سایت دو زبانه‌ فارسی-آلمانی
سایت دو زبانه فارسی-آلمانی
Friday

دنیـای سادیستی
ویلم فردریک هرمانس *
ترجمه: محمد ربوبی
« فلسفه باید همه چیز را بگوید»
ژولیت

کسی که مرتب به کتابخانه های بزرگ عمومی سرمی زند، روزی متوجه می شود که برخی کتاب ها در «جهنم» نگهداری می شوند . و اگر او اجازۀ مخصوص برای خواندن این جور کتاب ها را دریافت کند، خواهد دید که روی جلد این کتاب ها ستارۀ سرخ رنگی با اتیکت بنفش تیره رنگ چسبیده و نوشته شده است :« این کتاب عاریه داده نمی شود» .
کتابخانۀ سلطنتی لاهه، چنین « جهنمی» دارد. در آنجا کتاب های جهنمی در قفسه ها چیده شده و دور تا دورشان نرده های آهنی کشیده شده است .
ظاهراّ متصدیان کتابخانه، از عواقب خواندن این کتاب ها هراسناک اند و اغلبِ نویسندگانِ این کتاب ها ـ اگرهنوز زنده باشند، مطابق نص صریح قانون بزهکارند. ولی درهیچ کجا، حتی در متون قوانین نیامده است که عواقبِ خواندن این کتاب ها چیست و چگونه است. ظاهراّ این موضوع برهمگان اشکاراست و نیازی به توضیح کتبی آن نیست.
اگر واقعاّ مقرر شود خواندن برخی کتاب ها ممنوع است، دراین صورت آثار مارکی دو ساد درردیف اول قرار دارند و جای آنها پشت نرده های آهنی است: « صد روز از زندگی سودوم»، « فلسفۀ دوبوار»، « فلسفه در محفل خانه زنانه ها» .« ژوستین نو ـ یا بدبختی تقوا »( چهار مجلد ) و « سرگذشتِ ژولیت یا امتیاز گناه » (شش مجلد ).
واین امر تصادفی نیست بلکه به طور کاملاّ واضح منظور ساد است. او از معتقدات و اخلاقیاتِ مسیحیت متنفر بود و همین تنفرِ، سکوی پرش او به سوی تفکراتی شد که در مذهب مسیحیت ممنوع بود.
ساد، در تمام عمرش تحتِ پیگرد بود و پس از مرگش نیز پیگردش ادامه یافت. تازه در آغاز قرن بیستم پیگرد او فروکش کرد، اما با این وجود، تغییر محسوسی صورت نگرفت . گاهی شنیده می شود که گویا نظرات در مورد امور جنسی در طول تاریخ به مراتب لیبرال تر شده است.( توصیفِ جنایت های غیر جنسی فقط به ندرت تحتِ پیکرد قرار می گرفت.) به گمانم، اخلافیات در مورد امور جنسی به طورعام، جز در قرن نوزدهم، هرگز چندان سخت گیر نبوده است. محتملاّ آنچه امروز از شرم بیش از حد در مورد امور جنسی برجای مانده، بقایای همان خشک مقدسی است که در قرن نوزدهم ( وفقط درآن قرن) به عنوان «مترقی» فهمیده می شد. بدشانسی ساد این بود که او می بایست در اوایل این دوره « ترقی » به سر برد.
تازه، از اوایل قرن نوزدهم به تدریج برخی از اصول مسیحیت جدی گرفته شد: نظام برده داری ملغی شد، از خشونتِ تنبیهات بدنی کاسته شد، زنده سوزانیدن و لت وپارکردن از قوانین جزایی زدوده شد، به دارآویختن و گردن زدن، کمتر درانظارعمومی اجراشد. ممنوع کردن جنگ در محافل وسیعی مورد بحث قرارگرفت و تئوری های متعدد سوسیالیستی، برخی از اصول مسیحیت را پذیرفتند.
به نام این چنین « ترقی » بود که مثلاّ درسال ۱۸۸۰ به مناسبت سیصد مین سالگرد تولد شاعر و مورخ هلندی «هوفت » یکی از آثار کمدی اش به گونه ای اخته شده و جایگزین کردن صد وپنجاه جمله ـ که کمتر ناپسند بودند به متن اصلی ـ در تاتر آمستردام به نمایش گذاشته شد. نمایش این کُمدی که شاید در بین وحشی های قرن هفدهم مجاز تلقی می شد، نزدِ شهروندان تحصیل کردۀ قرن نوزدهم وقاحت به شمار آمد .حتی نویسنده و ناشری(هوت ) که امروز، نا روا، آدمی لیبرال تلقی می شود، این اقدام بزدلانه را رُک و راست تحسین کرد. امیدوارم ازاین حاشیه روی چنین استنباط نشود که « هوت » با ساد قابل مقایسه تواند بود........
Donatien-Alphosnse-Francois ,Conte de Sade که خود را مارکی دوساد نامید، به سال ۱۷۴۰ متولد شد و در دسامبر۱۸۱۴ در تیمارستان شاریتون در گذشت. هرگز تصور نمی شد که او روزی به عنوان بزرگترین نابغۀ عصر خود و خارق العاده ترین فنومن ادبی کلیۀ اعصار در تاریخ ادبیات شناخته شود. چمدان حاوی نوشته هایش که ازاو برجای ماند، به درخواست پسرش برای بازرسی به ژاندارمری واگذارشد که حق داشتند هرچه را ناپسند تشخیص دهند بسوزانند. ظاهراّ تصویری از او برجای نمانده است و اگرهم وجود دارد خانواده اش تا به امروز آن را محفی نگهداری کرده اند .
در سرتاسر قرن نوزدهم، آنچه از آثارش وجود داشت نابود می شد و چاپ های مجدد آثارش که مخفیانه منتشر می شدند پلیس جمع آوری و ضبط می کرد. در سال ۱۸۴۶ « ژوستین و ژولیت » در فرانسه فقط به طور قاچاق به دست می امد، ولی ترجمۀ انگلیسی آثار او را هر دکۀ روزنامه فروشی می فروخت. استقبال از این آثار چندان زیاد نبوده است.
درسال ۱۸۸۹ موقعی که روان پزشک هلندی، کرافت ابلین، اثرش را با عنوان « روان پریشی جنسی » منتشرکرد، « سادیسم» اصطلاحی شد درمورد انحرافات جنسی؛ بدین معنا که اعمال خشونت آمیز، غریزۀ جنسی را تحریک می کنند. درعصرما، به تدریج پذیرفته شده است که ساد نه تنها پیشروِ نیچــه و فرویــد بوده بلکه سنتزی است از این دو. تصویر او ازانسان، مانند فرویـد، سرتا پا غریزۀ جنسی است و اشارۀ نیـچه :« آنچه فرو افتد را باید لگد کوب کرد» برای ساد امر مسلمی است .
« دوست غزیز، اصول اخلاقی واقعی هرگز خلافِ طبیعت نیست. تنها الگوی کلیه اصول اخلاقی را باید در طبیعت جستجو کرد . چون طبیعت انگیزۀ همۀ انحرافات ماست، هیچ انحرافی ضد اخلاقی نتواند بود. « ژوستین و ژولیت »


