خوانش
شعری از جلال خسروی
-
-
حالا که پیچ می خورد
بر شانه های محض ِتو
متنِ تن َم مذاب
در خوانشِ شکفته ی تن در تنِ تو مرگ
وقت نزولِ اساطیر
شیر
از دهانِ تو بیدار می شود
میلِ شدیدِ ماندن
در آمدِ مداومِ رفتن
به هستِ نیست
دهلیزهای لیزِ مکنده
در انعکاسِ راهِ تو رفتن به نا کجا
هرجایِ ناکجا...
انگار
مرگ ِخودم را
در انتهای تن َت جا نهاده ام.
-
-
-
-