«تفکیک»
آرش اله وردی
قدرت تفکیک اجسام وُ ارواح را توی خانه ی موروثی ام از دست داده بودم .
داشت سرم کلاه می رفت.
می رفت که مخلوط شوم با فضولات ارواح متوفی خانواده ام .
اعضای خانواده با قدرت بالای تفکیک و شناخت خود
هریک گوشه ای ایستاده بودند
و انگار در غاری عمیق و گاهی در حال خیرگی به من
دراجسام دیگری فرو می رفتند.
به شکلی که زنم شده بود جعبه مداد رنگی های دخترم
مادرم شده بود یک عالمه برنج وآب ونمک و ادویجاتی ناشناخته
برادرم شده بود تندیس مفرغی مردی پر از ریش
که من ناگهان بدون هیچ توجیه خردمندانه ای بدو گفتم مادر.
برادرم که مادرم شده بود بینی مفرغی اش را گرفت وبا دست دیگرش به خواهرم اشاره کرد و گفت برادر ببین، مادرمان اوست نه من
ورفت دورتر.
تندیسی در هزاره های قبل از میلاد .
دیدم
دیدم خواهرم را که برادرم می گفت او مادرمان است.
خواهرم زد توی گوشم و گفت برو گم شو بیرون از خانه ی شوهرم هیز کثیف بد بو.
او از خانه ی موروثی مان می گفت.
من اما هیچگاه به لا.ی پ.ای گرم خواهرم نگاه نکرده بودم
من اما هیچگاه به شوهرش و آل.ت گرم و درشت شوهرش حسادت نکرده بودم
تا اینکه شوهرش تبدیل شد به شلوار من
داشت کمربندم را در می آورد به سوی منِ لخت و محتضر
داشت می آمد بزند
یک عالمه برنج ریخت زیر پاش
و سرخورد ت.وی ک.ون خواهرم
ت.وی ک.ون خواهرم
که برهنه داشت رکوعش را به جا میاورد.
من اما بیرون نرفتم
من پیش رفتم
من فرو رفتم
من فرو رفتم در ک.ون گرم خواهرم و
شوهر خواهرم را چون تندیسی گهین گیر آوردم
کشیدم پرت کردم وسط حال
حالِ خانه ی موروثی مان.
من گرم شده بودم
من گرم تر
شده بودم
وچیزی حالیم نبود
بعد دیدم کم کم شورتم پر شده بود از نطفه های پسر خواهرم
که داشت از درد لذیذ مادرش با دخترم ور می رفت
به زنم گفتم نمی بینی من علیلم؟نمی بینی من فرو رفته ام؟
برو د ، دخترمان را نجات بده از دست این حرام زاده.
زنم از شکل جعبه ی مداد رنگی های دخترمان در آمد
شد خشم
خشمی هزار رنگ
خشم، خواهرم و شوهر خواهرم را توی شلوارشان به ش.اش نشاند
ش.اش داشت می آمد
داشت می آمد صدای باقی مانده ی مادرم که دم کشیده بود و به ریش های برادرم نیاز داشت.
ش.اش تمام خانه ی موروثی مان را گرفته بود
دخترم داشت می شد
خشم،خشم خوشکلم،خشم مهربانم، چتر نجاتش را به دخترمان رساند
و پسر خواهرم را خواباند به پشت
و چتر را
چتری که فقط چتر بود را ف.رو کرد درون او.
تنها چیزی که فقط خودش بود را.
چتر.
وپسر خواهرم را زن دایی اش کشت.
و خشم پسر خواهر شوهرش را کشت.
و زنم پسر خواهرم را کشت.
آنگاه خانه ی موروثی ام را به دست آوردم
آنگاه قدرت تفکیک اجسام را کم کم به دست آوردم.
تمام کردم
بلند شدم و لباس هایم را تنم کردم
و بعد مادر را در آوردم
برادرم را برگرداندم
و ریشش را در برنج ریخته
و با ش.اش واقعیِ اعضای اصلی خانواده ام
مخلوط کردم
جنون دور تا دورم را گرفت
و چشمهایم را از حدقه کند و ریخت توی دیگ
زود پشیمان شد
جنون
دستهایم را کرد توی دیگ آب جوش
سوختم و درد انگار داشت تفکیک می شد
چشمهام حل شده بود
ضجه ی استشها می آمد.
و آنگاه کور کورمال
خواهر و شوهرخواهر حرام زاده ام راسیر کردم
و دردم را درونشان ریختم
و بعد تفکیک کردم
و اجزایشان را ریختم سر کوچه تا موش ها
موش های حلال زاده
استخوانشان را برای سگ عزیز جنگجوی زخمی من ل.خت کنند.
تمام شد
ضجه ی دخترم تمام شد
درد تمام شد
بدن تمام شد
تمام شد
پس این شعر هم
شعری بود برای سگ عزیز جنگجوی زخمی من.
و
لا
غیر.
9/8/88
آرش اله وردی