-
در ستایش ناسازگاری
نویسنده: شاهرخ رئیسی
زمانی نه چندان دور، در اواخر دهه هفتاد میلادی، اریش فروم هنگام صحبت در یکی از درسگفتارهایش1 در بحث از «نرمال» و «غیره نرمال» با اشاره به کنش «سازگاری» با قواعد اجتماع چنین گفت:
««نرمالترین» انسانها، بیمارترین انسانها هستند و آنان که «بیمارترین ها» نام گرفتهاند برعکس، سالمترین انسانها محسوب میشوند. شاید تصور کنید این حرف شوخی یا بازی با کلمات باشد اما اینطور نیست و موضوعی بسیار جدی است. کسی که بیمار است به شما نشان می دهد که هنوز برخی از عناصر انسانی در وجودش آنچنان سرکوب نشداند و به همین خاطر در کشمکس و درگیری با قواعد و اصول فرهنگ قرار می گیرند و در نتیجه این مقاومت علائم بیماری (سیمپتوم) از خود نشان میدهند. علائم بیماری یا همان سیمپتوم نه درد محسوب می شوند و نه نشانهی این هستند که چیزی درست کار نمیکند. خوشا به سعادت کسی است که سیمپتومی دارد. خوشبخت آنکسی است که وقتی کمبودی دارد دردی احساس میکند. همانطور که میدانیم چنانچه کسی دردی احساس نکند در وضعیت خطرناکی بسر میبرد. اما اکثر مردم یا همان انسانهای نرمال آنقدر سازگار شدهاند، آنقدر خود واقعیشان را از دست دادهاند، چنان از خودبیگانه و چون ابزار و رباط گونه شدهاند که دیگر حتی مشکل و درد را حس نمیکنند. به عبارتی دیگر، احساهای واقعییشان چون عشق و نفرت آنقدر سرکوب و بازپس زده شده و حتی خشک و پژمرده شده که می توان به راحتی گفت نوعی اسکیزوفرنیی مزمن را از خود نشان میدهند.»
اریش فروم2 روانکاو آلمانی از معدود متفکرانی بود که هر چند خود تحصیلکرده رشتهی روانشناسی بود با اینحال در دایرهی تنگ تحلیلهای کلینیکی باقی نماند. دانش علمیی گستردهی او در جامعهشناسی، فلسفه و روانکاوی از یکسو و شناخت عمیقش از هنر و عرفان افق پهناوری در برابر دیدگانش گشوده بود که دستاورد آن دیدگاههای تلفیقی و چند بعدیاش بود. اریش فروم در جوانی در اوایل دهه ۳۰ جذب انستیتو پژوهشهای اجتماعی دانشگاه فرانکفورت به ریاست ماکس هورکهایمر3 شد. این انستیتو و متفکرانش را که سمت و سوی چپ و مارکسیستی داشتند بنام «مکتب فرانکفورت»4 و «تئوریی انتقادی»5 میشناسیم. فروم همزمان در حلقهی روانکاوان مارکسیست دانشگاه برلین در کنار ویلهلم رایش6 و اوتو فنیشل7 با انتشار آثارش در تئوریزه کردن «مارکسیسم فرویدیسم»8 تلاش مینمود. فروم که با قدرت یافتن حکومت توتالیتر هیتلر ناچار به مهاجرت به آمریکا شد سرانجام در ۱۹۳۹ در پی اختلافات تئوریک راه فکریاش را از «انستیتو پژوهشهای اجتماعی» جدا کرد. با اینحال او تا پایان حیاتش به اصول اصلی نقد مارکسیستی وفادار ماند.
اریش فروم از ناقدان سرسخت روزگار مدرن بود.مرکز توجه و انتقاد فروم «انسان از خودبیگانه»9 در جهان سرمایهداری بود. جامعهای با شیوه تولید و مصرف بیمارگونهاش که از آدمی «حیوانی کاری»10 میسازد و زوال و انحطاط او را سبب میشود. اریش فروم در مصاحبهای به سال ۱۹۷۷ گفت: «همانطور که مارکس گفته است این انسان است که تاریخ را میسازد. تاریخ به خودیی خود کاری نمیکند...این انسان اما متاثر از محیط پیرامونش است. محیط پیرامونی نه به معنای روشنگریی فرانسوی که سطح را میبیند بلکه به معنای ساختار اجتماعی که انسان در آن زندگی میکند و این ساختار اجتماعی یک هدف دارد؛ هدفش هدایت نیروی روانی به سمتی است که انسان با میل خودش کاری را انجام دهد که می بایست به اجبار انجام داده شود تا این اجتماع به شکل کنونیاش دوام بیاورد11.»
