سایت دو زبانه‌ فارسی-آلمانی
سایت دو زبانه فارسی-آلمانی
Wednesday
-
کارِ گالریزه شده
مهدی سلیمی

بر سردر گالریها نوشته‌اند: آنچه هنرمند هنرش بداند، هنر است!
بر سردر آکادمی فلسفه می‌نویسیم: مارسل‌دوشان حق ورود ندارد!
-
ایده‌ی مارسل دوشان(نقاش معاصر) این است: هر چه هنرمند هنرش بداند، هنر است. اولین ستایشگران این تعریف گالری‌داران و دلالان آثار هنری‌اند. سرمایه‌داران دوشان را هیچگاه از یاد نخواهند برد.
از نگاه روانکاوی، این تعریف همچون مانعی قراردادی عمل می‌کند که یک چیز تجربی(هنر) را در مقام یک علت غایب میل(میل مخاطبان)، بالا می‌برد. چیزی‌که با ممنوع شدنش(شما حق اظهار نظر ندارید!) تبدیل به ابژه‌ی غایب میل شما می‌شود. بحث در مورد اینکه این اثر هنری است یا نه، به خالقان اثر محول می‌شود و شما بیننده‌ای هستید که فقط می‌توانید از دیدن آن لذت ببرید و تحسین اش کنید؛ چرا که شما فاقد آن ایده‌ی آفریننده‌گی و در عین حال دارای میل به آفرینش هستید. منطق پوچی در اینجا نهفته است. در سطح اول، این برداشت وجود دارد که شما به گالری آمده‌اید تا شاهد هنرنمایی صاحبانش باشید و برای این کار بهایی پرداخته‌اید، حال باید گفته‌ی مارسل دوشان را حلقه‌ی گوشتان کنید تا به پوچی عملی که بابت آن پول پرداخته‌اید، پی نبرید. این مرا یاد حرف فروید می‌اندازد که می‌نویسد: "ارزش ذهنی نیازهای اروتیکی وقتی که به راحتی ارضا شوند کاسته می‌شود و ما همیشه قراردادها و موانعی برای آن ایجاد می‌کنیم تا از آن لذت ببریم". وقتی که برای دیدن سنگ توالت(اثری از مارسل دوشان) بهایی می‌پردازیم، تنها این موانع قراردادی(امضای هنرمند بزرگی زیر اثر) است که باعث می‌شود از دیدن آن لذت ببریم، یا همینطور برای دیدن کوسه‌ای که در آکواریوم به این طرف و آنطرف می‌رود(اثری کانسپت از یک هنرمند پست مدرن). استاکیستها مرا امیدوار می‌کنند آنجاییکه معتقدند: دست هنر پست مدرنیستی رو شده است و مردم به آن اثر فقط به عنوان کوسه‌ای نگاه می‌کنند که در آکواریوم کار گذاشته شده، نه به عنوان هنر کانسپتچوال متعالی. پس بار معنایی این اثر، یعنی آشنازدایی، مفهوم پردازی، قانون شکنی و الخ پشیزی نمی‌ارزند. حال از منظر لکان این گفته‌ی فروید را گونه‌ای دیگر بیان می‌کنیم: "بسیاری از رفتارهای پالوده با وانمود کردن به اینکه این مائیم که مانعی را در راه آن قرار داده‌ایم، غیاب روابط جنسی را واژگون می‌کنند". در بحث لکان آگاهی ما از موانعی که بر سر راه میلمان قرار می‌گیرند(موانع خودخواسته)، ما را از اتهام انجام یک عمل پوچ تبرئه می‌کند. اما به نظر من مسئله صرفاً با آگاهی مخاطب حل نمی‌شود. اگر هم مردم از موانع