چهارشنبه

امید شمس

درباره کتی آکر

كتي اكر هسته ي مركزي داستان نويسي پست مدرنيستي (و نه پست مدرن) است. پلي است ميان خاستگاه ادبيات پست مدرن آمريكا (يعني نسل بيت، مدرسه بلك مونتين پوئتري، شاگردان وارهول، موزيك پست پانك، چهرههايي چون چارلز برنستين، ديويد آنتين، سيلور لوترنژه، بتسي ساسلر، ارنست شاپيرو) از يك سو و خاستگاه ادبيات و نظريه ي پست مدرن و پساساختارگراي فرانسوي. (باتاي، دلوز، دريدا، بودريار، آرتو، كراوان، لوترامون) و از اين لحاظ تقريباً با هيچ كس در ميان نويسندگان آمريكايي وفرانسوي قابل مقايسه نيست. آثار او به دنبال خلق بدني ويژه براي ادبيات هستند. بدني كه درآن تمامي بدن هاي فراموش شده، در انقياد گرفته شده، سركوب و نابود شده احيا و احضار مي شوند. و در آن تمامي لذت هاي ممنوعه اي كه در بدن هاي ممنوعه نهفته است، هويدا مي شوند. كار اكر نمونه ي درخشان ادبياتي است كه بدون هيچ تلاشي براي سمتگيري سياسي، بدون هرگونه نشانگذاريِ سياسي، به درون اثر، عميقاً سياسي است. نثر او تركيبي است از مقاله، « ديگرگون » خاطر شيوه ي اجرا و خلق اثر و به خاطر روابط و مناسبات داستان و شعر، نثر علمي، روايي و كودكانه را در هم مي آميزد و فضايي ميآفريند كه سرد، مرده و مخوف است. او پورنوگرافي را به عنوان حربه اي به كار مي برد براي به چالش كشيدن تمام اشكال سوءاستفاده ي جنسي از انسان، به بندكشيدن تن در غالب مفاهيم و معاني خارجي كه جامعه بر او چيره مي كند و در عين حال بيان صريح و آزادانه ي تن و اميال آن در قالبي زيبا شناختي. در نوشتار او هيچ اصالتي را نمي توان جستجو كرد همه چيز چند رگه و اجتماعي يا مفهومي از طبقات پست هستند. اكثر رمانهاي او احضار و واسازي شاهكارهاي ادبيات است. دن كيشوت، اورفه، دراكولا. همچنان كه نويسندگان بزرگ نيز بخش مهمي از بدنه ي رمان هاي او را تشكيل مي دهند: ديكنز، فاكنر، پروست، ساد، رمبو. جايگاه او در ادبيات دهه ي 80 و 90 جايگاهي بي بديل است. آثار او هم چنين از شاخص- ترين نمونه هاي ادبيات پست فمينيستي (به معناي عبور از برابري طلبي در حوزه هاي واقعيت (اقتصاد، سياست، جامعه) به سوي برتري طلبي در حوزه ي اغوا و تخيل (ادبيات، هنر، زندگي جنسي) و عبور از نفي گرايي و تقليل گرايي جنسي فمينيستي به حوزه ي چندگانهي تجربه- هاي متكثر) است.

اكر سال 1947 به دنيا آمد و اولين آثار خود را در دهه ي 70 منتشر كرد. او چند ماهي را به عنوان استريپر در كوچه ي چهل و هشتم كار مي كرد. يكي از چهره هاي فرهنگ تاتو بود، تنش را وقف تاتو كرده بود و رمان امپراطوري بيخودي را به تاتوئيست خود تقديم كرد.

اكر در سال 96 به سرطان سينه مبتلا شد و يك سال و نيم پس از آن در گذشت.

برای معرفی بیشتر آکر در زیر ترجمه بخش هایی از یکی از رمان های او را می آوریم.

دو فصل از از رمان الجزایر

کُس

تمام زنان الجزایر چادر می پوشند. این لباس بزرگ چهارگوش تمام صورت و بدن را می پوشاند و زن را بدل به موجودی ناشناس می کند. چنین چیزی دیگریک زن نیست. ازاین پس زن یک کُس است. یک کُس می تواند ببیند. نمی تواند دیده شود. یک کس خودش را تسلیم نمی کند خودش را ارائه نمی دهد خودش را نمی دهد. مردهای فرانسوی که می گویند دلشان کُس می خواهد کُس های واقعی را ناامید کننده می یابند.