هر چه انسانی فردیتش قوی تر باشد دیرتر و سخت تر می تواند با اجتماع و مناسبات آن سازگار شود. سازگار نشدن با قواعد و رسوم اجتماعی فرد را به تنها زیستن در حاشیه سوق می دهد. دلیل آن واضح است.؛ آنچه انسانی را از جمع جدا و متمایز می کند انتخاب و گزینش اوست. زمانی که گزینش فرد و شیوهی زندگیاش متفاوت با اکثریت مردم اجتماع شود به بیرون گود کشیده میشود. حاشیهنشین خود این فاصله با جمع را انتخاب میکند تا فردیت و دنیای شخصی و شیوهی خود خواستهی زندگیاش را از دست ندهد.
فردریش نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» 12دربارهی این تنهایی چنین گفته است: «تنهایی برای کسی گریز یک بیمار است و برای دیگر کس گریز از برابر بیماران». مشکل اینجاست که یافتن مرز ایندو گاه دشوار میشود.
در جوامع سنتی با فرهنگ جمع گرا یک نفر بزرگتر، ریش سفید قوم یا پدر خانواده به جای فرزندان تصمیم می گیرد. از شیوه راه رفتن و نشستن تا انتخاب رشته تحصیلی و فعالیت شغلی، از انتخاب همسر تا حتی تولیدمثل و تعداد فرزندان عمدتن توسط اوتوریته حاکم مشخص می شود.
در فرهنگهای مردسالار و مذهبی نقش اتوریته در محیط خانواده توسط پدر ایفا می شود و گاه مادر. در مدرسه و محیط کار، ناظم و رئیس و در عرصهی سیاسی، رهبر. در چنین جوامعی چون ایران رهبر سیاسی از جایگاه تعریف شدهی خود در قانون خارج شده و بدل به قیم و پدر میشود.
در چنین اجتماعی انسان ها با جبر عرف و سنت و مذهب تربیت شده و رشد می کنند.
در کشورهای به نسبت مدرن غربی این جبر به شیوه ای دیگر است. مناسبات سرمایه داری با اوتوریته های خودش از انسان ها توقع دارند که «فلکسیبل»13 باشند. این فلکسیبل بودن یعنی چون ابزاری در وسط مناسبات بیمارگونه تولیدی، جایی مشغول به کار شوند. حتی اگر بر خلاف آرزو و میل درونیشان است. مهم اینست که چرخهی مناسبت های تولیدی بچرخد و نظم نظام حاکم پابرجا بماند. در هر دوی این حالات آنکه فردیت ضعیفتری دارد سریعتر با محیط سازگار شده و به قول معروف فلکسیبل عمل می کند. یعنی آماده است تا از خواست درونی، گزینش شخصی و فرم محبوب زندگی اش بگذرد تا بتواند با خواست محیط هماهنگ شود.
سازگاری در چنین حالت و مفهومی نه نشان قدرت که نتیجه ضعف است و فقدان فردیت.
چنانچه گفتم آنکه علیه اوتوریته ها قیام می کند و با خواست آنها سازگار نمی شود به ناچار به حاشیه رانده می شود
. زیستن در حاشیه زیستی است پر خطر و فرساینده. اما درست همین در حاشیه زیستن می تواند منجر به بالندگی هم بشود.
در کتاب «چنین گفت زردشت» اثر فردریش نیچه انسان برای بدل شدن به ابرانسان نخست لوح ارزشهای همگانی را درهم می شکند. ارزش هایی که نیکان و دادگران بنیان نهاده اند و بر اساسش زندگی می کنند. ابر انسان نیچه کسی نیست جز آنکه با محیطش سر ناسازگاری دارد. نیکان و دادگران که همان سازگاران هستند چشم دیدنش را ندارند و از اوبیزارند. وجود او گند زندگی روزمره شان را به رخشان می کشد. پس چون مسیح او را به صلیب می کشند. نیچه میگوید: « از نیکان و دادگران برحذر باشید. آنان به صلیب میکشند هر آنکه لوح ارزشهای خویش را بنا نهد.»