ساد، با استناد به فلاسفۀ آتئیسم و ماتریالیسم قرن هجدهم ـ دولامتری، هولباخ، دیدرو ـ براین باوراست که انسان حیوانی است وحشی و مطلقا تنها و درنده. انسان، حیوان نجیب نیست . انسان، آن طور که روسو فکرمی کرد به « بستن قرارداد اجتماعی » با همنوعانش به منظور تضمین حقوق و آزادی های فردی پای بند نیست.اوفقط یک چیز می خواهد: از انسان های دیگر استفاده و سوء استفاده کند. اگر چه او ناگزیر به سازش است ولی این سازش هرگز اعتبار مطلق ندارد. از این رو، همین که موقعیت مناسب فرارسد، یعنی ثروتمند و قوی شود؛ به سازش پایان میدهد.
«....... تقوا، چیزی جز جنایت نیست و فقط یکی از امکانات متعدد برای پیشرفت دراین جهان است. سخن برسر این نیست که انسان این یا آن موضع را انتخاب کند: در جهانی که درآن تقوا کاملا مسلط است توصیه می کنم تقوا را برگزین ، زیرا اجر و پاداش وا بسته به آن به طور اجتناب ناپذیر خوشبختی است. در جهان کاملا درهم برهم و آشفته، کناهکاری را توصیه می کنم . کسی که راۀ دیگری در پیش گیرد بطور احتناب ناپذیر به ورطۀ نابودی سقوط خواهد کرد»
( ژوستین و ژولیت، جلد چهارم )

