فرهنگ کسرائی
-
-
صدای من خفه نمیشود.
صدای من خفه نمیشود حتا اگر مه،
این مه غلیط و سمج لجاجت ماندن ِ روز را با صدائی مهیب بجود،
پنجههای زهرآلودش را برچهرهی آدمهای پریشان و نگران بکشد
وَ یا به هیاهوی اتقاقم تجاوز بکند.
صدای من خفه نمیشود
حتا اگر پیجرهام را به روی شهر و آدمها ببندند
سایههای این سربازهای کوکییشان مرا به پشت پنجرهام تبعید کنند
وَ یا نعرهها ی دیوانشان دیوارهای اتاقم را بلرزانند.
حتا اگر چشم خدایشان را به سررسید قرضها و بدهکاریهایم سنجاق کنند
بازهم صدای من خفه نمیشود.
صدای من پیچ رادیو نیست که با چرخش هرزهی دستی به چپ و راست به یکباره خفه شود
وَ یا دستگاه ضبطِ صوتی تا با فشار لوس هر سر انگشتی مهارتهای خود را با لوندی وابدهد
و یا دکمهی جارو برقی تا با شارهای کوچک پسماندهی تقلاهای شبانهیشان را بزور بمکد.
صدای من،
صدای تیک تیک ساعت نیست که با مشتی متلاشی بشود
یا زنگ تلفون تا با لگدی از هم بپاشد
یا سوت کِتری تا دستی از پنحره به بیرون پرتابش کند.
حتا اگر انفجار پیا پیی بمبهایشان در مغزم با نوازش آسپرین دربیامیزد و درد خفهای سر تا سر استخوانهایم را به بازی بگیرد،
چشمهای متورمم، چه بسته چه باز، آیت پژمردهای را، عصرها بالای برج تلویزیون ببیند،
این نوحهها و زجههای بیامان برسر اتاقم بپـُکـنَد و تودهی لزج ِ مرموزی بر دیوارهای اتاقم بماسد؛
حتا اگر هزار هزار آدم سنگی از میان صفحهی رنگی روزنامهای فریاد بکشند که ما خوشبختیم
و یا نام خدا با لب چروکیدهای جوانهها را بسوزاند؛
حتا اگر میان زمین و زمان، آب حیات، چکه چکه از سقفِ آسمان بچکد
وَ دهان گشودهای هم در محراب طلا، تخم گناه را با پوست و هسته ببلعد؛
حتا اگر دنیا کون فیکون شود
وَ آینهها و عکس اشیا در آینهها مفهوم درون و برون را با هم جابجا کنند
باز هم صدای من خفه نمیشود
نه، نه، نه، نه، نه صدای من خفه نمیشود
صدای من خواب نیست یا رویائی وحشتناک تا از خود لکهی بزرگ زرد رنگی را بجای گذارد
صدای من بیتفاوت نیست یا هشیاری تلخ و دلمردهای تا از هیجان حل معمائی ناقص بیهوش شود
صدای من
صدای من است
وَ این صدا خفه شدنی نیست
نه نیست
فرهنگ کسرائی
بازنویسی تابستان 2009