جمعه
ژاک برل و ترانه‌ی «ترکم نکن»
نوشته‌ی محمد حسین جدیدی
برای نگار که لمس حضورش زندگیست!




ژاک برل
[1] خواننده، شاعر، آهنگ ساز، بازیگر و کارگردان بلژیکی و فرانسوی زبان است. وی 8 آوریل 1929 در بروکسل به دنیا آمد. اگر چه خانواده او به زبان فرانسوی صحبت می کردند اما در اصل نژاد آنها فلاندرزی[2] بود. برل اغلب آهنگ‌هایش منحصرا به زبان فرانسه خوانده است اگرچه تعدادی از ترانه‌هایش را به زبان هلندی[3] هم خوانده است.
پدر برل کارخانه مقوا سازی داشت و او زندگی کاری خودش را از آنجا شروع کرد.
ژاک در سال ۱۹۵۰ با ‌تریس میشلسن
[4] ازدواج کرد. در همین سال نخستین آهنگ[5] خود را در جمعی خانوادگی -کاباره در بروکسل- اجرا کرد و موفقیت کوچکی بدست آورد. از ۱۹۵۴ برل در راه حرفه ای خوانندگی گام نهاد، کار خود را ترک کرد و به پاریس رفت. آنجا در هتل استیون[6] اقامت کرد و با آموزش گیتار امرار معاش می‌کرد. ژاک نخستین آلبوم خود را با نام «ژاک برل و آن آهنگ»[7] وارد بازار کرد. در این زمان او دو فرزند داشت و فرزند سوم او هم در ۱۹۵۸ به دنیا آمد.
ژاک در سال ۱۹۵۷ تحصیلات خود را در موسیقی کنسرواتوار به پایان رساند و اندکی بعد یک تور سراسری به همراه دوستش فرانسوا
[8] -که پیانیست بود- ترتیب داد. و به این ترتیب کم کم به موفقیت نزدیک شد و خود را به عنوان یک هنرمند به مردم شناساند.
در سال ۱۹۶۶ او تصمیم گرفت تا خوانندگی را قطع کند و آخرین رسیتالش
[9] را در سال ۱۹۶۷ اجرا کرد.
ژاک کارگردان و بازیگر هم بود. او در همان سال ۱۹۶۷ بیکار نماند و در فیلم «کسب و کار مخاطره آمیز»
[10] به عنوان بازیگر در نقش ژان دوس[11] شرکت کرد. و تا سال ۱۹۷۴ در بیش از ده فیلم به عنوان بازیگر ایفای نقش کرد.
برل در سال ۱۹۷۱ اولین فیلم خود را با نام «فرانتس»
[12] کارگردانی کرد. فیلم‌نامه توسط برل و پُل آندریوتا[13] نوشته شده بود. برل در همین فیلم در نقش لئون[14] بازی هم کرد. و در سال ۱۹۷۳ فیلم دوم خود را با نام «غرب وحشی»[15] کارگردانی کرد و در نقش ژاک هم در این فیلم ایفای نقش کرد.
برل در سال ۱۹۷۴ پس از ابتلا به سرطان ریه کار هنری را ترک کرد و با قایق به دریاگردی پرداخت. در این زمان او در جزایر مارکیز واقع در اقیانوس آرام روزگار می‌گذراند. ژاک در ۱۹۷۷ به پاریس بازگشت و یکی از تلخ‌ترین و درد ‌آورترین کارهایش را به نام «سرپناه»
[16] روانه بازار کرد و در اکتبر ۱۹۷۸ درگذشت و در جزایر ماکیز به خاک سپرده شد.
برل در جایی می‌گوید: «در زندگی هر انسانی دو واقعه‌ی مهم وجود دارد: تولد و مرگش، هرکاری که بین این دو انجام می‌دهیم اهمیتی ندارد»
از آنجایی که برل بازیگر هم بود در اجرای ترانه‌هایش از نبوغ خود استفاده می‌کرد. همین کار موجب می‌شد اجراهای زنده‌اش اغلب به نمایش نزدیک شود. در ترانه «بعدی» دیوانه‌وار فریاد می‌زند: «بعدی...بعدی...» تا سرباز دیگر وارد شود و لرز به جان سرباز جوان بیافتد ، در «در بندر آمستردام» زمانی که زندگی ملوانان و زن‌های آمستردامی را می‌بیند طوری داد می‌زند: «در بندر آمستردام» انگار که زیر بار دردهای آن‌ها دارد کمرش می‌شکند و در «ترکم نکن!» اشک توی چشم‌هایش جمع شده، گونه‌ها را خیس می‌کند امّا زمانی که می‌گوید:
«از عشاقی برایت می‌گویم
که دوباره همدیگر را دیدند
و قلب‌هایشان غرق شعله‌های آتش شد»
غرق در اشک لبخند می‌زند انگار همین حالا معشوق قدیمی‌اش را دیده است.
ژاک برل در دسامبر سال ۲۰۰۵ از سوی بینندگان و مخاطبان RTBF به عنوان بزرگترین بلژیکی تمام اعصار برگزیده شد.
[17]
**
یکی از مشهورترین ترانه‌های ژاک برل «ترکم نکن»
[18] است. این ترانه تا حالا به ۲۲ زبان دنیا ترجمه شده و بیش از ۴۰۰ نسخه مختلف از آن اجرا و ضبط گردیده است.

