بررسی فیلم قبل از باران
نوشتهی: وحید شفقی
before the rain
سال تولید: 1994
محصول :مقدونيه، فرانسه و انگلستان
بازيگران : کاترين کارتليج، راده سره بدزيا، گره گوار کولن، لابينا ميتفسکا، سيلويا استوياتوفسکا، و جي ويلي يرز
نویسنده و کارگردان: ميلکو مانچفسکي
موسیقی:آناستاسیا
فیلمبردار : مانوئل تران
زمان فیلم: ۱۱۳ دقیقه
فیلم قبل از باران اکتشافی ست از دور باطل خشونت در بالکان ، و راههای قبیله ای و قومی خونریزی در آن بخش از جهان را به نمایش می گذارد در حالی که کشورهای متمدن هم از نشت و باز تولید این خشونت در امان نیستند. آن چه باعث مي شود قبل از باران، در نگاه و ديدار اول، تماشاگر را شگفت زده کند، قصه ي شيرين و جذاب، رويه ي تمثيلي يا درون مايه ي به شدت تلخ و جذاب فيلم نيست. بلکه شکل ارائه ي روايت و نيز قالب و پرداخت تازه، بديع و موزاييک وار آن است. اين نخستين کار فيلم ساز ناآشنا و کم نامي ست که تنها در حيطه ي ويدئو و موسيقي و کليپ کار مي کرده است.
در همان سالی که کیشلوفسکی با فیلمِ سه رنگ: قرمز اش ، دستِ خالی از جشنواره ی کن برگشت و عباس کیارستمی برای زیر درختان زیتون بر خلاف دوره ی قبل مورد انتقاد قرار گرفت و کوئینتین تارانتینو (با فیلم شناخته شده ی پالپ فیکشن)جایزه ی نخل طلای کن را از آن خود کرد، فیلمی در جشنواره ی کن غایب ماند(به دلیل مسائل جانبی) ، فیلمی از سینمای یوگسلاوی. که قطعا اگر می توانست در جشنواره ی کن حضور پیدا کند ، فاتح بی برو برگرد این دوره می بود ، افسوس که حتی بعد از جشنواره هم نادیده گرفته شد
فیلم میلکو مانچفسکی ، قبل از باران، که ساخت آن دو سال به طول انجامید(92 تا 94) به جشنواره نرسید. و منتقدین اروپایی تارانتینو را به عنوان مبتکر و پدید آورنده ی سبک وجود وقفه های زمانی در اپیزود های یک فیلم معرفی کردند. در حالی که این تکنیک با حالتی بسیار منطقی تر در فیلم نامه ای اجرا شده بود که مانچفکسی چند سال پیش آن را نوشته بود. تکنیکی که بعد ها از تارانتینو ، آلخاندرو گونزالز اینیاریتو و گاس ون سانت .... تا سامان مقدم در کافه ستاره و ابوالحسن داوودی در تقاطع آن را دست مایه ی کار خود قرار دادند و حالت منطقی و هنرمندانه ی آن را به نوعی فانتزی یا به قولی پست مدرنیته جلوه دادند. از طرفی این نوع روایت به نوعی مخصوص است، که اجازه نمی دهد ما بتوانیم داستانِ این فیلم را به راحتی برای شخصی که این فیلم را ندیده است،بدونِ وقفه های زمانی آن ، تعریف کنیم.
ساختارشكني و برهم زدن روند خطي زمان و روايت ، محوریت اصلی داستان اثر را در فرم ساختاری و روایی تشکیل می دهد ،اين نوع روايت و به خصوص نحوه فيلمبرداري (روي دست با لرزشهاي خفيف در پاره ای از سکانس ها)، ميزانسن و دكوپاژ كاملا در خدمت رئاليسم نوين او كه ميتواند تداعي نوعي مدرنيته سينمايي باشد به درستي در خدمت انتقال تفكرات مانچفسکی و احساسات اوست.دوربين او همگام با واكنشهاي عصبي، عاطفي و روحي آدمهاي فيلمش در تكاپو و پرشهاي بيمارگونه است.
چنين فرمي تنها سليقه نيست بلكه برعكس كاملا در خدمت غناي كار و لايهلايه كردن شخصيت های فيلم قرار ميگيرد.
