www.flickr.com
|
دو شعر از فرامرز سلیمانی
VISION-1
تکدرخت نسیم در شعر نو ر هاله ی روشنای عاشقان خیال خارای پل دیوهای سپید
گذرگاه ابرهای
آشوب طاووس بلند
غروب بر دریا لمیده بود و غربت جایی بود میان پل و آب ها
قصر غروب قصر رنگین کمان قصر های ویران قصر تنها
و راه را نمی دانست وقتی به راه می ما نست
تاریکی را سروده بود وقت گذاشتن از غار
که انسان دمی خراب در خارا می غنود
و راه را نمی د آنست وقتی به راه می آمد
و تاریکی همیشه تاریک بود و دیگر بر راه
می شد در غار های نخستین تا ر وقت گذاشتن
که انسان دمی در خارا می غنود وقتی به راه می آمد
و تار خاموش همچنان تاری بود
VISION -15
عجیب است که سرهامان افتاده بود
در آن تصویر تاریخی در آن چشم انداز نازک
و بارقه ی جرقه ی تنها بود پیش از خاموش
و پس
پس ساده شدیم در خورشید پسا پس از غروب
سایه یی خونین بودیم ما و کوچه های روستایی
کوهی به کاهگل و پنیرک آلوده بود
شب شوکا ی آشفته بود
شب شوکا ی آشفته بودیم و ما پشتا پشت
شوکا را به ریسمان خاطره بستیم و خاطره
بر شاخ شوکایی بر بسته ی دست و پایی خاموش گذشت
تا وقت گذاشتن
وقت آوای بلند پس از گذاشتن
وقت گذاشتن پس از آوایی بلند
ساکت و این همه را با آینه می گفتم که
پیش از این ها گفتمت هم به رویای گفتن
و مرگ پیش پا ی مردن مرده بود
این پاره گی ی برگ این دفتر آواره ی خزان
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|