دردنیای ساد، فقط قانل و قربانی وجود دارند. هرقدر انسان مقتدرتر شود، کمتر به سازش تن درمی دهد. شخصیت های اصلی در رُمان های ساد آدم های مقتدرند. آنان درقصرهایی که به آنجا دسترسی نیست ، درنواحی غیر واقعی به سرمی برند. ژاندارم وجود ندارد و آنها هرچه دلشان بخواهد انجام می دهند. واین به چه معناست ؟
به نظر سـاد، انسان اصولاّ خودخواه است و تنها محتوای زندگی اش لذت بردن است. ساد، با این نظریه هنوز چیز تازه ای ارائه نمی دهد. فیلسوف هایی که به آنها اشاره شد مدعی این نظریه بوده اند که هر کس پیشداوری های مذهبِ مسیحیت اش را به کنار نهد « طبیعی » زندگی خواهد کرد. یعنی به منظور لذت بردن . ولی به نظر ساد، کیفیتِ لذت بردن ویژگی خاصی دارد. انسان برتر ساد ، مثل انسان برتر نیچه نیست که لذت بردنش در این است تآتر برپا کند، به مجسمه سازان و طراحان و سایر هنرمندان کمک کند و یار و یاور آهنگسازان اُپرا باشد. سـاد، لذت بردن را مترادف با لذتِ جنسی می داند. با این وجود نظرش با نظر فرویـد نیز تفاوت دارد. تعالی و والایش غریزۀ جنسی، درنزد سـاد اصطلاح بیگانه ای است. به نظر فروید، ازخود بی خودشدن یا خلسۀ عرفانی راهب، ترانسفورماسیون لیبیدوی(شهوتِ) تن انسان است؛ دگردیسی ( متامورفوز) است که نه تنها ناخودآگاه باقی می ماند بلکه بسی عمیق تراز سرپوش نهادن برآن است. بقاء فی الکل عرفانی، همسان ارضای غریزۀ جنسی نیست. آدم گیاه خوار، آدمی هوچی و آزار دهندۀ حیوانات نیست، بلکه او قاطعانه حیوان دوست است. او حیوان دوستی است که نمی تواند تکه ای گوشت بر دهان بگذارد، بدون این تصور که: « دارم تکه ای از نعش حیوان را می خورم » .
سـاد، دروغ گفتن و هوچی گری را می پذیرد، اما دگردیسی را قبول ندارد. انسان با تقوا، فقط به منظور کسبِ امتیاز مُتقی است. انسان فقط یک هدف دارد: کامیابی جنسی. هر وسیله ای برای نیل به آن مجاز و طبیعی است، حتی آزار و اعمال زور وخشونت و بارزترین آن قتل، که یکی از اشکال آن است .
مدتهاست که در زبان روزمره، «سادیسم» به مفهومی مترادف با آزار و اعمال خشونت ساده شده و به کاربرده می شود.
[1] « سادیسمی » که Kraft-Ebing انحراف تلقی می کرد، به آن مفهومی نیست که پیوسته به طور مکرر و ملال آور به کارمی رود و آن مفهومی را که مورد نظر ساد است نمی رساند. حتی در اردوگاه های نازی ها در آلمان به ندرت دیده شده که آزار و شکنجه با هوس جنسی همعنان بوده است. اما آزار و اعمال خشونت به منظور تحریک غریزۀ جنسی در سادیسم و درنزدِ ساد نکتۀ اساسی است .
سـاد، سادیسم را کشف نکرده است. سادیسم مدتها پیش ازاو توصیف شده است؛ همچنان که « مازوخیسم » ( تحریک و لذت بردن جنسی ازطریق آزاردادن خود) ـ پیش ازآن که ساخر مازوخ Sacher Masoch کتابی در این مورد بنویسد ـ پیشروان ادبی داشته است. اما، درحالی که ساخر مازوخ، نوعی بیماری استثنایی و تاسف بار را توصیف می کند، در نزد ساد، سادیسم به هیج وجه استثنا و بیماری نیست. به نظر ساد، هرانسانی سادیست است هرگاه موقعیت برایش فراهم آید. و انواع اعمال جنایتکارانه، خشونت بار و تهوع آور با تحریک غریزۀ جنسی همعنان است .
در رمان « صد و بیست روز زندگی سودوم» نه تنها انواع Algolagnie (سادیسم و مازوخیسم) توصیف شده، بلکه بچه بازی، همجنس گرایی زنان، زنا بامحارم، ارضای غریزۀ جنسی به وسیلۀ اجسام وحیوانات، چشم چرانی، دزدی و ...کوتاه سخن، فهرست کاملی از انواع انحرافاتِ ممکن و ناممکن توصیف شده است: پوستِ بدن آدم زنده را کندن، روده های آدم را در آوردن و به سرو گردنش پیچانیدن، تکه تکه کردن مادر خود، واداشتن معشوق به تجاوز به دختربچۀ پنج ساله اش و.... همۀ این اعمال می توانند توان غریزۀ جنسی(Potenz ) انسان را تحریک واحساسات اروتیک را تقویت و تشدید کنند.
« صد وبیست روز زندگی سودوم » با آنچه در کتاب « روان پریشی جنسی» آمده است تفاوت دارد. ساد، انحرافاتِ جنسی را برحسبِ انواع آن توصیف نمی کند.( او اصطلاحاتِ فنی روان پریشی و یا معادلات با آنها را به کارنمی برد) بلکه اهمیت و تاثیراتِ اجتماعی اعمال گوناگون، بغرنجی آنها و تنوع اشخاص شرکت کننده را توصیف می کند. قهرمان های ساد منحرفین اعمال جنسی و یا افراد غیرعادی نیستند بلکه هرکس، همین که به حد کافی مقتدر و فارغ از پیشداوری شود، آمادۀ انجام دادن این اعمال است .
سـاد، دربارۀ انواع، ویژگی ها و بیماری های سکس شناسی سخن نمی گوید، بلکه به سادگی از جنایت (اصطلاحی که نزد او بار منفی ندارد) سخن می گوید که ازهر آدمی که موقعیت فراهم آید ساخته است. نیاز به تنوع و تغییر ذائقه و شادمانی پنهانی از این که خدایی وجود ندارد و طبیعت سرمشق شرارت است، راه را بر انواع جنایت ها که هر آدمی مرتکب آن تواند شد باز می گذارد. ساد، از تاثیراتِ تربیتِ غلط، و وراثتِ غیرعادی و اختلالات روانی سخن نمی گوید بلکه هوس مورد نظر او است.
با روش های تجربی ، به دشواری می شود به ســاد حق داد.
شخصیت های او در موقعیتی کاملا تخیلی به سرمی برند و درچنان آزادی به سر می برند که در واقعیت هرگز میسر و مقدرور نیست و نتواند بود .
خویشتن داری، انگیزه های اخلاقی و وجدان که سبب خویشتن داری و شرم و حیا می شوند، درنزد سـاد امری است ناشناخته. البته انسان ها گرفتار پیش داوری می شوند اما، به نظر او، این پیش داوری ها را یک یا دو دیدگاۀ فلسفی بی اعتبار می کند. نشانه اش این است که دختر همواره مادرش را دشمن خود می پندارد ولی عشق کودکانه، احساس خون آشامی اورا به سهولت فرو می نشاند. او از رفلکس ها ی مشروط اظهار بی اطلاعی می کند، مگر آنجا که فقط خواسته است جهان واقعا موجود را توصیف کند.
آن موارد استثنایی که Kraft-Ebing توصیف می کند، با خصوصیاتی که سـاد در مورد: کوروال و یا دوک دو بلانژی توصیف می کند هیچ گونه شباهت و قرابتی ندارند.
در بیست و چهار ساعت، صد بار منی را سرازیر کردن حداقل است و چیزی که به زحمت می شود آن را با دو دست برگرفت پدیده های آناتومی عادی در رمان های ســاد هستند. باید تایید کرد: قهرمان های ساد، با این خصوصیات در مقایسه با بیمارانی که « کرافت » توصیف کرده است امکانات کاملا دگری دارند.
همانطور که خود ســاد می گوید، او خودش را مثل ریشاردسون و فلیدینگ، رآلیست می داند و آنچه را در طبیعت مشاهده می کند یادداشت می کند. ســاد، این امر را وظیفۀ رمان می داند. با وجود این، او می نویسد که آدم باید طبیعت را زیباتر از آنچه در واقع هست نشان دهد، تا خواننده با کشش قوی تری مجذوب آن شود. اما او اخطار می کند: « واقعیت را جانشین غیر ممکن نکن ». اگر او این اخطار را خودش رعایت می کرد، آیا استاد پورنوگرافی نمی شد؟ اگرچه لطیفه هایی که او بر زبان راوی زن، نارراتریس، در« صد وبیست روز زندگی سودوم» می نهد بی تردید برمبنای رویدادهای واقعی است، اما او اصولا ناظز بیماران روانی بستری شده نبود.
ســاد، مانند اغلب متفکرین فرانسوی عصر خود، راسیونالیست بود، نه امپرسیونیست. امپرسیونیسم انگلیسی اکتشاف بزرگی برای نویسندگان فرانسوی درقرن هجدهم بود ـ بی آن که ازاین طریق امپرسیونیست شوند. ســاد هرگز چنین نبود. او از امپرسیونیسم، از ناظر بی طرفِ طبیعت، از توصیف کنندۀ دقیق و از اعتدال به دور و فارغ از آن بود.
ساد، با فاکت هایی که مشاهدات مبنای آنهاست، علیۀ مذهب و اخلاق مبارزه می کند؛ اما، همۀ این ها فقط ابزار کمکی هستند تا خیال پردازی بیمارگونۀ خودش و شخصیت های رمان هایش را به حرکت درآورد. نظراتِ اخلاقی و فلسفی که با هزره گویی و فحشا همراه اند نشان می دهد که ســاد از دستاوردهای علمی عصر خود به قدر کافی اطلاع داشته است .( او بسیار کتاب می خواند) . اما همین که او دوباره به این نتیحه می رسد در طبیعت همه جیز مجاز است ، شخصیت هایش نه تنها هرچه را که تا آن موقع رخ داده است انجام می دهند بلکه علاوه برآن ها، تمام آنچه را که فقط ساد می تواند تصور کند انجام می دهند. کتاب هایش طبیعت را نشان نمی دهند بلکه در وحلۀ نخست نشان می دهند که تخیل ـ تخیل ســاد، تا کجا سیر تواند کرد؛ تخیل آدمی درمانده که سی و پنج سال از عمرش را درزندان سپری کرد.
چند و چونِ قتل ها و آزار و شکنجه هایی که ســاد توصیف می کند ( گویی صورت جلسه های پلیس است) چنان اند که فقط آنچه در اردوگاه های نازی ها انجام گرفته بیشتر و شدید ترند.
( تخیــل؟....)
چنین به نظرمی رسد که ســاد، در تضاد با برنامه اش، مدام امور غیرممکن را جانشین واقعیت می کند. ظاهرا چنین به نظرمی رسد . اما او همواره و دقیقا می داند چه می کند.
اگر ســاد را پورنوگراف بنامیم( واگر او چنین نیست، پس کیست؟) آنگاه او پورنوگرافی است که با سایر پورنوگراف ها و یا با به اصطلاح رئالیست ها چندان قرابتی ندارد.
پورنوگراف ها می خواهند به اصحاب خود تملق گویند و چرب زبانی کنند. آنها موقعی می توانند به این هدف خود نایل آیند که قهرمان های رمان هایی بیافرینند که خوانندگان، خودشان را به جای قهرمانان این رمان ها بگذارند وهویت خود را ازآنان کسب کنند . نظر آنها مانند نظر ســاد نیست که می گوید:« فلسفه باید همه چیز را بگوید». برعکس، درعوالم حسی سالم عوام، بین زندگی جنسی و حرمت داشتن خویشتن رابطۀ تنگاتنگی برقراراست. در سربازخانه ها و در میکده ها، اعمال قهرمانی و شاهکاری ها به منظور لذت بردن از آنها تعریف نمی شوند، بلکه منظور لاف زدن و گزافه گویی است. دراین محافل، آدم در بارۀ زنانی که « داشته است » لاف می زند، اما از جلق زدن حرفی به میان نمی آید . جلق زدن ـ که طبق آمار، رایج ترین فعالیتِ جنسی مردم است ـ در پورنوگرافی به ندرت توصیف می شود، یا دست بالا موقعی که مقدمه همخوابگی باشد.
نوشته های رئالیستی، به سیاق لاورنس یا هنری میلر، ازاین جمله اند. میلر، خواننده اش را به این باور روانۀ خوابگاه می کند که گویا هر آدم معمولی می تواند یک هرکولس باشد. اما تحقیقات علمی عکس آن را نشان می دهند.
کسی که از آثار« رآلیستی » به خاطر صداقتِ آنها دفاع می کند ـ امیدوارم چنین باشد ـ آگاه نیست صداقتی که او ازآن دفاع و جانبداری می کند تا چه حد هوچی گری و یا دست کم ناقص است. دراین آثار، ناتوانی و ناکامی جنسی به ندرت توصیف می شود و علت اش درهمه حال خودِ قهرمان ها نیستند، بلکه همخوابه های آنها هستند . قهرمان های نوشته های رآلیستی همواره قوی، سالم و بشاش اند؛ حتی موقعی که همجنس گرایند می خواهند چنین وانمود کنند که همجنس گرایی عین سلامت است .
دریک مصاحبۀ تلویزیونی از نویسندۀ هلندی، گوتفرید بومان، سئوال شد چرا در آثارش موضوعاتِ جنسی و سِکس مطرح نیست. او جان کلام را چنین بیان کرد: « رابطۀ بین من و همسرم به کسی ربطی ندارد ».
بسیاری از نویسندگان رئالیستی دراین مورد چنین فکر نمی کنند واز اینروست لاف زدن آنان. آنها به درستی چنین فرض می کنند که خواننده در هر کتابی که می خواند بیوگرافی نویسنده را می خواند وازاینرو این نویسندگان به دقت مواظب اند خواننده تحتِ چنین تاثیری قرار نگیرد.
برای ســاد، این جور دلواپسی ها و نیاز به این نوع تحتِ تاثیر قراردادن خواننده امری کاملا بیگـانه است. او همه چیز را می گوید و در مورد این که این چیزها عادی یا غیرعادی، سالم یا ناسالم، شجاعت یا غیرشجاعت است به مراتب بی تفاوت تر از رئالیست ها، پورنوگراف ها و خوانندگان پورنوگرافی است که مثل همۀ خوانندگان می خواهند با خواندن این نوشته ها انسان بهتری شوند.

