گاهي بي قراري
شعری از سرور جوان
اين باد خنک...
روي ساقهاي برهنه ام
وسوسه اي سبز...
مثل ميل دويدن و رها کردن...
لرزشي در دلم به شيريني هوسي...
اسمت کش مي آيد و تاب مي خورد توي فضا
از سينه ام بالا مي روي
روي دستهايم سر مي خوري
و انگشتانم سنگين تو...
باد و نرم باران
و بي قراري مُلَسي.
قطره قطره از سر انگشتانم رها مي شوي در باد.
اشکها بيهوده اند
من خيس تو شده ام.
مونترال می 2009
-
-
-
-