سه‌شنبه

هفت
یک نمایش‌نامه کوتاه
فتح‌اله نیازی

صحنه میدانگاهی است ـ جماعتی گرد هم آمده اند ـ مترسکی از مردگان در وسط میدانگاه است ـ مردی به مترسک چسبیده ـ به جماعت چشم دوخته ـ به یکباره شروع به رقص و پایکوبی می کند ـ پلاک های مردگان را بر دست دارد و بر گردن جماعت می اندازد .

آمدم ، آمدم رفقا ....
امشب .... امشب ... امشب قرعه به نام توست دیگر ...
کسی چه می داند ، شاید تو دهانت پرتر باشد ،
دیگر نوبت توست بهانه نگیر ،
از تمامی اینها گذشته ام تا به تو رسیده ام ،
بار ها تکرارش کردم ، تکرارش کردم ، تکرارش کردم ، تکرارش کردم ،
اَه ـ چه می توانستم بکنم ؟ کار من همین است .... همین
که بکنم خاک را ، خاک را ، خاک را ،
تا به تو برسم و کفن از صورتت پاره کنم
و تو هیچ نخواهی گفت . حتی آن زمان که سرت را بر زانوهایم می گذارم و دهان خشکیده ات را
با سرپنجه هایم باز می کنم .... ! باز هم هیچ نمی گویی ....
هیچکدامتان هیچ نمی گویید .... سالهاست که هیچ نمی گویید ...
اگر ... اگر جان در بدن داشتید چه می کردید ؟ چه می گفتید ؟
می خندیدید ؟ یا گازم می گرفتید و بعد می خندیدید ؟
رسمش همین است رفیق . روزی من در دهان توست هیچ نگو . معامله می کنیم .
تو دندان طلا به من خواهی داد و در عوض من ... من ...
من آخر جز این لباس های مندرس و پاره چیزی ندارم
به خدا که کفنت از لباس های من با ارزشتر است .
باشد .... باشد ....
برایت شعر می خوانم ، عادلانه است ، دندان طلا از تو ؛ آواز از من ...
می خوانم برایت ، می خوانمش .
درخت .... درخت .... درخت
دشت ... دشت ..... دشت .
ماه .... ماه ..... ماه
می تابید . یادم انداخت نور مهتاب در دشت ، که درخت از خاک بر می آید در بهار ،
یادم انداخت زرد پاییز ، که درخت می چرخد ، می چرخد ، می چرخد ،
یادم انداخت برف زمستان ، که درخت .... که درخت .... که درخت ...
نه این عادلانه نیست که من آوازم را پیش از آنکه دندانی از تو در دست داشته باشم بخوانم ، صبر کن تا بکنم خاک را ، خاک را ، خاک را ...
و دندان طلایت بکنم از دهان
آن وقت برایت می خوانم ، آنگونه که برای او خواندم .
خواندم . عادلانه بود . هفت دندان طلا به من داد . هفت دندان !
می دانی یعنی چه ؟!
هفت شب مرغ بریان ،
هفت شب سور و شراب ،
هفت شب ، رقص و آواز ، عیش و نوش .
پیش خودمان باشد .
هر شب با یک بدن .
چه زود تمام شد .
باز هم من ماندم و من .....
من مگر کیستم ؟! جز گورکنی که بوی مردار می دهد و برای تکه نانی دندان مرده می شکند ؟
حال انصاف این است ؟
که تو شب با دندان طلا سر بر خاک بگذاری و من با شکم گرسنه ؟!
نه ... نه .... نه نمی گذارد آسوده بخوابم ...
[ رو به شکمش ] آرام باش . نگران چه هستی ؟ سیرت می کنم .
می کنم برایت خاک را ، خاک را ، خاک را ...
تا استخوان های پوسیده ، خاک را کنار می زنم آرام ...
و دندانت ... دندانت از آن من است دیگر .
حتی اگر برایت نخوانم !
اما .... اما .... باشد ... باشد ... می خوانم .. می خوانم ... ناله نکن دیگر .
تمامش را یادم هست . یادم هست .... یادم هست ...
راستی تو چه ؟ یادت هست که چگونه مردی ؟
مرضت لاعلاج بود ؟
یا خرج طبیب نداشتی ؟
یا نکند .... نکند ... از درد خماری مرده ای ؟
یا مفت بوده دیگر ، آنقدر خورده ای ... خورده ای ... خورده ای که قلبت ایستاده ؟
دق کرده ای ؟
یا از درد بی غمی ؟
یا از عیش و نوش زیاد ؟!
نکند خود را کشته ای ؟!
شاید هم .... شاید هم ... همچون من گورکن بوده ای و بی کس ، ...
گور کن ، گور کن ، گور کن ...
اَه ... هر که می خواهی باش ، دارد صبح می شود ...
صبر کن ... دیگر چیزی باقی نمانده .
چند وجب دیگر .
بویت را می شنوم . آشناست ... بوی گند لاشه .
می دانی ؟ من با این بو قد کشیده ام .
از هزار هزار عطار خبره ترم . بویت را که بشنوم می گویم چند وقت است که مرده ای .
سالش را ، ماهش را ، حتی روزش را !
بگویم ؟ پس گوش کن .
10 سال برای تو کم است .
20 سال نه ، بیشتر .
صبر کن دیگر ، گفتم که می گویم ...
50 سال ؟ نه ... بیشتر ... بیشتر ، بیشتر ، بیشتر ،
تو دیرگاهی است که مرده ای ،
شاید عصر حجر ، یا ... یا ... چه می دانم عصر هابیل و قابیل .
تو خود عتیقه ای ، دندانت که هیچ ، تو خود گنجی .
جمجمه ات تندیسی خواهد شد در بازار عتیقه فروشان ،
بر سرت جنگی به پا خواهد شد ،
باشد ، ... باشد ، باشد .
می دانم ، یک شعر برایت کم است .
هرچه به یاد دارم و ندارم می خوانم ...
صبر کن ... یک وجب ، ... یک وجب ... فقط یک وجب باقی مانده تا ...
تا همیشه سیر شوم ، همیشه بنوشم ، همیشه برقصم و آواز بخوانم ،
هر شب مرغ بریان ، هر شب سور و شراب ،
هر شب زیباترین رقاصه های شهر ،
هر شب ، هر شب ، هر شب .
کار هر شب بس است دیگر ،
این دیگر گور کن نیست با لباس های پوسیده ....
برای خود کسی خواهم شد .
بر تخت خواهم نشست . دستور خواهم داد .
هزار کنیز و نوکر به خدمت خواهم گرفت .
هزار دربان خنجر بدست .
وزیر و جلاد .
کند و زنجیر .
اسب و زین و یراق .
یال و کوپال .
زندگی یعنی این .
بکن گور کن . بکن . خاک را . خاک را . خاک را ...
کفنش را پاره کن ...
پاره کن .
پاره کن دیگر ، منتظر چه هستی ...
نه . نه . نه .

گویی جماعت مرده اند . مرد نیز به آرامگاه ابدی خود رفته است.




0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!