قراردادیشان آگاه شوند چون ابژه‌ی علت میلشان را در غیاب می‌خواهند، باز به این مکانها خواهند رفت. همان مثل معروف که از در هم که برانی از پنجره خواهند آمد. اما شاید آن عده‌ی آگاه اینبار به نمایشگاهی بروند که در آنجا آکواریومی در شکم کوسه کار گذاشته شده باشد. مشکل اصلی همچنان سر جای خود باقیست. پس مسئله، اساس باور خود روانکاوی است که ابژه‌ی میل را غایب می‌داند. مسئله آن ایدئولوژی طبقه‌ی مسلط است که امکان ناپذیری حصول ابژه‌ی میل را تبلیغ می‌کند(وقتی که می‌گوید: ذات هنر دست نیافتنی است). اما فرضیه‌ی سومی را باید در اینجا عنوان کرد که روانکاوی همیشه از آن گریزان بوده و آن را در حیطه‌ی جامعه شناسی می‌داند. "این موانع خارجی است که امکان ناپذیری حصول ابژه را مربوط به ذات آن می‌داند، نه به افرادی که این موانع را به وجود می‌آورند". توهمی که هنر همیشه خودش را وابسته با آن می‌داند. باید یکبار برای همیشه فهمید که هیچ غیابی در میل وجود ندارد. این منطق ما را تنها کودکی در می‌یابد که ترسی از حرام زاده شدن ندارد و فریاد می‌زند پادشاه لخت است. همه‌ی مردم بر این آگاهند که پادشاه لباسی نپوشیده است ولی از باوری می‌ترسند که در آنها درونی شده است.
سرمایه داری در همه‌ی موارد این توهم را خلق می‌کند. از طرفی ما را از اولین نیازهای روزمره‌‌ محروم می‌کنند،- نیازها را به علت غایب تبدیل می‌کنند- و از طرفی دیگر برطرف کردن این نیازها را مربوط به میل ذاتی انسانها می‌دانند. بلاهت و تعصب در گفتن این جمله که "زندگی همین برطرف کردن نیازهاست" را چندین بار در روز از زبان آدمهای خسته ای که از کار روزانه بازمی‌گردند می‌شنویم و می‌بینیم. یا حکایت آن هیزم شکنی که با افتخار می‌گوید هیزم می‌شکنم تا آنها را بفروشم و با پولش غذا بخورم و بتوانم خوب استراحت کنم تا با تجدید نیرو فردا دوباره بتوانم هیزم شکنی کنم. مردمان از تصور کردن بهشتی می‌هراسند که در آنجا ارزش مصرف حذف شود و پوچی مصرف رخ بنماید. حکایتها و امثال ادبیاتمان پر است از این مثالهایی که همیشه موانع بیرونی را به حساب موانع ذاتی در راه ارضای میل معرفی می‌کنند. کارگرانی که باید برای بدست آوردن علت غایب میلشان جان بکنند و اتفاقاً بر اساس این تعاریف حتماً هم باید راضی باشند. این توهم سرمایه‌داری سرپوش نهادن بر این واقعیت است که در واقع آنها با این عمل نه تنها به میلشان دست نمی‌یابند بلکه محصولات این فرایندشان رفته رفته خود به ابزاری برای غلبه بر آنها تبدیل می شود و هر چه بیشتر تولید کنند بیشتر تحت سلطه قرار می‌گیرند.
ایده‌ی ما می‌گوید: باید همچون آن کودک، به آلت زشت این پادشاهان برهنه خندید.

