--«خوشی خوشی تو ولی من هزارچندانم...»
مولوی
-
آهواره ۶۰
زیبا کرباسی
برفها روی زمین عکس خدا را میکشند
مثل من که تا میآیم لب به عشق باز کنم
آب میشوم
-
-
حالم خوب است
زیبا کرباسی
شنیدن شعر با صدای شاعر
آسمان صورت پف کرده اش را در ابری فوت می کند
ناګهان ابرها از قصه خالی می شوند
دلم در خوب می ریزد
خواب از خالی با پوزخند تلخی در فرو می رود
اتاق از هر چه جفت خوابش نمی برد
شب قلفتی شلوارش را پایین کشیده
قلندر بیدار است و
من و باران تا صبح روشنیم
مست و سلامت
حالم خوب است
و این کفش های طاقِ طاقِ آینه می توانند خیال کنند
بُزک مرده است و
من طاق باز خوابم را به کمپزه ای در بهار نسیه داده ام
زیر بال شاه را از پرنده های تُک به تُک تکانده ام
ساعت دو دقیقه از تیغ ګذشته است
و تیغِ آینه ای بیخ چانه اش تندی می کند غ غ غ غ غ غ غ غ غ
زیر آینه اش عود و دود و الودود
پته اش را روی آب چنان عسل می ریزد
که دیګر با هیچ ګُهی پاک نشود
قرارش را مثل نافی بریده ام
قرار نبود با چشمهای خودش نګاه کند کرد
قرار نبود نرم یا کمی خم حتی مایل یا ولرم شود شد
زندګی بازی دارد
بازی زیبا
آب دارد
باز دارد
آبی دا
آبی دا
آبی
قرار نبود
حالم خوب است
و همه ی قرار نبودها و ما بودیم و قرار نبود
بیا مرا بکش عزیزم
من کشتن ګرفته ام
سِرایت دارم
باید زنان جهان را نجات دهی
بیا مرا بکشیم
و سِرایتم را به سُرایتی ببخشیم
حالم خوب است
ساعت چند دقیقه از تیغ ګذشته
من یک پیرهن از خودم و
ګلبرګهای سرخ چند برګ مانده اند به دوبیتی
زل بزن در پستان های سر به هوای برهنه ام
سرت را نزدیک بیار بزن این لا
سنګ فقط شکستن بلد است
بشکن.
مخصوصااین سطر:
ساعت دو دقیقه از تیغ ګذشته است
و تیغِ آینه ای بیخ چانه اش تندی می کند غ غ غ غ غ غ غ غ غ
اجرای شگفتی داشت
سنگ فقط شکستن بلد است
بشکن.
سلام
بازی زبانی هایتان ما را به وجد آورد خانوم کرباسی
شاید هم حالتان زیادی خوب بوده
ولی در کل دست مریزاد
خدا خوبه