این تکنیک در فیلم قبل از باران مانچفکسی صرفا یک فرم نیست. بلکه محتوا را هم در بردارد. به نوعی که فیلم ؛ روایات و وقایعش را به صورت دایره ای در دایره ی خشونتِ فیلم ترسیم می کند. دایره ای که دوّار است. امّا بیش تر از یک بار نمی چرخد. نحوه ی جا به جایی این اپیزود ها به نوعی مخصوص است. اپیزود آخر در واقع اپیزود دوم و حل کننده ی معمّا های اپیزود اوّل است. و پایانِ فیلم در واقع ابتدای اپیزود دوم می باشد. و اپیزود دوم ( مانند فیلم ممنتو اثر کریستوفر نولان) از آخر فیلم شروع می شود (صحنه ای که زن زیر دوش حمّام گریه می کند) و با مرگِ نیک، نامزد عاشقش در رستوران لندن به اوّل داستانِ خطّی فیلم منتهی می شود. صحنه ی دیدار آنا و اپیزود اوّل در واقع ادامه ی اپیزود آخر است ، این جا به جایی ها واقعاً مستحکم و استادانه صورت گرفته اند.در حالی که باز و بسته شدن فیلم(شروع و پایان آن )هر دو در مقدونیه می گذرد و بخش میانی یا میان پرده ی آن در انگلستان. شاید در فیلم بابل یا بیست و یک گرم ایناریتو بشود جای چند نما را محضِ سرگرمی عوض کرد طوری که کمترین ضربه به فیلم وارد شود. امّا این چیدمان پیچیده در قبل از باران به هیچ وجه قابل دستکاری نیست. بلکه ما را مجذوب و تسلیم خود می کند ،ساختار روایی غیر خطی این اثر غیر وابسته به زمان و زمان سنجی ست.قبل از باران که نماینده ی قبل از سه فصل باران است به شکلی عجیب "کلمات" ، "چهره" ، و "تصویر" را در کنار هم قرار می دهد.
فیلم مانند خیلی دیگر از شاهکار های سینما با موسیقی بسیار تاثیر گذار و زبان زدی جلوه داده شده که مانندش در هیچ فیلمی یافت نمی شود. و چه بسیارند افرادی که این فیلم را به خاطر موسیقی اش می شناسند یا دوست می دارند. دریغا که گروه آناستاسیا از کشور مقدونیه که موسیقی اصیلش کمی تداعی گر موسیقی بومی ایران(به خصوص موسیقی کردستان) هم می باشد گروهی گم نام است.
وقتی فیلم با لطافت و سادگی ِ کشیشِ ارتودکسی که تداعی گر آلکسی کارامازوفِ داستایوفسکی ست، آغاز می شود، تصور می کنیم به تماشای فیلمی نشسته ایم که داستانش مربوط به قرن هجدهم است ( در حالی که در آغاز این کالین است که می رود به چهره ی مرکزی بدل شود ، اما در نهایت در نقش یک حمایت کننده کاهش می یابد). اما الان دهه ی نود از قرن بیستم است. موزیک رپ عام پسندِ جامعه ی اروپاست، و تفنگ مرسوم ، یوزی سَبُک ساخت اسراییل است.
قبل از باران همانند عنوان و تصاویر کارت پستالی و موسیقی متنِ زبانزدش، فیلمی ست لطیف در تصویر، اما در زبان و کلمات توصیف گر خشونت است. تعصّب های دست و پاگیر و فریاد های انزجاری که از عدم برخاسته اند ، خشونتی مخصوص مقدونیّه ، با تفنگ هایی که جواز آن ها را خودشان صادر می کنند ، و جامعه ای که در آن زن را تضریع ، کلیسا را که روزگاری مهد انگیزیسیون بود تفتیش ، و گربه را تیر باران می کنند، کشیش ارتودوکس را سیلی می زنند و منشا این کردار ، نه دین و نه اسطوره های یونانی ست
دایره که مقدّس ترین شکل در ادیان، و اسطوره های تمامی ملل و اقوام است، در این فیلم نقشی کلیدی دارد. کلیدی که پنهان نیست و در دسترس است و برای یافتنش لازم به گذر کردن از هفت خان اسفندیار نیست. دایره ای که از کریل کشیش جوانِ ارتودوکس شروع می شود و با حنا دختر مسلمان آلبانیایی تمام می شود. جایی که نقطه ی شروع بود نقطه ی پایان نیز هست.دایره در طول و آب در این اثر دیده می شود.
