ارنست توللر[i]مرگ پرستو[ii]ترجمان: ایرج زهری -
یکجُفت پرستو، تمامی تابستان، در سِلُّول همدَمِ مناَند. آمدند، برای خودشان لانه ساختند. پرستوی ماده روویِ تخم مینشست، پرستوی نر برایش چهچه میزد. جوجهها از تخم بیرون آمدند، پدر مادر بِهِشان غذا میدادند، پرواز ِبهِشانآموختند. جوجهها بزرگ شدند و یکروز رفتند و دیگر برنگشتند.
پرستوها دوباره جوجه آوردهاَند. بزرگشان کردهاَند. اما، با وجودی که تابستاناست، سوزِ سرمای زودرس باعث مرگ جوجهها شد. دو پرستو، تکیه بههم داده، خاموش، عزای بچههایشان را گرفته بودند. پاییز که آمد، بهسوی جنوب پرواز کردند.
این تابستان برای من هدیهی بزرگی بود. حیوانهای خجالتی، چنان به من عادت کرده بودند، که وقتی پشت میز مشغول نوشتن بودم، میآمدند، روویِ چراغ می نشستند، با هم بازی میکردند و آواز میخواندند. من ممنون از آنها، آرام و خاموش، حال میکردم.
من همهی آن چیزی را که میدیدم و احساس میکردم در دفتر کوچکی یادداشت میکردم. عنوانش را گذاشتم: «پرستونامه». با آنکه به واقع کتاب خطرناکی نبود، به دستورِ دادستان یادداشتهایم را ازم گرفتند. دادستان با شیوهای زشت نوشته بود، پخش این کتاب، بهخاطرِ بسیاری از بخشهای تحریک آمیزش، برای زندان خطرناک و دردِسرآور است.
من شکایتنامهای اینچنین به «رایشس تاگ»، مجلس ملی آلمان نوشتم:
"من هرگز تقاضای عفو نکردهاَم. امروز نیز چنین تقاضایی ندارم. میخواهم کمکم کنید، تا، بهعنوان یک زندانی سیاسی متشخص به حق خود برسم. در حکومتِ خشونتبارِ تزارهای روس نویسندهگانِ زندانی حق داشتند، آثار ادبی خودشان را حفظ کنند. حال آنکه در سال١٩۳٢، که ما در آن هستیم، در ایالت آزاد باویرِ آلمان، آزادی اندیشه را جنایت میشمارند...؛ آیا به عقیدهی شما قابل قبول است، که کارمند زندانتان حق داشته باشد، اثرِ ادبی را به دلخواه خود غدغن کند؟ میخواهید تحمل کنید، که با نویسندهای، به این دلیل که سوسیالیست انقلابیاست، آنهم در جمهوری آلمان، جدا از دیگران، خلاف ِقانون رفتار شود؟"
«رایشس تاگ» نامهی مرا قابل پاسخ ندانست. خودم به یاری خودم برخاستم. دوستی که کوتاهنویسی میدانست »پرستونامه» را با حروف ریز روویِ یکصفحه، به اندازهی یک کفِ دست نوشت؛ زندانی دیگری، که آزاد میشد، آنرا زیرِ جامهاَش مخفی کرد، از زندان بیرون برد و به ناشر داد. کتاب به چاپ رسید.
دادستان بهشیوهی خود از من انتقام گرفت: از آنجا که پرندهها در جاهای سقفدار لانه میسازند، جاییکه پنجرهاَش بهسمت شرق باشد، مرا مجبور کردند، بساطم را جمع کنم، از سلُّول بیرون بیایم و به سلُّولی مشرف به شمال نقل مکانکنم.
پرستوها بهارِ سال بعد دوباره از جنگلها و خوابِ آفتاب بازگشتند، میان صدها زندان، زندان ما و سلُّول مرا انتخاب کردند و مشغول ساختن آشیانه شدند. به دستور دادستان مأمورین زندان آمدند و دیوانهوار آشیانهی نیم ساختهی پرستوها را خراب کردند.
قلم از شرح آن عاجز است، که وقتی پرستوها برگشتند و لانهشان را پیدا نکردند چه حالی بِهِشان دست داد. دورِِ تک و توک شاخهی باقیماندهی لانه چرخ میزدند، به گوشههای سلُّول نگاه میکردند، میلرزیدند. اما روز بعد دوباره ساخت لانه را از سر گرفتند. و نگهبانان هم آمدند و آن لانه را در هم کوفتند.
زندانی دیگری را، که بعد از من در آن سلُّول نشاندند، بنّایی بود از روستایی در ایالت باویر. او، نامهای با این مضمون برای دادستان مینویسد:
ریاست محترم زندان
"من از ریاست محترم تمنا دارم دستور بدهند لانهی این حیوانات نجیب، فعال و مفید را، که آنرا، با هزار زحمت و رنج میسازند، خراب نکنند. اجازه میخواهم به عرضتان برسانم، که پرستوها در سلُّولهای همهی زندانها، حتا در سلُّول قاتلها، لانه ساختهاَند و میسازند و کسی حق ندارد لانهی آنها را خراب کند.