ترکم نکن
بیا فراموش کنیم
همه‌ی آنچه را که می‌توانیم
و همه چیز در حال فراموش شدن است
فراموش کنیم زمان سوء تفاهم‌ها را
و زمان از دست رفته را
و دریابیم که چگونه
فراموش کنیم آن ساعت‌هایی را که گاه-گاه کشته‌اند
با ضربه‌های «چرا؟؟؟؟»
شادی قلبمان را
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
به تو هدیه خواهم داد
مرواریدهای بارانی را
که از سرزمین‌هایی آمده‌اند
که بارانی در آن‌ها نمی‌بارد
من زمین را خواهم تراشید
لحظه‌ای پس از مرگم
تا بپوشانم اندامت را
با تکه‌های از طلا و نور
من سرزمینی را خواهم ساخت
که در ان عشق یگانه پادشاه است
و عشق یگانه قانون است
و تو یگانه ملکه‌اش هستی
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن

ترکم نکن
برایت واژه‌هایی بی‌معنی می‌آفرینم
که تو -تنها تو- آنها را خواهی فهمید
از عشاقی برایت می‌گویم
که دوباره همدیگر را دیدند
و قلب‌هایشان غرق شعله‌های آتش شد
برایت داستان این شاه را می‌گویم
که مُرد
از ندیدن تو
مُردنی نه برای پیروزی
مُردنی برای یافتن تو
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
بارها دیده‌ایم
فوران دوباره‌ی آتش را
از آتشفشانی پیر
که گمان می‌کردیم از پای درآمده است
زمینی هم هست
زمین‌هایی سوخته
که محصولشان؛ گندم بیشتری است
از بهترین اردیبهشت‌ها
[19]
و غروب که می‌شود
سرخی و سیاهی باهم نمی‌مانند
چرا که اسمان زبانه می‌کشد
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن

ترکم نکن
دیگر گریه نمی‌کنم
دیگر حرف نمی‌زنم
همین‌جا پنهان می‌شوم
تا تو را نگاه کنم
که می‌رقصی و می‌خندی
و به تو گوش کنم
که می‌خوانی و می‌خندی
بگذار...
تا سایه‌ی سایه‌ات شوم
سایه‌ی دستت شوم
سایه‌ی سگت شوم
ولی...
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن

***
(الف)
این ترانه دارای پنج بخش است که به وسیله «ترکم نکن» از هم جدا و دوباره به هم پیوند داده شده‌اند. برل از تکرار «ترکم نکن» به دو دلیل استفاده کرده است:
۱-شاعر کل ترانه را می‌نویسد تا همین حرف را بزند: «ترکم نکن». برل به همین منظور چندین تصویر شاعرانه و عاشقانه را کنار هم می‌گذارد و بعد هدفش از گفتن آن‌ها را بیان می‌کند؛ «ترکم نکن».
۲-تکرار شدن این عبارت فضایی را برای ضربه زدن و گریختن ایجاد کرده است. گاهی لازم است بوته‌ای را آتش بزنیم و بعد از مهلکه بگریزیم تا بوته خودش گُر بگیرد، بسوزد و خاکستر شود. درست همین‌جاست که برل تنها اشاره می‌کند -ضربه‌ای کاری به شنونده می‌زند- و بعد می‌گریزد.
ادیپ پیاف
[20] (۱۹۱۵-۱۹۶۳) یکی از مشهورترین خواننده‌های فرانسه درباره ژاک برل می‌نویسد: «... زیرا به واسطه‌ی آهنگ‌هایش دلیلش برای زندگی کردن را بیان می‌کند و هر خط از ترانه‌اش در مقابل به تو ضربه می‌زند و تو را مات و مبهوت رها می‌سازد.»
در کار شاعران و نویسندگان جوان
[21] این گریز به موقع دیده نمی‌شود و گاهی آنقدر درباره یک موضوع حرف می‌زنند و تصویر می‌سازند که حادثه در سطح باقی می‌ماند و به عمق فاجعه نمی‌رسد.
ترانه «ترکم نکن» در اوج کلمات و تصاویر عاشقانه در دام سانتیمانتالیسم
[22] نمی‌افتد. چرا که از حادثه می‌گریزد و شنونده را آنقدر احساساتی نمی‌کند که “توانایی ارزیابی عقلانی احساساتش را از دست بدهد.”[23] بلکه مانند نقاشی ماهر تمام احساسش را نقاشی می‌کند و بعد می‌گذرد:
«من زمین را خواهم تراشید
لحظه‌ای پس از مرگم
تا بپوشانم اندامت را
با تکه‌های از طلا و نور»
برل روایتی هولناک را ترانه کرده و می‌خواند، بغض می‌کند و می‌خواند امّا مانند بسیاری از نسخه‌های مشابه زار نمی‌زند تا دل شنونده را به درد بیاورد بلکه با تصاویری زیبا به عمق فاجعه می‌رسد.
(ب)
این ترانه هم مانند بسیاری از کارهای دیگر برل دارای فرمی روایی است و نقطه‌ی اوج اثر در پایان کار است؛ در چند بیت آخر ترانه.
[24]
امّا روایت در «ترکم نکن» با دیگر ترانه‌های برل اندکی متفاوت است. ماجرا در لایه دوم ترانه برای ما فاش می‌شود. عشاقی از هم دور بوده‌اند، دوباره همدیگر را دیده‌اند و شعله‌های عشق در بین آن‌ها زبانه کشیده است. راوی از معشوق می‌خواهد تا گذشته را فراموش کند و او را ترک نکند.
روایت این ترانه در چندین لایه اتفاق می‌افتد و تصاویر جدا از هم با نشانه‌های موجود جای خودشان را پیدا می‌کنند و ترانه‌ای یکپارچه می‌سازند. مثلا:
۱-ژاک در بخش دوم ترانه‌اش سرزمینی را می‌سازد که عشق در آن پادشاه است:
«من سرزمینی را خواهم ساخت
که در ان عشق یگانه پادشاه است
و عشق یگانه قانون است
و تو یگانه ملکه‌اش هستی»
در بخش سوم قسمتی دیگر از پازلش را رو می‌کند و داستان این پادشاه –“این” اشاره به خود راوی دارد- را می‌گوید:
«برایت داستان این شاه را می‌گویم
که مُرد
از ندیدن تو»
سپس در جایی دیگر از ترانه‌اش بیان می‌کند که پس از مرگش:
«من زمین را خواهم تراشید
لحظه‌ای پس از مرگم
تا بپوشانم اندامت را
با تکه‌های از طلا و نور»
و به این شیوه سه تصویر جدا از هم در ذهن شنونده مرتب می‌شود.
در این ترانه معمولا یکی از تصاویر نقطه عطف می‌شود و بقیه پیرامون آن شکل می‌گیرند؛ سرزمینی که پادشاه دارد می‌شود نقطه عطف و پادشاهی که از دوری معشوق می‌میرد و بعد از مرگش زمین را می‌تراشد؛ پیرامون آن تصویر مرکزی شکل می‌گیرند.
۲-ژاک در بخش سوم ترانه‌اش از عشاقی سخن می‌گوید که:
«از عشاقی برایت می‌گویم
که دوباره همدیگر را دیدند
و قلب‌هایشان غرق شعله‌های آتش شد»
و در بخش چهارم ترانه از آتشفشان‌هایی سخن می‌گوید که استعاره از همین عشاق و عشق بین‌شان است. عشاقی که گمان می‌کردند حس بینشان تمام شده است اما:
« بارها دیده‌ایم
فوران دوباره‌ی آتش را
از آتشفشانی پیر
که گمان می‌کردیم از پای درآمده است
زمینی هم هست
زمین‌هایی سوخته
که محصولشان؛ گندم بیشتری است
از بهترین اردیبهشت‌ها»
همین جا است که شنونده درمی‌یابد دیدار دوباره آن دو، نقطه فوران عشقی است که آن‌ها گمان می‌کردند فراموش شده است.
(پ)
تمام بیت‌های ترانه «ترکم نکن» درباره عشق است امّا همگی بکر و ناب‌اند. درست مثل گُر گرفتن ذغال یا موج‌های دریا که هیچ‌کدام مثل دیگری نیستند. هر ذغال به شیوه خودش گُر می‌گیرد و هر موج دریا تنها شبیه خودش است.
برل ناب‌ترین احساسات را در قالب ترانه بیان کرده است. برل در اینجا حتی چیزی که در حدِ نبودن نایاب است را هدیه می‌دهد:
« به تو هدیه خواهم داد
مرواریدهای بارانی را
که از سرزمین‌هایی آمده‌اند
که بارانی در آن‌ها نمی‌بارد»
و این موضوع تا جایی ادامه پیدا می‌کند که واژه‌های معمولی توانایی بیان عشق راوی را ندارند. پس:
«برایت واژه‌هایی بی‌معنی می‌آفرینم
که تو -تنها تو- آنها را خواهی فهمید»
تصاویر زیبا این ترانه را از سطحی بودن به یک شاهکار تبدیل کرده است.
رالف والدر امرسون، در مقالهٔ «شاعر» می‌نویسد: «هر کجا که برف می‌بارد، آب جاری می‌شود، یا پرنده‌ها پرواز می‌کنند، هرکجا که شب و روز همدیگر را در شفق ملاقات می‌کنند، ... ، هر کجا که خطر و وحشت و عشق وجود دارد؛ آنجا زیبایی هست به فراوانی باران، جاری شده برای تو.»
[25]
و ژاک شکارچی همین تصاویر زیبایی است که در اطراف ما وجود دارند امّا شکارشان کار هر کسی نیست.
(ت)
یکی از جنبه‌های راز‌آمیز این ترانه این است که ما چیزی از چهره معشوق نمی‌دانیم. نه رنگ موهای افشانش در باد را می‌بینیم، نه رنگ لباسی که به تن دارد.
گاهی شاعر و نویسنده ترجیح می‌دهد یکی از شخصیت‌های اثرش را در هاله‌ای از ابهام قرار دهد. و این به زیبایی هنر خلاقه‌اش می‌افزاید. چرا که بعضی شخصیت‌ها نه بر پایه گفته‌ها، بلکه بر پایه ناگفته‌ها شکل می‌گیرند و جاودانه می‌شوند. در این ترانه هم شخصیت معشوق بر ناگفته‌ها استوار می‌شود و ما چیزی از ظاهر و تیپ او نمی‌دانیم. امّا چرا؟ این در ابهام بودن تیپ معشوق باعث می‌شود تا شنونده بتواند خودش معشوق را بسازد و خودش ترانه را تعمیم بدهد به زندگی خودش، به معشوق خودش.
در ترانه «ترکم نکن!» معشوق در جایگاه ناز و عاشق در جایگاه نیاز قرار گرفته است. معشوق مدام می‌رقصد، می‌خندد، می‌خواند و باز می‌خندد:
«همین‌جا پنهان می‌شوم
تا تو را نگاه کنم
که می‌رقصی و می‌خندی
و به تو گوش کنم
که می‌خوانی و می‌خندی»
اما عاشق گریه می‌کند، می‌میرد و خاک را لحظه‌ای پس از مرگش می‌تراشد. و این درست درجایی رخ می‌دهد که تعادل قدرت بین عاشق و معشوق بهم خورده است. شاهرخ رئیسی :« ... در نگاهی دیگر هر چه یکی از طرفین رابطه، عاشق تر باشد و بیشتر عشق بورزد جایگاهش پائین تر می آید و هر چه کسی کمتر عاشق باشد قدرت بیشتری خواهد داشت.»
[26] و این عدم تعادل قدرت در بین عشاق این ترانه رخ داده است و راوی که بیش‌تر بیان عشق و احساس می‌کند قدرتش نسبت به معشوق که مدام در حال خندیدن و رقصیدن است؛ کمتر می‌شود و شاید این همان فاجعه‌ای باشد که چهار ستون بدن یک رابطه عاشقانه را می‌لرزاند.