مادرم کُس این جوری خودکشی کرد: کُس در گران ترین رستوران های نیویورک غذا می خورد. از هر دست لباسی که خوشش می آمد پنج دست می خرید. طرح های سوزن دوزی می خرید دانه ای سیصد دلار. تاکسی سوارمی شد و لیموزین کرایه می کرد. کُس 300.000 دلار از پول بیمه ی عُمَر شوهرش و پولی که مادرش کُس به او داده بود را در عرض دوسال خرج کرد. هرچه به بی پولی نزدیک ترمی شد بیشتر ولخرجی می کرد. او از مادرش کُس پول و جواهر دزدید و شروع کرد از بلومینگ دیلز خریدن جارختی دانه ای پنجاه دلار و جوراب جفتی 30 دلار اینطوری می توانست همین جور یک بند پول خرج کند.

کُس تنها فردی بود که با پول به باد دادن به موفق ترین خودکشی دست زد. کُس بدون هیچ پول و منبع درآمدی تنها ماند. آپارتمانی که 30 سال توش زندگی کرده بود را داشتند ازش پس می گرفتند چونکه 3 ماه اجاره اش عقب افتاده بود. از آنجا که دوستان کُس به خاطر اینکه او هم مثل آنها پولدار بود به او نزدیک شده بودند. تقریبا هیچ دوستی برایش نماند. او هیچ وقت برای پول کار نکرده بود، برای همین نمی دانست چطور باید توی این دنیا زندگی کند.

حفره ی خالیش داشت طغیان می کرد.

کُس ، مادر ِ کُس وقتی که سی سالش بود با ازدواج با یک مرد پولدار دو میلیون دلار به هم زده بود. روز دوشنبه کُس از کُس ِمادرتقاضای پول کرد. کُس ِمادر تقاضای او را رد کرد. حالا کُس دیگر تا آخرین حد ممکن به خودکشی با پول نزدیک شده بود. پول یعنی پس زدن به همین راحتی .

عمل ِ خودکشی:

روز پنج شنبه کُس لباس نوی آبی ِسیرش را پوشید، ِ کُس یک بلوز و دامن دیگر، یک جفت کفش چرم براق سیاه، یک دست لباس شب، دو جفت لباس زیر نایلونی، یک جفت بند جوراب، یک سینه بند، یک کیف کوچک شب پر از سیگار، عینک مطالعه، یک رژ لب قرمز، یک سنجاق سر، و سه جعبه ی پر از قرصهای رژیمی و لیبریوم که کُس آنها را از زمان اولین حمله ی قلبی شوهرِ مرحوم اش در هشت سال پیش مصرف میکرد همه را ریخت توی یک جامه دان سبز و سیاه چهارخانه.

کُس جامه دان و گاوصندوق و پودلِ قهوه ایش، میستافلور، رابا خودش برد به هتل هیلتونِ نیویورک. وقتی هتل هیلتون نیویورک کارت اعتباری باطل شده اش را نپذیرفت، کُس یک چک بی محل برایشان کشید.

به هتل هیلتون نیویورک گفت معلوم نیست چند شب آنجا می ماند؛ او پول دو شب را ازپیش پرداخت کرد . ظهر همان روز کُس پیاده به هتلِ مادرش کُس رفت. دفترچه حسابهای مادرش کُس را وارسی کرد. کُس ازهمیشه سریع تر و هیجان زده تربود.

روز بعد کُس پودل اش را فرستاد به مطب دکتر ولبورن توی ثرد آونیو خیابان پنجاه و یکم. کُس به کُس ِمنشی گفت، سه شنبه بعد از تعطیلات کریسمس می آید میستافلور را

می برد.

کُس هیچکس و هیچ چیز نداشت. کُس نه وقت داشت نه جا داشت. اما کُس خودش را داشت. توی اتاق هتل، کُس تمام لیبریوم ها را خورد و مُرد.

خود کشی و خود ویرانگری

اولین شیوه ایست که آنکه بهش ریده شده

با آن خشم خود را نسبت به ریننده ها ابراز می کند.

هبوط در جهان زیرین: اورفه ی سیاه

اتاق آنقدر بزرگ نیست که تالار باشد. اما مرکز یک تالار است. مثل صفحه ی شطرنج است همانطوری که توی رویا می بینم، که اولین مکانی است که عُمَر می ایستد: مکان تماشاچی ها، بالای باقی فضای اتاق قرار دارد. دیوارها و سقفش سیاه است. حس قرمزی میدهد. یک بار سیاه فلزی به ارتفاع نصف قد یک آدم، مکان تمشاچی ها، را از بقیه ی تالار جدا می کند. بار سیاه فلزی سه فوت از هر دو طرف اتاق فاصله دارد و به سمت پایین که می چرخد دوتا راهرو شبیه راهروهای سینماها دو طرف مرکز گردهمایی ایجاد می کند. این راهروها پله هایی رو به پایین هستند که با مخمل قرمز پوشیده شدند. این می تواند باشد و می تواند نباشد.