ســاد فوق العــاده اغراق می کند ، اما او لاف زن نیست .
جالب ترین شخصیتِ رمان که ســاد به منصۀ ظهور رسانیده زنی است به نام ژولیت .این احتمال که خوانندۀ مرد و حتی خوانندۀ زن هویت خود را در او بیابد بسیار ضعیف است. ژولیت، الهۀ مقدس جنایت است و پیروی از قدیسین هرگز لذت بخش نیست .
ژولیت، خواهر خبیثِ ژوستین با تقواست، ژولیت که از هیچ چیز پروا ندارد، بی تردید الاهۀ مقدسی است و هرگاه به مذاقش خوش آید نسبت به کسی احساس خشم و کینه توزی نمی کند و این احساس برایش به مراتب سهل و آسان تر از آدم های شریف است .
Noirceuil، یکی از عشاق او، پدر ژولیت را دچار ورشکستگی می کند و سرانجام پدر ومادر ژولیت را مسموم می کند. موقعی که او نزد ژولیت به ارتکاب این اعمال اعتراف می کند، ژولیت چه پاسخی می دهد:

« آری، مرا بگای Noirceuil، تصور این که فاحشۀ قاتل پدر و مادرم شوم، مرا سرمست می کند. بگذار به جای اشک هایم، آبم سرازیر شود، چون این تنها احترامی است که می تواتم به استخوان های لعنتی خانواده ام تقدیم کنم.»
( ژوستین و ژولیت، جلد پنجم )

