یکشنبه
shaghayegh Zafari
ادامه بده!
شعری از شقایق زعفری
-
-
قسمت کردن جز بزرگی از ما بود
فراموش شدن و بازیهای کودکانه که برای هیچی همه چی پخش می شد و خاطرات خندیدند.
دختر کوچولو از خواب بلند شد.......
واقعیت، مثل فیلمهای انتزاعی و بی رحم، چشمهایش را خیره سر تر از خودش می کرد.
گم شد و از تمام خودش رها و می دانست، شجاع نیست
شجاعت واژه مسخره ای بود وتنهایی، دلپذیرترین واژه روزانه اش...
کم آمده بود
سرد و بی رحم برای کودکی هایی بزرگ و بهار نارنجهایی که توی دستها مربا می شد...
تنهایی بزرگترین قسمت از آینده که با من می رقصید و پا می کوبید...
برای نامادری مادری های بزرگ، تکرار می شدم و از تمام آنچه که روزی برای خودم می خواستم، خسته تر از خودم شدم...
کتابهایی که حالا منی بزرگتر از من داشت...
موزیکهایی که روی تمام سطوح هوشیار خانه ها راه می رفت
مرد رویاهای من در یکی از پارتی های تهران با آرایشی هرزه گونه تقسیم می شد
آن یکی خنده دار بود،وقتی فاصله مان، یکی دو قاره می شد
نزدیکترینشان، بیشتز از من به تنبلی های روزانه اش دلبسته بود.
توی خانه ای که بیشتر از تمام خانه ها غریبه بود، مرور شدم و می خواستم خودم را در خودم حبس کنم...
رمانی بزرگ شده بودم
شخصیتی حساس و رمانتیک
دروغگو عاجز
عاشقانه تنم را ادامه می دادم...
حیاط و شهری کوچک
مادرم می ترسید از فاجعه ای مثل من که به خودش پرت می کرد
پر از هراس می شدم با خواهرانم که دستم می لرزید برای نوشتن روزهای نرفته شان
پدر،تاریکتر از جامعه درنده بود
سهیم شده بودیم
معصوم و خونخوار
عاقل و عوضی
بعضی ها از دروغ می ترسیدند
بعضی ها از دزدی و عاشق شدن
فکرها احمق شده بودند
عاصی و بی درو پیکر
این هفته شکلات زیاد خوردم...
غذاهای پرچرب و نوشابه...
پنج کیلو اضافه وزن برای تنی که تمام قشنگی اش خطر شده بود...
خط خطی دستهایی شده بودم که نمی دانم از کجا پیدا شد و من را توی جهانی بی در و پیکر شوت کرد و می گفت:ادامه بده!
یادت باشد همیشه بگویی شکر
شکر، قسمت ما این بود
قسمت ما این بود که گاهی الاغ فرض شویم و گاهی مثل خر، سواری دهیم و گاهی مثل همین گاوهای خیابانی، نفهم...
شکر برای تمام رنجهایی که حتی موقع رقصیدن هایی شاد، میان تنت راه می رود و در تو می شکند
شکر برای تمام بیگاری های روزانه و خانه هایی گران
برای نداشتن موهایی قشنگ و آفتاب و باد
اینجا دریا هم سانسور شده است
و من با تمام آتش گرفتگی خفقان شده ام و از خودم در خودم می میرم...
دلم برای خزر تنگ نمی شد که نمی دانم چرا اسم هیچ کدام از این شهیدهای مقدس را یدک نمی کشد و متجعب از این کوچه های پر از سعدی و حافظ که با دهن کجی بزرگشان می خندند و کلمه هایی جدید می سازند...
خاک می خورم و دستم به گردگیری نمی رود...
زندگی پر از لحظه های انکار می شود و بزرگ می شوم
پله ها را یکی دو تا بر می گردم و از خودم فرار می کنم
برای رسیدن دیر بود
به لاک ناخنهایم خیره شدم
مضحک تر از همیشه گونه هایی سرخ بود
موهایی بلند و فلاکت زده
زنی با تمام روز مرگی اش، خاطرات را می نوشت.

-
-
-

شقایق زعفری

shaghayeghzafari@yahoo.com
shaghayeghzafari.blogfa.com
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!