قبل از باران فیلمی در باره ی دغدغه های تعصّبیِ برگرفته از فرهنگ افراطی مذهبی، وضع بد زندگی مردم بوسنی و هرزگووین در قرن بیستم، و مقایسه ی دنیای امروز است. کسانی که منطقشان برای دفاع از یک مساله، نسبت فامیلی ست، امّا وقتی که مغایرتی با سنّت ها و هنجارهای ناهنجارشان دیده شود، از شلیک کردن به خواهر، پسر عمو یا برادر خود نیز دریغ نمی کنند. کریل جوان ، روزه ی سکوت دو ساله اش را در شبی که عاشق حنا می شود می شکند. همان شبی که به بهانه ی دستشویی رفتن در خانه ی کشیش پیر خود رفت و نتوانست به او بفهماند که می خواهد برای قضای حاجت بیرون برود (زیرا روزه ی سکوت ارتودوکس دهانش را بسته بود!).
دومین چیزی که در این فیلم ما را به بازی می گیرد (بعد از عنصر زمان) عنصر مکان است. هر مکان مسخرگی و بی منطقی خود را توصیف می کند. در مرز آلبانی و مقدونیه مردمانی به دستِ مردمانِ خود به خاطر تعصباتی تمسخر آمیز کشته می شوند و در لندن، کسانی به خاطر یک شوخی جداً خطرناک جان می سپارند. مرگ هم بیش از یک چیز نیست. و ثابت می شود که فرشته ی مرگ ، گاه به دلایل گوناگونی ناچار به مبادرت به مأموریّت خویش می شود. و شاید خود از این وظیفه بعضی از اوقات به تنگ می آید.
امّا در اواسط فیلم در میانِ سیاهی لشکر هایی که عرض اندام می کنند و گم می شوند، مردی وجود دارد که فیلم بر محوریّت او می چرخد. مردی که نقطه ی عطف مردمِ لندن، آلبانی و مقدونیّه است(و گویی جدای از این دنیا و بر روی این مرزها آمد و شد می کند). وارسته از وارفتگیِ فرهنگِ مذهبی و برخاسته از نفسش ، نفسی که حرف از هوا و هوس و هوای پاک سرزمین پدری خود می زند و سرچشمه می گیرد، و او را چه درست و چه غلط به اصل خویش وصل می کند. الکساندر ، کاراکتری جذّاب، درونگرا و راسخ است و عکاسی جنگی و برنده ی جایزه ی پولیتزر است ، در حالی که بار گناه مرگ انسانی را با خود به همراه دارد ، به امید ساخت دنیایی متفاوت پا به میدان جنگی ناخواسته و اینبار در زادگاه خویش می گذارد. آن قدر مغرور که مثل قهرمانی از یک داستانِ آبکی، وقتی در تیرراسِ گلوله های پسر عمویش قرار می گیرد، جا خالی نمی کند. ثابت می ماند و ثابت می میرد ، آن هم در کنار تک درختی که بر روی تپه مرز را نشانه می دهد.لبه ی تیغ تعصب و خشونت(که من هر دو را در کنار هم و به موازات هم و به عمد آوردم) آنقدر تیز و خون آلود است که رهایی از آن ، گاه غیر ممکن است و حتی افرادی را که بر روی مرزها حرکت می کنند قربانی می کند ، مرزی را نمی شناسد ، گویی این مرزها هستند که شلیک می کنند.کارگردان در طول فیلم با وسواس زیادی ذهنیت مرد سالار مقدونی را پس از آن نشان می دهد که فناوری های مدرن علاوه بر اینکه از درک این سنت بدوی و خشونت زده عاجزند گاه به آن دامن هم می زنند و این در حالی ست که جنون کشتن در درون افراد ریشه دوانده است.مردانی که برای معنا دادن به امید و صلح با دست زدن به خشونت می کشند و کشته می شوند.قبل از باران به نوعی به ما نشان می دهد در بوسنی چه اتفاقی می افتد.
قبل از باران، مملوء است از نمادها و تصاویری ناب که شاید مثالش را فقط در سینمای کیارستمی، آنجلوپلوس و کن لوچ و امیرکاستاریکا می توان یافت . تصاویری که دست بر نبضِ سینما می گذارند و تسلّط کارگردان بر استفاده از سینمای مستند را به رخ می کشند. مثل لانگ شات هایی که از مناظر روستا، صحنه هایی که ناراحتی و اوضاعِ نابسامان و متزلزل، اسب ها را رم می دهد، غاز ها را پراکنده می کند، بچّه را از روی تاب بازی اش فراری می دهد، یا نمایی که حنا از روی تپّه به سمتِ مرز مقدونیه می گریزد و رعد برق او را بدرقه می کند.