ژولیت فروتن است. ژولیت نیز مانند خواهر شریف و پارسایش، ژوستین، اجازه می دهد هرکاری را با او بکنند.هر دو آزاردیده ، شکنجه شده و مورد تجاوز قرارگرفته اند. اما ژوستین باید فروتنی کند ، بی آنکه لذت برد.
ژولیت، اَبر انسان نیچه است ، او خواهان زندگی است .
ژولیت، بهترین رفیقه اش (Clairwill ) را مسموم می کند، چون زن دیگری(La Durand) به او تلفین کرده است که رفیقه اش می خواسته اورا مسموم کند. موقعی که این زن نزدِ ژولیت اعتراف می کند که فقط از سر حسادت به او دروغ گفته، ژولیت چه می کند؟ ژولیت می خندد و با او رابطۀ جنسی برقرار می کند .
مقدسین، پارسایان خشک مقدس، بر آدم های معمولی تاثیری فارغ از شور و شوق زندگی برجای می گذارند. این امر، به مفهوم و به معنای دیگر، مشمول قهرمان های عمدۀ ســاد نیز می شود.
همانطور که « دونالد داک» می تواند بین چرخ های ماشین بخار له و لورده شود و دوثانیه بعد یک بطری کوکاکولا بنوشد و گویی هیچ اتفاقی نیافناده است، از ژولیت نیزهر کاری ساخته است . در مورد آدم های کتاب های رئالیستی گفته می شود: هر آنچه انسانی نباشد برایشان بیگانه است، اما برای ژولیت تقریباّ هرآنچه انسانی است بیگانه است. ژولیت سنتزی است از خصوصیاتِ بس متنوع، ترکیبی است ازخصوصیات افراد ی که بی نهایت اغراق آمیزند. تقریباّ همۀ امور انسانی برای ژولیت ـ مثل مقدسین ـ بیگانه است، جز اعمال جنایتکارانه؛ سایر خصوصیات ، جملگی تجلیات خلاف طبیعی اند.
همانطور که به نظر مومنین، خداوند به مقدسین نیاز دارد تا حقیقت خود را آشکار کند، ســاد نیز که سر ازپا نمی شناسد، نمی تواند جهان بدون خدایش را، بدون روحیۀ قوی مافوق انسانی موجودی مقدس تحقق بخشد.
همانطور که آدم مقدس به نظرش همواره گناهکار است، ژولیت نیز فارغ از ندامت نیست . ندامتِ او از این است که به اندازۀ کافی جنایت نکرده است. او( پس از این که کلبۀ دهقان فقیری را به آنش می کشد و خانه و خانوادۀ دهقان درون شعله ها می سوزند و سپس با رفیقه اش روی خاکستر برجای مانده از این آتش افروزی ارضای جنسی کرده است ) می گوید:

«... من شرمنده و تسکین ناپیر بودم، چون فقط جزء بسیار کوچکی از بشریت را نابود کردم. من مشتاق بودم سراسر طبیعت را در مغز پریشانم به لرزه درآورم. در گوشه ای ازعالم شهوترانی ام برهنه روی تخت درازکشیدم و به Elvire فرمان دادم همۀ مردانم را فراخواند وآنان را تحریک کند هر کاری که می خواهند با من بکنند، به من مانند یک فاحشۀ پست توهین و با من بدرفتاری کنند. آنها آمدند، بدن مرا مالش دادند و زیرو روکردند، مراکتک زدند، کُسم، کونم، پستان هایم، دهانم، همه جا را می بایست در اختیارشان بگذارم. برخی، رفقایشان را که من آنها را نمی شناختم، با خود به همراه آورده بودند. آنها را رد نکردم. من فاحشۀ همۀ آنها بودم و در میان این همه فسق و فجور، سیلی از منی سرازیرمی شد. به یکی از شهوت رانان زمخت وخشن اجازه دادم هر کاری که مایل است با من بکند. او پیشنهاد وقیحی کرد: به جای این که او روی تخت مرا بگاید، در درون لجنزار مرابگاید . گذاشتم مرا به درون انبوهی مدفوعات بکشاند و خودم را مثل خوک ماده دراختیارش گذاشتم . او را برانگیختم که بیش ازاین مرا تحقیرکند. گفتن همان وکردن همان. او مدفوعش را روی سر و صورتم خالی کرد و سپس دست ازسرم برداشت. من از فرط خوشبختی به شوق آمدم. هر قدر من بیشتر به کثافت و ننگ آلوده تر می شدم ،همان قدر میل به فحشا در وجودم بیشتر می شد و همان قدر احساس سرمستی و شوق و شیفتگی ام شدت می گرفت .
( ژوستین و ژولیت، جلد هفتم )

هم آغوشی های ژولیت، مانند Lady Chatterly به خاطر زندگی سالم به پایان نمی رسد، بلکه با آلوده شدن به مدفوعاتِ فاسق هایش پایان می گیرد. محتملا زن خوانندۀ این رُمان مایل نیست خودش را به جای ژولیت بگذارد.
اگر محتوای رمانی چون ژولیت را کلمه به کلمه درنظر بگیریم غیرممکن است آن را با توصیف های رئالیستی زندگی روزمره عوضی بگیریم. ولی این رمان ، به خوبی توصیف بسیار نزدیک به اصل آن چیزی است که در ذهن انسان، و نه فقط در ذهن ســاد، خطور تواند کرد. اگر چنین نباشد، بایستی این اظهارش را فوق العاده غریب و شگفتی آور بیابیم:

در زندگی لحظانی هست که آدم ترجیح می دهد تنها باشد. هر قدرهم مصاحبت با هم مسلکان بسیار مطبوع باشد، در لحظاتِ تنهایی آدم حس می کند آزادتر حرکت می کند و ذهن اش سرشار از افکار و ایده هاست. احساس شرمی که آدم در حضور دیگران به زحمت می تواند مانعش شود، دیگر لزومی ندارد. در یک کلام ، جنایتی که آدم به تنهایی مر تکب می شود همترازی ندارد.
( ژوستین و ژولیت، جلد هفتم )