انسان ناسازگار که علیه ارزش های متداول قیام می کند و لوح ارزشهای همگانی را درهم می شکند از نگاه نیچه همان آفریننده است. آنکه خواهان آزادی و آزادگی است و بیرون آمدن از یوغ بندگی. آفریننده که لوح ارزش های متداول نیکان و دادگران را می شکند راهی بیابان خویش می شود. نیچه در حاشیه رانده شدن ابر انسان را نه از قهر محیط و ضعف انسان شورشی بلکه انتخاب خود او می داند. او که چون شتری به قعر بیابان خود می رود در آنجا لوح ارزش های خویش را بنا می گذارد و بدین طریق سرور جهان خویش می شود. بدین گونه است که انسان از نگاه فردریش نیچه بدل به «ابرانسان»14 می شود. ابر انسان شدن از نگاه نیچه همان هدف و غایت زیست آدمی در این جهان است. وادیه ای که بندگان فرمانبردار(سازگاران) راهی بدان ندارند.
در عرصهی هنر و آفرینش هنری این قیام و شورش کار هنرمند اصیل است. هنر بی وجود سرکشی و نوآوری نا ممکن است. آیا هنرمند همان کاری را نمی کند که ابر انسان آفریننده انجام می دهد؟ آنچه لوترک15 و پیکاسو16 انجام دادند آیا جز این بود؟ اگون شیله17 نقاش سرکش اطریشی با شکستن لوح ارزشهای اخلاقی متداول و خرد کردن چهارچوب های تعریف شده از هنر و هنرمند آثار اروتیک خود را خلق کرد و به همین گناه نابخشودنی توسط نیکان و دادگران به محکمه کشانده شد.
در عرصه ی ادبیات فلوبر18 چنین کرد و با خلق مادام بوآری به سرنوشتی همانند اگون شیله دچار شد. مارکی دو ساد19 تا به آنجا پیش رفت که «کتاب های شیطانی اش» را سوزاندند و راهی ی دارلمجانین اش کردند. نویسنده ناسازگار شورشی، ادبیات زیرزمینی را برگزید(آندر گراند)20 و ادیب سازگار و پوپولیست «ماین استریم»21 را انتخاب کرد. آنجا که راحت و آسایشش را به دلهره و عذاب جهنمی ی زیرزمین ترجیح می داد.
زیستن در حاشیه و راه فردی ی خود را پیمودن کاری دشو.ار است و نیاز به شهامت و قدرت بسیار دارد. چون سکه ای است که یک رویش تنهایی، عزلت، اعتیاد، خودویرانگری و مالیخولیا است و روی دیگرش حفظ انتخاب فردی، حفظ فردیت خویش، کشف افق های تازه و خلاقیت و نوآوری. ادگار آلن پو22، مارسل پروست23، مارکی دو ساد، نیچه، ژان کوکتو24 و
صادق هدایت25 و چارلز بوکوفسکس 26 اینها همه دستاوردهای درخشان عدم سازگاری و زیستن در حاشیه بوده اند.
عدم سازگاری و شورش علیه اوتوریته ها همزمان با شکل گیریی شخصیت از دوران کودکی و بلوغ آغاز می شود. کودک در محیط خانه علیه اقتدار پدر شورش می کند. این شورش علیه اوتوریتهی پدر پس از مدتی به محیط مدرسه کشیده می شود. قوانین خشک و فرسایندهی مدرسه با مدیر و ناظم و معلم های آن جولانگاه شورش کودک می گردند. مهمترین هدف آموزش و پرورش در همینجا خود را نشان میدهد آماده کردن کودک برای ورود به اجتماع و سازگاری با قوانین و موازین آن. کودک باید در همان محیط مدرسه با اوتوریتهی کلاس درس سازگار شود در غیره انصورت به وحشیانهترین شکل تنبیه، تحقیر و اخراج شده یا در بهترین حالت با کمک روانشناس و والدین سرانجام حرف شنو و سازگار میشود. بدین سان مدرسه ،برخورد نقادانه ، استقلال فکری و فردیت کودک را خرد کرده و از او میخواهد چون بندهای در برابر نظم حاکم سر تعظیم فرود آورد. آنگونه بیندیشد، لباس بپوشد و رفتار کند که والدین و مدرسه برایش مشخص میکنند. کیست که طعم این سرکوب دردبار را نچشیده باشد؟
کودک که بزرگتر می شود و از زیر سایه پدر و مدرسه بیرون می آید با اوتوریتههای بیرحم اجتماع مواجه میشود. بجای پدر، دولت، مذهب، عرف و سنت قرار میگیرند. یا باید با آنها سازگار شده و در بازیی همگانی شرکت کند یا بر علیهشان شورش کرده و به حاشیه رانده شود.