بااحترام
روپرت انتینگر از روستای کولبرمور"
دادستان در پاسخ به نامهی او مینویسد: "پرستوها باید در طویلهی اسبها لانه بسازند، آنجا به اندازهی کافی برایِشان جا هست."
لانهی پرستوها، که در این فاصله کامل شده بود، سرِ زبانها افتاد. روپرتِ زندانی را به سلُّولی دیگر منتقل و درِ سلُّولِ پرستوها را مُهر و موم کردند.
پرستوها مبهوت و هیجانزده، همزمان در سه سلُّولِ دیگر مشغول ساختن لانه شدند. هنوز لانهها کامل نشده، نگهبانان آنها را کشف کردند و آن؛ مقدمهی آن فاجعه ی دردبار شد.
پرستوها در شش سلُّول دیگر آشیانه ساختند، به این امید که آدمها دلِشان به رحم بیاید و دستِ کم یک آشیانه را برای آنها باقی بگذارند.
هر شش آشیانه جارو شدند.
دیگر نمیدانم آنها چندبار لانه ساختند و نگهبانان چندبار آشیانهی آنها را خراب کردند. جنگ میان حامیان قانون علیه روح آزادیخواه و مبارزِ پرندهها هفتهای به درازا کشید.
روزی چند گذشت، پرستوها از مبارزه دست کشیدند. میان زندانیان نجوا بالا گرفت، که آنها در سرسرای رختشویی، میان لولههای آب سوراخی پیدا کردهاَند، که هیچکس، حتا نگاه فضول نگهبانان، که همهجا دنبال چیزهای مشکوک میگردد هم، قادر نیست آنرا پیدا کند. زندانیها، هیچگاه تا این حد شاد نبودند. به این ترتیب پرستوها در جنگ با بدی آدمها پیروز آمده بودند.
اما یکروز، پگاه، نگهبانی جاسوسْ خفیهگاه پرستوها را کشف کرد.
حالا پرستوها دیگر لانه نمیسازند. شبها دورِ یک ِسلُّول میچرخند، شب را روویِ کابل برق، کنارِ هم، پهلو به پهلو سحر میکنند و سحرگاه به پرواز و رفت و گشت.
یکشب پرستوی نر تنهاست، پرستوی ماده مُرده است.
------------------------------------------------------
[i] Ernst Toller1893-1939 توللر، نمایشنامه نویس آلمانی از بانیان مکتب مشهور به اکسپرسیونیسم آلمان است او مانند بسیاری از نویسندهگانِ زمان خود از جمله برتولت برشت، داوطلبانه در جنگ جهانی ١٩١٤-١٩١٨ شرکت کرد و از جبههی جنگ هومانیستی صلح طلب به وطن باز گشت، در استان باویر به گروه مبارزان علیه امپراتوریآلمان پیوست. او و گروههای سیاسی آن زمان: ملیگرایان و کمونیستها "جمهوری مشاوران" را تشکیل دادند، توللر به ریاست شورا برگزیده شد. ارتش شکست خوردهی آلمان امپراتوری دوباره سر و سامان گرفت، بر استان باویر مسلط شد، اعضای شورا را به محاکمه کشید، برخی از عضوهای «جمهوری مشاوران» به اعدام و ارنست توللر، با عنوان «زندانیِ متشخص»، به ۵ سال زندان انفرادی محکوم شد.
توللر در زندان «نیدرشون فلدِ» مونیخ، کتاب «دوران جوانی در آلمان» را که در واقع دوران جوانی خود ِ وی است نوشت. او پس از آزادی، تا آغاز روی کار آمدن حزب نازی در آلمان بود. از آنجا که هیچ تئاتری اجازهی اجرای آثار او را نداشت و هیتلر، گوبلز و یاران آنها در جشن «تابسوزان»، از جمله آثار نمایشیِ او را نیز طعمهی آتشکردند، از آلمان گریخت، به آمریکا رفت و در غم غربت به سال ١۹۳۹ خودکشی کرد.
[ii] « مرگ پرستو» بخشی از کتاب «جوانی در آلمان» است. نمایشنامههای «هی! آدم» و «هینکهمن» از آثار معروف توللر است.
نویسندهی این سطور، تراژدی ضد جنگ او «هینکهمن» را در سال ١۳۵۶، به سفارش «آشور بانیپال بابلا» برای کارگاه نمایش ترجمه کرد. با آغاز انقلاب و تعطیل کارگاه نمایش، ترجمهی نویسنده نه به اجرا رسید و نه انتشار یافت.