(ث)
گفتم که :« نقطه‌ی اوج این اثر در پایان کار است؛ در چند بیت آخر ترانه.» درست در جایی که ژاک ضربه نهایی را می‌زند و می‌گریزد تا شنونده مات و مبهوت باقی بماند و ترانه تمام شود. امّا این ضربه آنقدر قدرتمند است که هیچ‌کس نمی‌تواند این ترانه را فراموش کند. این تکنیک در بسیاری از ترانه‌های برل دیده می‌شود. مانند : «در بندر آمستردام»، «کودکی من»، « من در راهم, من در راهم»، «بعدی» و...
سایه همواره همراه آدم می‌آید امّا در اصل وجود ندارد، پنهان است. انتخاب “سایه” شاید به همین دلیل باشد که شاعر در بیت قبل می‌گوید که:
« همین‌جا پنهان می‌شوم
تا تو را نگاه کنم»
راوی خودش را لایق سایه معشوق هم نمی‌داند و می‌خواهد سایه‌ی سایه او بشود. و در انتها اجازه می‌خواهد تا سایه سگ-حیوان وفادار- معشوق شود و تا ابد به او وفادار بماند:
«تا سایه‌ی سایه‌ات شوم
سایه‌ی دستت شوم
سایه‌ی سگت شوم
ولی...»
در پایان ترانه اپی‌فنی به وقوع می‌پیوندد. درست همین جاست که ما به فکر فرو می‌رویم و ترانه در ذهن ما جاودان می‌شود.