ژولیت که شب وروز با صد جور مرد و زن همخوابه می شود، ژولیت که با پاپ اعظم در محراب کلیسای رم مجلس لهوو لعب ترتیب می دهد، ژولیت که با دهقانان، با اشراف، با معتمدین محل، با پیران و نوجوانان هم آغوش می شود، ژولیت که با پدرش همخوابه می شود وسپس او را مسموم می کند، ژولیت که بهترین دوستش را مسموم می کند، ژولیت که مانع می شود جسد خواهرش را که اوباش از او هتک حرمت کرده اند به خاک سپارند، و در این ماجرا ها غریزۀ جنسی و شهوت اش بیشتر تحریک می شود، این ژولیت از شرم سخن می گوید. این ژولیت گرفتار جامعه شده است و لذت بردن درعالم تنهایی را ترجیح می دهد.
زندگی شخصی ســاد را نباید به هیج وجه با زندگی نرو (Nero) ، تیبریوس ( Tiberius) ، Galagula وGilles de Rais و یا آدم هایی که از روی هوی و هوس مرتکب قتل می شوند و پلیس هر روز با آنها سروکاردارد در یک سطح قرارداد.
ســاد، سی وپنج سال از عمر هفتاد و چهار ساله اش را می بایست در زندان بسربرد. ولی این امر به هیج روی دلیل هیولا بودن مارکی نیست( اگرچه سال هاست که بسیاری چنین می انگارند) بلکه بیش از همه نشان می دهد که او تا چه حد مغلوب نیروی خلاقیتِ ادبی اش شده و افزون براین، تا چه حد منکوبِ هم عصران مقتدر و متنفذش شده است .
ســاد، یک اشرافی خوشگذران بی قید بود. او یک خادم در خور پادشاۀ رژیم کهنه شده ( Ancien régime ) بود و واقعاّ بدتر از آن نبود. او به جرم بزهکاری های اخلاقی سه بار سر و کارش به پلیس افتاد و مجازات شد. ولی مجازات ها چندان سنگین نبودند. درعصرما بزهکاری هایی که کم و بیش درمورد او به اثبات رسیده اند مجازات سنگینی ندارند. فقط موقعی که او به جرم فریفتن خواهر زنش ـ آنهم خانمی که در پانسیون شبانه روزی بسرمی برد ـ خشم خویشاوندان مقتدر و متنفذ همسرش را برانگیخت، بدون محاکمه و به فرمان محرمانه( Lettre de Cachet ) به مدت سیزده سال روانه زندان شد. او در جریان انقلاب فرانسه از زندان آزاد شد وهمانطور که انتظارش می رفت، از عنوان اشرافی خود صرفنطرکرد و با اشتیاق تمام در انقلاب شرکت جست. حال فرصت مناسبی فرا رسیده بود که از خویشاوندانش انتقام گیرد و تئوری را درعمل پیاده کند. اما او اصلا چنین نکرد. نام او بین سردمداران ترور ذکرنشده است و او درکنارTinville وFouquier و ... جای نگرفت. او با قاطعیت مخالف اعدام بود. اموالش غارت شد واملاکش به فروش رسید. حال، ساد آدمی است تهیدست.
ســاد ، رمان « ژوستین » را سومین بار تصحیح و تکمیل کرد و با ادامۀ رمان « ژولیت » مجموعۀ آثارش در ده مجلد منتشر شدند. به ندرت دیده شده است که حکومتی چنین کتاب هایی را دردست اتباعش تحمل کند. اما انتشار این آثار تنها رضای خاطری بود که انقلاب برایش به ارمغان آورد. سالهای ایدآلیستی به سرعت سپری شدند و دشمن جدیدی ظهورکرد: ناپلئون بناپارت، غولی که به مراتب مقتدرتر از مؤلفِ ما بود. کتاب کوچکی با نام مستعار منتشر شد: Zoloé et ses deux acolytes. رمانی بود حاوی توصیف دقیق عشق بازی های ژوزفین،همسر سرکنسول . و سرکنسول معطل نماند و فورا دستور داد رمان ژوستین ممنوع شود و اعلام شد که ســاد بیمار روانی است. او می بایست به خرج خانواده اش در تیمارستان محصور بماند. پسرانش از پرداخت مخارج تا آخر عمرش سرباز زدند.
مدیر تیمارستان فرمانی دریافت کرد دایر براین که استفاده از کاغذ و قلم برای ساد ممنوع است . مدیر زندان نامۀ اعتراضی علیۀ این فرمان فوق العاده خشن نوشت و پس از این که خاطر نشان کرد ســاد به هیچ وجه بیمار روانی نیست چنین توضیح داد:
« .... عالی جناب، از آنجا که من تمام وقتم را صرف می کنم یار و یاور این نگون بختان
باشم و با بودجۀ دولت مقتصدانه این مؤسسه را طوری اداره کنم که شایستۀ تلاش های
پدرانۀ شما باشد و به بیگانگان نشان داده شود که نظرات شما چقدر خیر و صلاح است ،
شایسته نیست اوقاتم را مصروف اذیت و آزار شخصی کنم که بی تردید گناه بزرگی مرتکب
شده است ولی مدتها با رفتار نمونه وارش در صدد است خطاهایش را جبران کند.
اصل و نسبِ من، مقام و منزلتِ من ایجاب می کند که مدیر مؤسسه ای باشم انسانی، نه زندان بان ..... نامۀ او بی تاثیر ماند .. ساد ، تا دم مرگ در تیمارستان باقی ماند.

بنا براین، هر دورۀ زندانی شدن که او می بایست سالها رنج کشد، به خاطر اعمال جنایتکارنه نبود، بلکه فقط و فقط نتیجۀ اقداماتِ مستبدانه بود. درنامه نگاری ها خصوصی اش اثری از معتقدات اخلاقی شخص او مشاهده نمی شود. نامه های ساد، نامه های انسان شکنجه شده و اشتیاق او به دیدار همسرش است که پس از گذشتِ این سالهای متمادی هنوز هم به او وفادار مانده است. البته در این نامه ها همسرش را بی اساس به ارتکاب جنایت متهم می کند و با خشم و عصبانیت می نویسد که وکلای دادگستری و معتمدین اسناد رسمی او را فریب داده اند.

برای ســـاد نقش های مختلف و متفاوتی قائل شده اند :
الف ـ ساد، پزشک و سکس شناس، خصوصا موقعی که روان پزشکِ دیگری Eugen Dühren نخستین بار در سال ۱۹۰۴، اثر او را ( صدوبیست روز سودوم ) منتشرکرد.( دست نویس این کتاب موقعی که ساد هنوز زنده بود مفقود شده بود) . بنابراین، ســـاد پیشاهنگ فرویــد است .
ب ـ آنطور که آپولینر درمورد ساد گفته است: Sade,Cet esprit le plus libre qui ait encore exité [ ساد ، آزاد ترین اندیشه و تفکری است که تاکنون و جود داشته است ] .
ســاد، الهام بخش آنارشیست ها: شاید او در سراسرقرن نوزدهم مخفیانه چنین بوده است . در هر حال Stirner اگرهم ساد را می شناخت بیشتر به کارل مارکس تمایل داشت تا به ساد.
ج ـ ســاد، پدربزرگ فاشیسم است: براین منوال، فاشیسم از آنارشیسم پدید آمده است. به یک معنا، ســاد چنین نیز بوده است: ماتریالیسم در ارتباط با ترور. با وجود این، من تصور می کنم، ساد اگرچه تحت تاثیر ماکیاولی قرارگرفته بود ولی سرنوشت او در دوران هیتلر، بهتر از آن چه در دوران ناپلئون بدان گرفتار آمد نمی شد ـ حتی وخیم تر از آن می شد.
د ـ ســاد ، اخلاق گرای آتئیست ، ساد به عنوان پیشرو نیــچه. فلسفۀ ساد به مراتب خشونت بارتر و غیرانسانی تر از فلسفۀ نیــچه است . فلسفۀ ســاد عاری ازهر نوع اخلاق است، حتی اخلاق سروران (Herrenmoral).درفلسفۀ ســاد، ضعیف ترین انسان بودن سبب عذاب وجدان ( Gewissensbisse) نمی شود.
ه ـ ســاد، منبع نهانی الهام رمانتیک ها ی متاخر ( Postromantiker )، دکادنت ها، و ناتورالیست هاست ؛ آن چه که Mario Praz، نویسندۀ اثر خارق العادۀ « عشق، مرگ، شیطان» کشف کرده است. اما او که برای ساد ازرش چندانی قائل نبود درک نکرده که ســاد فراتر از یک آدم خیالباف است . دنیای ســاد ، دنیای واقعی نیست بلکه مدلی از این دنیاست . نمونه ای از این دنیاست که با وجود این توانسته است چنین پیش گویی کند:

« ... اگر چه یهودی ها ..... مادام که به خدای موسی وفادارند می بایست در ناز و نعمت
بسربرند، اما موقعی که آنها بیش از هر زمانی آن را ستایش می کردند دچار مصیبت
هولناکی شدند . ( ژوستین و ژولیت ، جلد پنجم )

اما در دنیای بدون جنگ و فاشیسم نیز هرسال میلیون ها انسان، نکبت بار جان می سپارند، بی آن که ناله ای از کسی به گوش رسد. و درمورد میلیون ها انسانی که ناگزیر شده اند شب و روز زندگی نکبت باری را سپری کنند، اگرچه گهگاهی این جا و آن جا سخنی برزبان می آید، ولی مادام که وضعیت و روز و روزگارمان بهتر از این نگون بختان است، همۀ این سخنان یاوه است . و اگر روزی جهان بهشت برین شود، بازهم صد هزارسالی که این جهان جور دیگری می توانست بوده باشد جبران ناپذیر است.
انسان « در جستجوی راه های نوینی است ». انسان از بی عدالتی ها خشمکین می شود. انسان در پی کسب فصیلت و تقواست و زندگی موهبت مقدسی است وغیره .... انسان هر روز چنین ادعاهایی می کند و چون مرگ فرارسد محتملا برایش چندان اهمیتی ندارد. شاید خوشحال هم بشود. مثل خوشحالی ای که هر شب راحت بخسبد. انسان هر روز تا حد ازپا درآفتادن جان می کند؛ در مضیقۀ مالی است و از انجام هر کار خفت آور، به شرطی که امتیازی داشته باشد، فرو گزار نیست. انسان بین امیدواری و ترس و بیم سرگردان است. او هر شب، مثل گوسفند بی دفاع در کشتارگاه به بستر می رود و با وجود این تقریبا بدون قرزدن راضی می شود هر شبانه روز هشت ساعت کار گرانبهایش را درخواب تلف کند. پس جه بهتر که بدون قرزدن مُرد.
ســاد، پژوهشگر طبیعت نبود، ناتورالیست و روان شناس نبود. اما این بدان معنا نیست که دنیــای سگی و خوار و ذلیلش به کلی غیر واقعی و غیر ممکن است .
دنیــای او می تواند ازهر لحاظ مدل دنیایی باشد برای کسی که از برخی واقعیت های امور کاملا عادی شگفت زده می شود: برای کسی که تعجب می کند چرا گیاه خواران و یا مخالفین آزمایشات بر روی موجودات زنده فقط گروههای معدود ی از مردم اند و یا چرا جوان هایی که از خدمت در ارتش سر باز می زنند انگشت شمارند و همۀ این انسان ها اغلب بیماران روانی تلقی می شوند. برای کسی که می خواهد بفهمد چطور ممکن است در کشورهای متمدن برای جوانانی که از خدمت در ارتش سر باز می زنند مجازات های سنگینی تعیین شده است . و یا برای کسانی که نمی توانند بفهمند چگونه در جهانی که صد ها هزار انسان در اثر بی خانمانی و بی سرپناهی زندگی شان تباه می شود، کلیساها بدون شرم و حیا مبالغ هنگفتی برای ساختمان های کلیسا ها از مردم گدایی می کنند و سخیف ترین روش ها را برای گول زدن مردم به کار می گیرند ـ آن هم با موفقیت ! برای کسی که دراین میان از خود می پرسد چرا میلیون ها شهروند که می توانند در خانه و کاشانه شان بمانند و یا با قطار راه آهن سفر کنند، با اتومبیل در جاده ها چنان به سرعت رانندگی می کنند که گویی در مسابقه شرکت کرده، سر از پا نمی شناسند و جان خود و جان دیگران را برای هیچ و پوچ به مخاطره می اندازند.
شخصیت های رمان های ساد، که متاسف اند مثل کوه آنش فشان به دنیا نیامده اند تا بتوانند شهر ها را زیر آتش و خاکستر مدفون کنند، صد وپنجاه سال بعد، ناظر بمب های هیدروژنی شدند که حتی از بی پروا ترین تخیلاتِ شخصیت های ســاد فراترند. آیا ساد واقعا دیوانه بود ؟
شاید حق با ســاد بود. مسالمت جویی، عشق، کینه و هراس ازمرگ، اصولا هوسبازی های انسان است. محتملاّ انسان موجودی است که کردار و رفتارش به مراتب کمتر آگاهانه تر ازآن است که الهیون، بشردوستان، آموزگاران و پژوهشگران در مورد مسالمت و صلح تصورش را می کنند. انسان، همانطور که ســاد تلویحاّ بیان می کند، بیشتر قابل مقایسه است با یک پاره سنگ، با یک مولکول، با یک اتم که جملگی پدید می آیند و فنا می شوند، ترکیب و تجزیه می شوند. این است هرآنچه هست و بقیه توّهم است .
اخلاق، الهیات، حق و حقوق و یا پژوهش ها در مورد صلح و مسالمت در کمدی انسان نقشی بازی می کنند، اما همواره نقشی بیش نیستند و پیوسته ایام این نقش کمدی است .
ســاد، برخلاف اخلاق گرایان معمولی، موضعی فراسوی نقش کمدی انسان اتخاذ کرد ( وازاینرو سی و پنج سال ازعمرش را در زندان سپری کرد )
انسان نیز یک پروسۀ شیمیایی است مانند سایر پروسه ها. انسان هرکس و هر چه هست و یا مدعی و معتقد است که چنین وچنان است، فقط تا موقعی که زنده است این نقش را بازی می کند و سپس پایان آن فرا می رسد و هر چیزی ممکن است رخ دهد و هرچیزی رخ خواهد داد، بی آنکه خورشید از تابش و پرندگان از نغمه سرایی بازبمانند .