بخش مرکزی تالار خیلی بزرگ است. مردم روی لبه ای این قسمت در یک دایره ی نامنظم می ایستند. این مردم لباس سفید و تمیر به تن دارند. سه مرد در مرکز اتاق سبل می زنند. یک مرد لاغر که لباس سفید تنش نیست با یک شال آمریکایی سرخپوستی و یک سیگر گوشه لبش

می رود سمت طبال ها. خاکسترسیگارش را جلوی صورت آنها

می تکاند، می چرخد، به دایره ی مردم نگاه می کند و همینطور که دور می شود، سرش را به علامت تایید تکان می دهد. همه ی این رفتارها دقیق اند. مردم حرکت می کنند.

عُمَر در قسمت سمت راستی ِمکان تماشاچی ها ایستاده. تنهاست. به اتاق پایین نگاه می کند.

مرد شال دار: این جوری پیداش نمی کنی.

عُمَر سرش را بلند می کند سمت مرد شال دار.

مرد شال دار: اگه واقعاً می خوای اوریدیس رو پیدا کنی. باید به ما ملحق بشی. مرد شال دار، از پلکان سیاه می آید پایین سمت مرکز اتاق. او طنابا مخمل قرمزی که مثل مال رستوران هاست و آخرین پله را از باقی اتاق پایینی جدامی کند را برمی دارد، عُمَر را به داخل راهنمایی می کند و دوباره طناب را می اندازد سر جایش.

مرد شال دار دود سیگار را توی صورت عُمَر فوت می کند. اتاق مرکزی. یک کُس چاق می آید وسط این اتاق. باید میان سال باشد، اما یک لباس بچگانه ی سفید خیلی کوتاه پوشیده که دور کمرش یک روبان آبی کمرنگ ساتن بسته. یک روبان رنگ پریده ی دیگر بسته به موهایش. آهسته شروع به چرخیدن می کند. سکسکه اش گرفته. هربار که سکسکه می کند کاراکترش عوض می شود. به اتاق تسلط دارد. او بهترین رقاصه ی جهان است. سیگاربرگ می کشد. بدل به یک مرد مقتدر می شود. می داند اینجا چه خبر است. پا به زمین می کوبد. مردم بیشتر و بیشتر می چرخند. دایره کم کم دارد تنگ تر می شود. مرد

شال دار، گره ازدحام را باز می کند. عُمَر بین رقصنده ها قدم می زند چون که دارد با وسواس جستجو می کند. در طول این صحنه این ترانه در پس زمینه خوانده می شود.

Prie pou' tou les morts:

pou' les morts 'bandonne nan gran bois,

pou' les morts 'bandonne nan gran dlo,

pou' les morts 'bandonne nan gran plaine,

pou' les morts tue pa' couteau,

pou' les morts tue pa' epee,

pou' tou les morts, au nom de Mait' Cafou et de Legba;

pou' tou generation paternelle et maternelle,

ancetre et ancetere, Afrique et Afrique;

au nom de Mait' Cafou, Legba, Baltaza, Miroi...

برای مرده دعا کن تو ای مردد

برای مرده که توی جنگل عظیم می گردد

برای مرده که توی دریای کبیر می گردد

برای مرده که توی ویرانه ی بزرگ می گردد

برای تو ای کشته ی چاقوها

برای تو ای کشته ی به قصاوت

برای تو مرده، به نام لگبا، ارباب تصمیم

برای تبار مادر و پدرم که یوغ بردگی پذیرفتند

به نام لگبا، نا بَرده، ارباب تصمیم، آیینه: دعا کن.

مرد شال دار به سمت عُمَر آمد.

مرد شال دار: تموم شد. حالا می تونی بری.

عُمَر: اوریدیس کجاست؟

مرد شال دار: اون دنبالت میاد.

عُمَر ( دست مرد شال دار را می گیرد.): من نمی بینمش. من می خوام ...

همه ی رقصنده ها می خندند. فکر می کنند عُمَر دیوانه است چونکه خوشحال نیست و این خنده دار است.

عُمَر (آشفته تر): اوریدیس کجاست؟

مرد شال دار: اگه به ما اعتماد نکنی هیچ وقت بدستش نمی یاری. باید به ما اعتماد کنی. اون پشت سرته.

عُمَر: می خوام یک بار ببینمش.

عُمَر پشت سرش را نگاه می کند. کُس چاق کوتاهی می بینید که رقصان به دنبال او می آید. با خودش فکر میکند این چقدر زشته.

عُمَر: این اوریدیس نیست.

اوریدیس کُس: عُمَر...عُمَر... ( صدای کُس ِ چاق به ما می گوید که او اوریدیس است. دستهایش را به سمت عُمَر دراز می کند اما دیگر

نمی تواند دنبالش بیاید.)

مرد شال دار: تو باید از اینجا بری، حالا.

عُمَر مات و مبهوت است. او می رود.

آنچه در بالا آمد نیایشی است تا من بتوانم عشق را برگردانم

لوی استراوس: معنا وابسته به قواعد است. قواعد ذات زبان است.

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!