رضا اغنمی
فراموشی
مجموعۀ داستان های کوتاه
نجمه موسوی (پیغمبری)
ناشرمجلۀ آرش پاریس
چاپ اول تابستان 1389 (ژوئیه ) 2010
فراموشی با هیجده داستان کوتاه اثر تازه ایست از خانم نجمۀ موسوی که اخیرا منتشر شده است. این دفتر111برگی را میشد یکروزه خواند و گذشت. ولی با نگاهی گذرا به داستانها، نثر روان و صمیمیت بیان جذبم کرد. حیفم آمد به سرعت بخوانم. آرام خواندن و به خاطر سپردن روایت ها بیشترلذت بخش است.
نجمه، دانش آموختۀ دانشگاه شیراز و سوربن پاریس در رشته جامعه شناسی ست. مترجم پرتلاشی ست که آثاری از طاهر بن جلون، ویرجینیا وولف ونانسی هوستون ودیگران را به فارسی برگردانده است. دودفتر شعر منتشر کرده. سروده های نجمه تجلیِ ذوق وسلیقۀ اوست. قلم روان وشیرینی دارد. به حرمت قلم و فضیلت کلام وفاداراست. درمدت کوتاهی که دبیر انجمن قلم ایران درتبعید بود، اعتقاد به ادبیات را نشان داد.
بیزار ازهو وجنجالِ مدعیان بیمایه کنار رفت.
نجمه، مسئولیت دبیریِ تحریریۀ نشریۀ آرش را هم برعهده دارد. نشریه ای که نزدیک به دودهه است، پرویزقلیچ خانی بارسنگین این کار فرهنگی - سیاسی را با همۀ مشکلات درغربت به دوش میکشد.
فراموشی را باز میکنم. داستان ها، بریده ای ازخاطرۀ یک زن جوان تبعیدی ست. با آرزوهای هدررفته، مشکلات غربت تحمیلی با سایه های گستردۀ سپری شده ها که تا پایان زندگی در فکرو روان همۀ تبعیدیانِ جهان جا خوش میکند. حسرت ها وخاطره های تلخ و شیرین با روزمرگی ها گره میخورد و درآیینۀ خیال قد میکشد، بخش عمده ای از زندگی تبعیدی میشود. درهمین روال «هما» – راوی فراموشی – هرجا که میرود، با هرکس که آشنا میشود، جلوه هایی از زادگاه و خاطره های گذشتۀ خود را میبیند و روایت میکند.
صداقت گفتارهما، ازهمان نخستین داستان بردل خواننده مینشیند. بخشی از داستان میشود، همدل با نویسنده و در کنار او ماجراها را پشت سرمیگذارد.
چند تائی از داستان های فراموشی را مرور میکنیم.
نخستین داستان "پیاده روی" ست. هما درفرانسه با عده ای ازدوستان به گردش رفته. یادهای وطن و صدای لرزان مهران [معلم پیانو] درذهنش جان میگیرد .
«به تو علاقه پیدا کرده ام، تورا دوست دارم. مدام به خودم نهیب زده ام باخودم جنگیده ام. آخه سنّ من دو برابرتوست.
تو گلی هستی که به زمین تازه وسرشاری نیاز داره ... تنها راهی که بفکرم میرسه اینه که ما دیگه همدیگه رو نبینیم.»
کلاس را ترک میکند و بار سفر می بندد.
بذر آن خاطره دردل هما خوش نشسته. طنین زمزمه های عشق، روح لطیفِ او را مینوازد. دلشادش میکند. فضای تنگ وتاریک غربت را تغییر میدهد.
"سفر" دومین داستان است. باز هم راوی در فکر وطن و یادهای گذشته میلولد. دلهره ها و تپش های دل سرشار از عشقِ پنهانی دختر، لحظاتی خواننده را دردنیای زیبای جوانی جولان میدهد. به ویلای پدرشاهین به شمال میبرد. عده ای دختر و پسر جوان را میبینی که دسته جمعی در رنگ آمیزی وآرایش ویلا سرگرم کار هستند.
«تمام روز که دست هامان به هنگام رد و بدل کردن ابزار کار به هم سائیده شده بود. لذتی پنهانی برده بودیم. ... هیجده سالم بود و تو سی سال داشتی. به هرکجا که میخواستی مرا می بردی...»
راوی شرح دیدار با دلداده اش را درخانۀ بزرگ و پرجمعیت، با بیانی ساده تعریف میکند. تابلوی زیبائی از دل آشوبه های عشق را به نمایش میگذارد. دلهره ها درآغوش عشق رنگ میبازند.
«خواهرت خانه است و اجازه ی عبور از سد مادرت... [میگوید] آره داره بالا روی تابلوهایش کارمیکنه.» جمله زهره پر پروازم بود به طبقه ی بالا ... پله ها را دو تا یکی می کردم سی پله بود و یا شصت تا؟ ... یک نفس بالا میآمدم. ... صدای پایم را میشناختی صبرنمیکردی دراتاقت را بزنم. درآخرین پله مرا میگرفتی و پشت دری که پله ها را به پشت بام میرساند میچسباندی و غرق بوسه میکردی ... »
مادر صاحبخانه باید مراقب رفتار وکردار پنج پسرش باشد. قبلاً، ازهمو این اخطاررا دریافت کرده است :
«خونه بزرگه ولی کاروانسرا که نیست.»