پایان
محمدحسین جدیدی‌نژاد
تهران-مهر۱۳۸۹
Mohamad_hosein_jadidi@yahoo.com

-------------------------------------------------------
[1] -Jacques romain georges berl
[2] -Flemish
[3] -Dutch
[4] - Thérèse Michielsen
[5] -La foire / ll y a
[6] -Hotel stevens
[7] -Jacques Brel et ses chansons
[8] -Francois rauber
[9] -رسیتال اجرایی آوازی و یا بدون کلام توسط یک نوازنده (گاهی همراه با پیانو) و یا اجرایی از کارهای یک آهنگساز است.
[10] - Les Risques du Métier
[11] - Jean Doucet
[12] - Franz
[13] ‌- Paul Andréota
[14] -Leon
[15] - Le Far West
[16] ‌- Les Marquises
[17] -به نقل از ویکی پدیا؛ دانشنامه آزاد فارسی
[18] -Ne me quitte pa
[19] -April
[20]- Édith Piaf
[21] منظور نویسندگان خام است-
[22] - sentimentalism
[23] خزائل، حسن، فرهنگ ادبیات جهان (جلد چهارم). چاپ اول تهران: نشر کلبه، ۱۳۸۴؛تعریف سانتیمانتالیسم-
[24] این جمله نوشته شاهرخ رئیسی است و در مقاله :«نگاهی به ترانه بعدی و فیلمی از کیشلوفسکی» آمده است.-
-[25] رالف والدر امرسون؛ مقاله شاعر؛۱۸۴۴؛وب سایت رسمی امرسون؛ www.emersoncentral.com/poet.html
[26] عشق،حسابگری و طلب قدرت؛ شاهرخ رئیسی؛ فیس بوک-
4 Comments:
ممنون از سایت اثر...

Anonymous رضا کاظمی said...
مطلب خوبی بود. ولی من به عنوان یک خواننده و مخاطبی که با شعر زنده گی می کنم و شاعری؛ بخش توضیحی و توصیفی این مطلب رو نمی پسندم. و احساس می کنم هیچ نیازی به توضیح و تفسیر این شعر یا ترانه برای مخاطب نیست. شرح و تاویل و تعبیر و... یک شعر یا ترانه را نمی پسندم. که حتا نوعی بی احترامی به شعور و درک خواننده می دانم... ولی بخش اول که به نوعی مخاطب را با ژاک و آثار و زنده گی او آشنامی کند، برایم خواندنی بود... سپاس

Anonymous معرک said...
لذت بردم..بخصوص که این ترانه از محبوبترین آهنگها برای من است...معرک

Anonymous ستاره بان said...
Ne me quitte pas ...
c'était partfait.

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!