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Willem Fredrik Hermans* با نوشتن رمان های « اشک اقاقیا » ، « همیشه حق با من است » ، « تاریکخانه­ی داموکلس» و « مبادا ازاین پس خواب» ، شهرت گسترده ای یافت. به علاوه باید از داستان های کوتاه، نمایش نامه­ها ، مقالات و مباحثات او نیز نام برد. او در زبان هلندی سال ها از همه نویسندگان هلندی یک سروگردن بالاتربوده است. برخورد خشمگین و تا اندازه­ای خونسردانه­ او در آثارش بسیار مشکل آفرین بوده است. اما این واقعیت تغییری نمی دهد که فقط قلیلی از نویسندگان هلندی قادر به رقابت با او هستند . تصویرهای او از آینده ملال انگیز و تیره است.« آدمی باید بپذیرد که در جهانی تهی از آزادی، نیکی و حقیقت زندگی می کند؛ و دبستان های ابتدایی خیلی زود این فرمان را به آن ها خواهند آموخت.» این گفته­ای است که در کتاب « تاریکخانه­ی داموکلس» آمده است ـ رمانی که برخورد شهودی آن غول آسا ست . اگر چه او با خوانندگان آثارش چندان مهربان نیست، ولی باید گفت که در ادبیات بعد از جنگ کارش یکتاست.... هرمانس می دانست چگونه بنویسد که خواب را برخواننده حرام کند......
· ( برگرفته از مقدمه­ای که Martin Mooij ادیب و مسئول بنیاد جشنواره جهانی شعر در رتردام بر مجموعه « داستان های هلندی » ترجمه نسیم خاکسار ، ۱۹۹۶ نوشته است .)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترجمه محمد ربوبی
برگرفته از مجلۀ Schreibheft,Nr.59,2002
[1] ـ درایران و درادبیات فارسی ، نه تنها در زبان روزمره بلکه نزد علما نیز ساده شده است . شناخت اینان از شخصیت ساد و البته از آثارش ناقص و سطحی است: [ سادیسم واژه ای است مآخوذ از نام Marquis de Sad که در قرن هجدهم به جَرم شکنجه کردن و مسموم ساختن جفت های خود به زندان باستیل افتاد. وی در زندان داستان های وقاحت آمیزی نوشت و برای ناپلئون فرستاد. عاقبت ، او را دیوانه شمردند و از زندان به تیمارستان بردند. برای سادیسم ترجمه ای مناسب تر از آزار پرستی نیافتم . امیرحسین آریان پور: فرودیسم با اشاراتی به ادبیات وعرفان ص ۱۱۹، انتشارت ابن سینا، چاپ دوم، ۱۳۵۷ ، تهران ] توضیح مترجم مقاله.
-
-
-
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
روشنك said...
-
فكر نمي كنيد پرداختن به دنياي ساد براي توجيه انفعال و بي تفاوتي و خشونت آدمها و طبيعي جلوه دادنشان كمي تاريخ مصرف گذشته باشد ؟.. دنيايي كه ساد از انسان ترسيم كرده همانطور كه مي دانيد يك دنياي افسارگسيخته و اغراق آميز از انسانيست به مثابه حيواني رهاشده در دامان طبيعت كه نه فراتر از آن چون حيوانات قوانين طبيعت را رعايت مي كنند .

آشنايي با ساد و خواندنش از اين رو مفيد است كه ميل به بي قانوني و توحش را چنان زنده و تكان دهنده تصور كرده كه ميل به كنترل و غير طبيعي وانمود كردنش براي نيل به موفقيت در اين كنترل ميسر گردد .

اگر آدمياني وجود دارند كه هنوز از توحش و خشونت هم نوعانشان دچار شگفتي مي شوند دليلش عدم آشنايي با طرز تفكري اغراق آميز مثل ساد نيست كه همه چيز را مجاز مي داند مادامي كه خدا و قانون و اخلاق وجود ندارد كه قوانين طبيعت را در تخيل خود زير پا مي گذارد كه در حيوانيت هم قوانيني وجود دارد كه هيچ حيواني از آن تخطي نمي جويد مگر اينكه محكوم به فنا شود . نتيجه زير پا گذاشتن قوانين طبيعت همين فجايعيست كه گريبان انسان و حيوان را گرفته !..

اين آدميان شگفت زده و متعجب بر خلاف طبيعت خود عمل نمي كنند . آنان گوسپندان نمونه گله مسيحيت نيستند . چرا كه گرگي كه به گله مي زند هم به همان اندازه گوسپندان گله مسيحيت مي تواند مطيع و فرمانبر باشد چون وجود داشتنش ضروري و طبيعي است !.. گرگ و گوسپند اينجا در قانون طبيعت با هم برابرند و ناگزير از ايفاي نقششان .. نقشي كه تخطي از آن برايشان گاهي جبران ناپذير و فاجعه انگيز مي شود .

و اينك انسان !.. انسان متفكر شگفت زده كه نه گوسپند گله است و نه گرگ گله !.. او فراتر از اين مي انديشد و مي خواهد .. او هم اغراق مي كند درست مثل ساد .. ابر انسان نيچه براي ساد همان جنايتكار خوشگذران بي وجدان است اما براي انسان شگفت زده با وجدان همان آدم معموليست كه قهرمانانه بالاتر و فراتر از طبيعت انساني خود به مثابه يك حيوان ناطق عمل مي كند .

دنياي وحشي و خشونت زده و تاريك انسان قرن 21 فقط با تعريف اغراق آميز انسان شگفت زده و ناراضي از ابر انسان مي تواند قابل تحمل باشد .. چرا كه سر فرود آوردن در برابر پستي ها و شقاوتها تنها به دليل اينكه آن را طبيعي بدانيم براي اينكه خود را قادر به تغيير تماميت قانون توحش حاكم بر جهان نمي دانيم يك جور تسليم شدن به " مازوخيسم " خود فريبانه است .

فكر مي كنم اينكه هنوز آدمها به خوردن يكديگر روي نيآورده اند و قادر به كنترل خود در مقياسهاي كوچك هستند ( نه در نظامهاي سلطه گر و خشونت طلب چه از نوع خشكه مقدس و بنياد گرا و چه از نوع ديكتاتوري و سلطنتي و چه از نوع كمونيسم و سرمايه داري ) به خاطر وجود همين آدمهاي شگفت زده ناراضيست !.. آنها كه تعاريف طبيعي جلوه دادن خشونت و توحش را به خوبي از بر كرده اند اما واقعي نمي دانند و همين انكار واقعيت جلوي ددمنشي هاي بسياري را در مقاطع زماني خيلي اندك و در مقياسهاي حداقلي فراهم آورده و اين كم ارمغاني نيست .
-
-
-

ارسال يک نظر