شور وعشق تازه شکفته وتپش قلب دخترجوان درحالیکه به سرعت ازپله ها بالا میرود تا برسد به معشوق در آستانۀ اتاق زیر شیروانی، لحظاتی خواننده را راهی دنیای پرشکوهِ عشق و حال وهوای جوانی میکند.
سال ها بعد ازپاریس تلفن میکند. تاشاید بتواند صدای معشوق را بشنود.
«... می خواستم با تو حرف بزنم. میخواستم بگویم که یک تکه ام آن جا جا مانده وهنوز بعد از بیست و پنح سال همه وجودم ازدوری اش درد میکشد. می خواهم در تلفن صدایت را بشنوم. آیا صدای دلم را می شنوی یا فاصلۀ زیاد شده که صدای تمنایی که با اشک از چشم هایم فرو میزیرد به تو نمیرسد؟ »
زنی گوشی را برمیدارد . راوی در نا امیدی سکوت میکند.
فشردگی وایجازکلام و تکیه روی لحظه ها، که ازاساسی ترین ساختارهای داستان کوتاه است در «تصادف»، بیشتر رعایت شده. راوی خواب مادرش را میبیند.
«وقتی دکترها جوابش کردند و با تن پراززخم و با پائی بریده به خانه فرستادندش، بازهم از دور نگاه کرد و اشک ریخت. نتوانست آنجا برود و مرهمی برزخم هایش بگذارد.»
غرق غم اندوه است. برای هواخوری ازخانه بیرون میرود. نُه ماه است که مادر فوت کرده. دسته گلی خریده درزنبیل میگذارد. در کنار سِن قدم میزند.
«هرماه، روز مرگ مادرش، کنار رود سن آمده بود و برای مرغابی ها و مرغان دریایی نان آورده بود. دسته گل را به مادرش داد.»
کنار رودخانه لب آب کیسه نان را باز میکند تا بریزد توی آب برای مرغابیها. لیزمیخورد ومیافتاد توی آب. خودش را نجات میدهد و دسته گل از دستش رها میشود.
راوی، که از مرگ مادر به شدت غمگین است باردیگر درداستان «مرکزتحقیقات» اندوهِ دل پردردش سرریز میشود:
«زنگ آسانسور او را ازجا پراند. بی اختیار دوباره تکرار کرد:
پس آب نخاع مادرم این جاست در دوقدمی من.
نتوانسته بود درمراسم خاکسپاری شرکت کند . مثل همۀ تبعیدی های جهان، مادرش را درخاکی نهاده بودند که او را ازخود رانده بود. درتلفن عزاداری کرده بود.»
نویسنده، در«حاشیه نشین»، گوشه هایی ازمهر مادری همراه با مشکلات زن جوان تبعیدی را توضیح میدهد. راوی داستان مدتی ازکاربیکارشده ولی نمیخواهد دختر خردسالش بیکاری اورا بفهمد.
«خودش را زیرلحاف دخترش جا داد. این کار هرروزش بود. وقتی میخواست او را برای رفتن به دبستان آماده کند. ...
هشت ماه بود بیکار شده بود اما برای اینکه دخترش نگران نشود وجلوی دوستانش خجالت نکشد نقش کسی را بازی می کرد که کاردارد.»
سادگی بیان، عشق وعلاقۀ عواطفِ مادری دردل مخاطب بال و پرمیگشاید، دوران بچگی درآینه خیال نقش میبندد. نفس مطبوع مادر و گرمای آغوش پرمهراو زیرپوستش میخلد.
«خودش را زیرلحاف دخترش جا داد. این کار هرروزش بود. ... چند دقیقه ای پیش او دراز کشید. کنار او زود گرم میشد. تن دخترش همیشه گرم بود. ... با شنیدن صدای مادر، تن کوچک و ظریفش را کمی در رختخواب جا به جا میکرد. درانتها سرش را روی صورت اومیگذاشت. ... دراین حالت بدنش بیشترین تماس را با بدن مادرش داشت. ...»
درمعماری داستان های نجمه، پاکی وصفا درجلوه های گوناگون حضوردارد. در صحنه های عاشقانه دلهره های جوانی، و در نقش مادر، عاطفه های مادری موج میزند. صمیمیتِ بیانش بردلها میماسد.
این دفتر که نخستین تجربۀ نویسنده است را باید به فال نیک گرفت. روال منطقی برخی داستان ها، در تأیید و اثبات توانائیِ نویسندۀ آگاه ازنیرویِ بالقوۀ ذوق ادبی است. گونه گونی روایت ها وآرایش صحنه ها، تجربۀ رو به کمال خانم نجمه و از همه مهمتر لطافت فکر و فضای ویژه ای ازوقار و صداقت قلم یک تبعیدی را یادآور میشود .
-
به سوی کتاب