یکشنبه
خوانش
شعری از جلال خسروی
-
-
حالا که پیچ می خورد
بر شانه های محض ِتو
متنِ تن َم مذاب
در خوانشِ شکفته ی تن در تنِ تو مرگ
وقت نزولِ اساطیر
شیر
از دهانِ تو بیدار می شود

میلِ شدیدِ ماندن
در آمدِ مداومِ رفتن
به هستِ نیست
دهلیزهای لیزِ مکنده
در انعکاسِ راهِ تو رفتن به نا کجا
هرجایِ ناکجا...

انگار
مرگ ِخودم را
در انتهای تن َت جا نهاده ام.
-
-
-
-
1 Comments:
Anonymous آذر کیانی said...
سلام. شعر قشنگی ست و شهودی.ممنون

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!