ما ایرانیان که سالها و سده ها و چه بسا هزاره هاست زیر سایه ایزد و الله زیسته ایم با سرکشی، ناسازگاری و شورش و قیام نا آشناییم. آنچه فردیت آدمی را می سازد و او را از دیگران متمایز می کند گزینش و انتخاب اوست. نه حق گزینش برایمان گذاشته اند و نه فرصت انتخاب. اگر این دو را نیز تقدیم ما کنند، گمان ندارم خود قدرت تشخیص نیک از بدمان را داشته باشیم. دانشجویمان فریاد می زند: «وای اگر منتظری حکم جهادم دهد...». این دانشجوی جوان که تا چندی دیگر فارغ التحصیل شده و الیته27 سرآمد اجتماع ایران میشود چنین گدای «حکم پدر» است. این دریوزگی و زبونی را که بر سر ما آورده است؟ این ضعف بزرگ ما ایرانیان است. فقدان جرات و معتاد به فتوای پدر.
بی شک کار روشنفکری و فرهنگی در همین نقطه آغاز می شود. آنکه فردیتی استوار و قوی دارد به گفتهی روانشناسان «اختلال شخصیت ناسازگار»28 دارد. پس کار فرهنگی و فکری تقویت همین عارضه29 روانی است.
---------------------------------------------------
1. http://www.youtube.com/watch?v=Dt09hfllNc8
2. Erich Fromm
3. Max Horkheimer
4. Frankfurte Schule
5. Kritische Theorie
6. Wilhelm Reich
7. Otto Fenichel
8. Der Freudomarxismus
9. Der entfremdete Mensch
10. Arbeitstier
11. http://www.youtube.com/watch?v=Dt09hfllNc8
12. Also sprach Zarathustra (Untertitel Ein Buch für Alle und Keinen, 1883–1885), Fredrich nietzsche, Übersetzt von Dariush Ashouri.
13. Flexibel
14. Der Übermensch
15. Henri Marie Raymond de Toulouse-Lautrec-Monfa (* 24. November 1864 in Albi; † 9. September 1901 auf Schloss Malromé, Gironde)
16. Pablo Picasso (* 25. Oktober 1881 in Málaga, Spanien; † 8. April 1973 in Mougins, Frankreich)
17. Egon Schiele (* 12. Juni 1890 in Tulln an der Donau; † 31. Oktober 1918 in Wien)
18. Gustave Flaubert [flo'bɛ:r] (* 12. Dezember 1821 in Rouen, Haute-Normandie; † 8. Mai 1880 in Canteleu, Haute-Normandie)
19. Marki De Sade
20. Underground
21. Der Mainstream
22. Edgar Allan Poe (* 19. Januar 1809 in Boston, Massachusetts, USA; † 7. Oktober 1849 in Baltimore, Maryland)
23. Valentin Louis Georges Eugène Marcel Proust [pru:st], (* 10. Juli 1871 in Auteuil; † 18. November 1922 in Paris)
24. Jean Cocteau (* 5. Juli 1889 in Maisons-Laffitte bei Paris; † 11. Oktober 1963 in Milly-la-Forêt bei Paris)
25. Sadegh (oder Sadeq) Hedayat (persisch صادق هدایت; * 17. Februar 1903 in Teheran; † 9. April 1951 in Paris)
26. Henry Charles Bukowski jr. (* 16. August 1920 in Andernach als Heinrich Karl Bukowski; † 9. März 1994 in Los Angeles)
27. Eine Elite (urspr. vom lateinischen electus, „ausgelesen“) ist soziologisch genommen eine Gruppierung überdurchschnittlich qualifizierter Personen
28. Eine Anpassungsstörung ist eine Reaktion auf einmalige oder fortbestehende belastende Ereignisse.
29. Die Störung
در خيمه اعتقاداتش برافرازد(با تدبير وتفحص)ارتباطي با تسليم در برابر قوانين اعمال شده از طرف جامعه به افراد ندارد.به نظر ميرسد بيشتر مقدمه بالا را گفتيد تا به نتيجه فرعي زير برسيد.