-
برگچههای نو رَستهی بهارندْ چشمهات
شعر از رضا کاظمی
1
دروغ گفته بودی!
هیچ خانهای در این شهر به نام تو نیست
تو،
از سیّارهی دیگری آمده بودی
2
نگرانِ رفتنَت نیستم؛ برو!
کوچهدرختیهای شهر
به نام تواَند همه
3
هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمیرساندَم.
مسافرکِشها هم فهمیدهاند
خیالی بیشْ نبودهای!
4
راه میروم
و شهر
زیر پاهام تمام میشود.
تو، هیچکجا نیستی!
5
من و باران و خیابانهای شهر
چه قدمزنانِ عاشقانهای!
سپاسگزارم بانوی من
اگر نرفته بودی
این شب اینقدر زیبا نمیشد!
6
از «دوستت دارم»هات، خستهاَم دیگر
از آن لبها
کمی فحش بده لامَسَّب!
هیچ خانهای در این شهر به نام تو نیست
تو،
از سیّارهی دیگری آمده بودی
عشق نوع نوشتنتم
علی الخصوص در اثر
دس مریزاد
به اثر شما و شمای اثر