4 Comments:
Anonymous مهدی منتظری said...
عالی بود عالیییییییییییییییییییییی. ممنونم دوست عزیز. لذت بردم مثل همیشه و همیشه منتظر کارهایت هستم

Anonymous ناشناس said...
به واقع نوشته ای عامیانه بود و بیشتر دارای حس و حال سال های دهه ده وبیست میلادی و لا غیر. بی شک پیداست مه نویسنده کوجکترین تجربه ای از گالری و هنرمند به معنای وافعی نداشته و جمعی رفقای دانشجوی خود را هنر مند و چند چار دیواری به ظاهر گالری در شهر خود را گالری قلمداد می کند
تمام مفرپشات شما غلط است رفیق جان

Anonymous ناشناس said...
براي كامنت بالايي
دوست عزيز تا جايي كه من از اين مقاله برداشت كردم اين مقاله اصل ماهيت هنر را به نقد كشانده و دوباره تعريف مي كند و كاري با هنرمند بخصوص و گالري ندارد. اتفاقا به نظرم اين اتفاقا كامنت شماست كه حكايت از سطحي بودنتان در خواندن مقاله دارد

Anonymous ب.ص said...
در آغاز مطلب آورده اید: "ایده‌ی مارسل دوشان(نقاش معاصر)..." از همین جا پیشداوریهایی در ذهن ایجاد می کنید به این ترتیب که اولا نگارنده بر چه اساسی دوشان را نقاش می داند و ثانیا دلیلش برای معاصر خواندن هنرمندی که مهمترین آثارش متعلق به فاصله 1914 تا 1925 است چیست؟
نوشته اید: "...و شما بیننده‌ای هستید که فقط می‌توانید از دیدن آن لذت ببرید و تحسین اش کنید؛ چرا که شما فاقد آن ایده‌ی آفریننده‌گی و در عین حال دارای میل به آفرینش هستید." این موضوع مجادله آدورنو و بنیامین در خصوص رابطه هنر با شالوده های اجتماعی بود، در همان سالهای آغازین قرن بیستم و از قضا مارسل دوشان از اولین کسانی بود که این چالش را در هنر به کار گرفت. با همان سنگ توالت که ذکر کرده اید اندیشه نخبه گرای مدرن را به نقد کشید چرا که بر خلاف آنچه گفته اید امضای هنرمند بزرگی پای این اثر نیست و نام ناآشنای MUTT امضای این اثر است. داوران سالن پاریس ابتدا این اثر را مردود کردند و چون فهمیدند که متعلق به دوشان است رای خود را پس گرفتند و دوشان با انتشار این واقعه، حماقت منتقدان مدرن را به رخ کشید، هدف او همین بود و نه خلق هنر ناب.
اتفاقا چالش ارتباط با مخاطب و کثرت گرایی هنر دغدغه هنرمندانی بود که در نیمه دوم قرن بیستم از احکام هنر مدرن سر باز زدند و گرایشهای اصلی هنر معاصر را شکل دادند.
"یا همینطور برای دیدن کوسه‌ای که در آکواریوم به این طرف و آنطرف می‌رود(اثری کانسپت از یک هنرمند پست مدرن)" اولا این کوسه که اثر دیمن هرست باشد این طرف و آن طرف نمیرود چون زنده نیست! جسد کوسه ای است که با محلولی پلیمری پر شده است و در محلولی ژله ای شبیه فرمالین نگهداری می شود! نام آن "امکان ناپذیری فیزیکی مرگ در ذهن شخص زنده" است. هدف هنرمند آن نه آشنایی زدایی و نه ساختار شکنی بوده بلکه صرفا می خواسته تجسد عینی و فیزیکی مرگ را پیش روی بیننده بگذارد. ضمنا "اثری کانسپت" در ادبیات هنر واژه بی معناییست، بگذریم. باید دید نقل قولی که از استاکیستها آورده اید متعلق به کدام گروه آنها و چه کسی است؟ استاکیسم بیش از ده زیر شاخه و بیش از هزار عضو دارد. اصولا مکتب بی در و پیکری است. حدس میزنم چیزی از آثار آنها ندیده باشید چون با این زاویه نگاهتان قطعا اگر آثار استاکیستها را دیده بودید بیش از کوسۀ هرست از آنها منزجر میشدید.
آقای سلیمی عزیز بهتر است پیش از آنکه با محور قرار دادن نوستالژی چپ و نگاه تک بعدی چپ فانتزی ایرانی به نقد هنر بپردازید میزان آگاهیتان را در حوزه تاریخ و تحلیل هنر ارتقا دهید تا دست کم صورت مساله تان اشتباه از آب در نیاید!

ارسال يک نظر