پرسش و ادبیات، کودکی و نامیدن ِ جهان
فریاد ناصری
پرسش
پرسش کهنترین ابزار شناخت جهان است. این ابزار هنوز هم در بیشتر دستگاههای فلسفی جهان جایگاه و اعتبار خود را حفظ کرده است. انسان بی پرسش انسان بسته مانده است. پرسش اولین راهنما و هنوز هم بزرگترین ِ راههای نجات، از در بستگی ماندن است. انسان ناپرسنده، انسان ناپرسشگر، انسان بی پرسش را نمیتوان در آن مقامی از معنای انسان دانست که اختیار جهان و زندگیاش را در دست دارد. در یک نگاه اسلامی انسان بی پرسش هنوز آن انسانی نیست که بتواند خلیفةالله باشد. به این انسان نمیتوان اعتماد کرد و بار امانت را بردوشش نهاد. انسان با پرسیدن آغاز میشود. انسان با پرسیدن انسان میشود.
ادبیات
در نگاه به اقلیم فرهنگی ایران و آن جغرافیایی که فرهنگ ایرانی نام دارد، درمییابیم که بیشترین تاملات انسان ایرانی در حوزهی ادبیات است که رخ مینماید و چهره نشان میدهد. انسان ایرانی پرسشهایاش را، پاسخهایاش را و تمام آنچه اندیشیده است را، بیشتر از هرجای دیگری در متن و بطن ادبیاتی که خلق می کند، ارائه کرده است. این حرف نه به آن معناست که انسان ایرانی تامل فلسفی و تاریخی و... نداشته است. یا این تاملهایاش متن و نوشتار خاص خود را ندارند. بلکه او بیشتر در ادبیات است که خود را نشان میدهد و مینمایاند. مگر نه اینکه ژرفترین پرسشهای هستی شناختی انسان ایرانی را در کوتاهترین و موجزترین شکلی که در شعر ارائه داده است، میبینیم؟ خیام را میگویم و رباعیهایاش را. وقتی که روده درازیهای قصیدهسرایان چندان حرفی در چنته نداشت. خیام فرمی که بنا بر قصهها، رودکی از بازی کودکان و ترانههاشان الهام گرفته است را برای بزرگترین حرفها برمیگزیند. خیام در کودکانهترین حالت ممکن بزرگترین حرفها و پرسشها را پیش میکشد.
کودکی
آنچه که امروز از انسان ایرانی میبینیم این است که او در کودکیهای خود است که مهمترین حضور انسانی و نزدیکترین امکان زیستن در مقام انسان را تجربه میکند. اما این نزدیکی و حضور انسانی نه از رشد و خودآگاهی او که از غریزیترین و بدویترین قابلیتهای وجودش سرچشمه میگیرد.
انسان ایرانی امروز تنها در کودکی است که میپرسد و با ترک دنیای کودکی، پرسش را فراموش میکند و وامینهد. در حالیکه انسان به لحاظ غریزی و بدوی با پیش کشیدن پرسشهایاش در کودکی شروع میکند به گام برداشتن در سمت و سوی آن انسانی که باید بشود. در ایران برعکس، شیوههای تربیتی وآموزشی در خانواده و جامعه همه سعی در پاک کردن پرسشهای کودک و کودکیاند. همه سعی دارند که پرسشهای او را از ذهناش محو کنند. کودکی که با "این چیستهایاش؟"، جهان را آغاز کرده است، با این چیستهایاش خود بودن و انسان بودن و شناختاش را آغاز کرده است. در اثر برخوردهای سرکوبگرانهی خانواده و اجتماع، پرسشهایاش را وا مینهد و درعادتهای اطرافاش فرو میرود. در تاریکی ندانستن و نپرسیدن. در عادتهایی که برایاش رقم زدهاند و خواستهاند تا نداند و نشود.
او با فراموش کردن پرسیدن و پرسشگری از آن مقام مهم انسان بودن دور میشود و در زندگیعادتها و روزمرهها و جهان حیوانی، بودن خود را ادمه میدهد. میآید و میرود و نمیپرسد. میبیند و نمیبیند و نمیپرسد.
تفاوت این انسان امروز ِ مثلن در حال تجربهی جهان نویی که در ایران میبینیم با اجدادش، با اجداد نه چندان دور خودش که تا همین چند دهه پیش نیز در هماهنگی و تعادل قوانین جهان سنتی میزیست، درست در همین جاست که به چشم میآید. آنها لااقل زمانی پرسیده بودن که جهان و اشیاء اطرافشان را نامیده بودند.
نامیدن جهان
کودک میپرسد تا جهان را بشناسد . او با پاسخهایاش، جهان خود را می نامد. شناخت او با زباناش و در زباناش متجلی میشود. کلمات او دنیای او را نشان میدهند. تنگ و تنک بودن دنیای ذهن و زبان و واقعیتهایی که ما را در برگرفته است از فقدان پرسش است. دایرهی لغات انسان امروز ایرانی از تنگ و تنک بودن ذهن او خبر میدهد. او نپرسیده است تا پاسخی پیدا کند و بیایبد و بسازد. او بی آنکه بپرسد در نادانستگی مذموم و غیر انسانییی بار آمده است که دور نگه داشته است او را از شدن. در حالیکه اجدادش همان اجداد سنتییی که او امروز سعی دارد از آنها و افکار و دنیایشان رها شود، هر چه بودند جهان اطراف خود را میشناختند چرا که اشیاء و عناصرش را تجربه کرده و نامیده بودند. ما از خانه بیرون میآییم و هر روز در مسیرمان از کنار درختها و پرندهها و هزار چیز دیگر میگذریم بی آنکه نام بسیاری از آنها را بدانیم. بی آنکه بپرسیم این چیست؟ بی آنکه بپرسیم نام این چیست؟ کسی که دنیای اطراف خودش را نشناسد، کسی که نام درختی که هر روز از کنارش عبور میکند را نداند چطور میخواهد جهان را بشناسد و بسازد. ملت بی پرسشی که ما هستیم اگر خودمان در ساختن این جهان تازه نقشی نداشتهایم. ساخته و نامیدههای پدرانمان را هم از دست داده و فراموش کردهایم. زندگی روستایی اگر چه فقر منال داشت و دارد اما عمری که از سرش گذشته صندوق زباناش را پر از مال واژهها کرده است. زندگی شهری ما اما واژه کم دارد. زباناش لنگ است. جوان شهری امروز، در روز با چند واژه سر و کله میزند و خواست و دنیایاش را ترسیم میکند؟ واژگان روستایی ما امروز در شهرهامان عاطل ماندهاند. شهرمان هم که دایرهی لغتی ندارد. چرا که حرفی جز همین خالی زندگی در دست ندارد.
هر کس که فقر زبان شهر و غنای زبان روستا را قبول ندارد کلیدر را ورقی بزند با مثلن هر رمان دیگری که در شهر میگذرد و اینروزها پشت ویترین کتابفروشیهاست. در نامیدن است که جهان کشف میشود. آدم با نامیدن آدم شد یا آدم بود که نامید؟ ادبیات با پرسشگری آغاز میشود و انسان با پرسشگری انسان میشود و جهان در پرسش است که رخ مینماید.
29-2-89
* اشاره به خیام و انتخاب رباعی در عصر قصیده را پیش از من ح. هاتف به هوشیاری در متنی کوتاه آورده بود.
این یادداشت پیش از این در روزنامهی روزان منتشر شده است.