هوای ابری که در این فیلم نمادِ اوضاعِ نا به سامانِ اجتماعی و فرهنگی ست، گاهی به ما گوشه چشمی نشان می دهد و باران، ترانه ی پیروزی ست. که بدی و سنّت های رسوب کرده را می شوید و با خود می برد(در حالی که جای زخم همچنان باقی ست). بدین ترتیب
مانچفسکی ، روی فرم و محتوا را با هم سفید کرده است.دایره در همه جا حضور دارد و پیوسته مرگ ناشی از خشونت را یادآور می شود.
این فیلم براستی ، نفسی مصنوعی امّا زندگی بخش است، برای سینمایی که گدار و آنتونیونی و برگمان از آن نا امید شده اند و آن را از دست رفته می پندارند.
قبل از باران جای هیچ امیدی برای تماشاگرش ندارد ، در نشان دادن حقیقت جنگ از هیچ تصویری دریغ نمی کند ، در انتهای هر اپیزودش شخصیتش را برای پرورش شخصیت دیگر حذف می کند اما راز نهفته در نمای پایانی به تمام از بین رفته های فیلم وابسته است !
در فیلم مرگ توسط خودی صورت می گیرد.سربالایی منتهی به تک درخت ،مرگ را رقم می زند.
جمله ای در ابتدای فیلم گفته می شود : زمان هرگز نمی ایستد ، این دور هیچ وقت کامل نیست ، و به زودی باران خواهد بارید ... این جملات در پایان فیلم مفهومی خاص پیدا می کند ، گویی در جای دیگر تکرار شده است در حالی که می دانیم این کلمات همان هایی ست که در ابتدای فیلم برایمان نا مفهوم بود ، درست است زمان نمی ایستد و باران هم بارشش شروع شده و بوی خون گرفته است و این مرگ است که هیچ وقت دورش کامل نمی شود .
فیلم تمام می شود و ما می دانیم قبل و بعد از باران چه اتفاقاتی افتاده است در واقع هیچ اتفاقی نیفتاده ، مطابق همیشه عده ای مرده اند و باز هم این دور کامل نیست
در کنار داستان پردازی مناسب و پر تنش یکی از نقاط قوت اثر در تدوین نامعمول و غیر خطی آن است.با در هم ريختن قواعد معمول سينما شعر تصويری زيبايی خلق میکند که تماشاچی را به خلسهای فرو میبرد که بر خلاف معمول نه تنها او را از دنيای واقعی دور نمیکند بلکه چشمانش را بر واقعيت هايی باز میکند که در حالت عادی شايد بیتوجه از کنارشان بگذرد.
فیلم هشداری ست که خبر از وقوع جنگ می دهد.
یکی از نقاط ضعفی که در فیلم وجود دارد این است ، که با وجود یک داستان بلند پروازانه ، فیلمبرداری زیبا ، بازیگری متقاعد کننده و پیام قدرت مند ، جای تعجب است که توسعه و عمق شخصیت ها ضعیف است و این نشان از پرداخت ناکافی فیلمنامه ی اثر به کاراکترهایش دارد ، برای نمونه و حتی با وجود اینکه فیلم ساختار عجیبی از توطئه است ، آلکساندر که زمان بیشتری را از دیگر کاراکترها بر روی صفحه ی نمایش می گذراند کمی تو خالی است ، آلکساندر زبان بیان فلسفی مانچفسکی ست ، اما هنر قدرتمند بیان در پس حس نوستالژیک و تاثیرات عاطفی اثر تا حد زیادی گم می شود.
قبل از باران امید ارائه نمی دهد. به عنوان "کلمه" و با وجود نشان دادن مشکلات ارتباطی و تفاوت های زبان در غالب سکانس ها (به خصوص در لندن) فیلم به ما یاداوری می کند مشکلات ارتباطی اغلب بنیادی تر از تفاوت های زبان است و در جهان مانچفسکی زمانی که صلح وجود دارد ، آن استثناء و رستگاری است ، که شاید یک ژست بیهوده است.
فیلم قبل از باران همانند رویا زدگان برتولوچی ، نیاز به تحلیل سیاسی دقیقی دارد که از بحث این مختصر خارج است