- «روبان سفید»*
پیتر بردشاو
مترجم : لیلا ذاکری
-
«روبان سفید» داستان یک روح است بدون رویت روح، داستانی پلیسی بدون پایان و احتمالات تاریخی بدون نتیجه. این فیلم مرموز و سراسر تعلیق در مدت دو ساعتونیم به شکلی فراموشناشدنی بینندههایش را در هیجانی عمیق غوطهور میسازد. فیلم فضای سرد و یاسآوری دارد که در قالب سیاه و سفید ارائه شده است و میشاییل هانکه این کار را با جسارت تمام و استادی بینظیر ارائه میدهد. او فیلمی ساخته که پایان باشکوه و تکنیکیاش به نظر من در تقابل با وضعیتاش همچون متنی باز، باقی میماند و پایان مشخصی ندارد. کاری است که بر تعبیر واضحی پافشاری میکند.
این فیلم مرا به یاد فیلم گروه قربانیان فردریچ دورنمت و مکس فریچ انداخت و همچنین 1980، رمان آلمان چگونه است ؟ اثر والتر آبیش که درباره پسری ضد پیشوا هیتلر است. در سال 1944 بر ضد یک گروه تروریستی شهادت میدهد و در سال 1970 از فرانسه به آلمان غربی بازمیگردد و از خودش این سوال را میپرسد که آیا روح وطنش در او جریان دارد و روح آلمان چطور؟ و پاسخ این سوال در فیلم «روبان سفید» داده شده که میتواند به واقع خود آلمان باشد.
حوادث فیلم در سال 1913 در روستایی به ظاهر آرام میگذرد اما در واقع این مکان جامعهای بسته و بهستوه آمده با بغض و غرضاندیشی است. پزشک محلی (رینر بوک) هنگام سوارکاری بهخاطر طنابی که بین دو درخت بسته شده دچار حادثه سختی میشود و شبانه مخفیانه توسط دستانی پنهان از صحنه حادثه برده میشود. پسر «بارون» از محلی (اولریش تاکور) ربوده میشود و بعد در جنگل در حالیکه بهشدت با چوب کتک خورده پیدا میشود و همچنین در حادثهای مشابه پسربچهای که مبتلا به سندروم داون است مورد تعرض قرار میگیرد که تقریباً بیناییاش را از دست میدهد. علاوه بر این جنایات حل نشده گروه دیگری از مجرمین هستند که جرم آنها مشخص است مثل نابودی محصولات کشاورزی توسط کارگر زارع.
فیلم توسط راوی که همان معلم محلی (کریستین فریدریل) است، نقل میشود که در حال حاضر پیرمردی است که مشخصاً این حوادث دردناک را که در این منطقه اتفاق افتاده نقل میکند. انگیزه راوی در بهیاد آوردن یا از خاطر بردن این حوادث چیست؟ آیا این احتمال را میشود داد که بین دو جنگ زندگی کرده و در آلمان تحمل و ایستادگی اجتماعی قابل ستایشی را بهدست آورده است؟ آیا انگیزه و نقطهنظر او قابل سوال است؟
در بطن تمام جریانات فیلم، پدر روحانی (بورگارت کلاسنر) نقش برجسته و بارزی دارد. او انضباط خشک و سختی دارد که برای اجرای قوانین و عقایدش در منزل متوسل به میله فلزی میشود و بهشدت به سنتهای خانوادگیاش پافشاری میکند. روبان سفیدی که برای خطاکاران استفاده میشود و نمایش سمبولیکی است از پاکی بچههای گمراه او که میبایست روبان سفید تحقیرآمیز را دور بازوانشان ببندند تا زمانیکه پدرشان متقاعد شود که آنها تطهیر و تبرئه شدهاند. روبان سفید میتواند هم اجداد ستاره زرد یهود باشد و هم نازی یا هردوی آنها و یا هیچکدام.
هنکه شبکهای فعال و باانگیزه را ایجاد میکند و بیشتر روشهایی را ارائه میدهد که در آن قربانیان این مجازاتها بتوانند راحتتر در جهت انتقام گرفتن از افرادی که به آ نها آسیب زدهاند برآیند. گروه بچههای روستای دمند که رفتاری صمیمانه با هم دارند میتوانند جزو این متهمین باشند که دیگران از آنها شکایت دارند. قابله و مادر بچهای که سندروم دان دارد و نقش آن را سوزان لوتار بازی میکند، روابط ناخوشایندی با پزشک دارد، پزشکی که در واقع او را بیرحمانه تهدید میکند و او شواهد بسیاری از سوءاستفاده پزشک از دختر چهارده سالهاش دارد. صحنهای که برادر کوچک آنا سرگردان نیمهشب در خانه راه میرود و تلوتلوخوران روی پدر و خواهرش میافتد یک شاهکار از جنس سینمای ترسناک است.
اینجا جاییست که در آن رازها میتوانند برای سالها سر به مُهر باقی بمانند و خودشان را بهطور غیرمستقیم در نشانهها و علائم اجتماعی و سیاسی آشکار کنند. سال 1914 زمان جنگ بهظاهر آرامش و راحتی برقرار است اما جابهجایی همه این رنجشها و خشمها مانند شکستن پنجرههای اتاق ساکت و خاموش یک بیمار است. هانکه چنان این مطلب را ارائه میدهد که جنگهای قرن بیستم آلمان ادامه همان بیماریها و رنجشهاست در مقیاس بزرگتر آن گرچه رشتهی اصلی هرگز آشکار نمیشود اما بهطور مشخص ایجاد شده است. روستاییان توسط دشمن داخلی دچار تشنج شدهاند و اگرچه «بارون» شماری کارگر لهستانی را استخدام میکند اما بیگانه شبه یهودی که ترس جامعه بر آن تمرکز داشته باشد وجود ندارد.
درون این معما،هانکه صحنهها و سکانسهایی کاملاً کلاسیک را بهوجود میآورد. معلمی که رابطهی عاشقانه و لطیفی با دختر جوان محلی دارد و با وجود اینکه شهرت هانکه در خلق صحنههای تاریک است اما این صحنه، بسیار لطیف ملموس و دلنشین است که باور آن در این فضا سخت است. آنا برای برادر کوچکش وجود و حضور مرگ را توضیح میدهد و نتیجهای تکاندهنده در بر دارد و همچنان به صحنهای برمیخوریم که نقطه اوج فیلم است و آن لحظهای است که از پسر کوچک پدر روحانی سوال میشود که آیا او میتواند قفس پرندهای را مثل همانی که پدرش در دست دارد نگه دارد و این دستآورد و نتیجه، هم نیش دارد و هم دردناک است.
در پایان هیچ راهحلی برای این راز وجود ندارد، آن میتواند یک تاریخ انسانی ناشناخته و غیرقابل بحث باشد و یا میتواند نسل نازیای باشد که با خشم بیپایان و ناکامی از بهدست نیاوردن راهحل رشد کرده است و کارگردان تمایل دارد که ما انعکاس طنین ناخوشایند چنین واژهای را بشنویم. فیلم «روبان سفید» فیلمی است عمیقاً تاثرآمیز که در حد عالی کارگردانی و بازیگری شده است و هر دفعه که این فیلم را میبینم احساس خشم متبلور شدهای بیشتر از قبل در من جاری میشود.
-
*منبع : گاردین
Guardian.co.uk