www.flickr.com
|
میتوانست یادداشتی از صادق هدایت باشد
هوشنگ گائوک
از هر آنچه كه امروزه ايراني خوانده ميشود، در حدّ اعلا بيزارم؛ از عاميترين مردماش، تا عاليترين آنان،كه يك مشت گندهگوزِ چسانفسانياند، برايم فرقی نميكنند؛ منظورم از عالي، هماناني هستند كه بادِ ماتحتِ خود را در گلو مياندازند، وگرنه آنان با هرگونه مفهومِ عالي از بن بيگانهاند؛ از مردمی که زیرِ دستِ آخوند و تحتِ ماتحتِ سیاسیِ نوچهآخوند و مداح و بازاری به دنیا میآیند و تربیت میشوند و زندگی میکنند و میمیرند، بیش از این انتظار نمیرود: مشكلِ ايراني بودن، تنها پسماندگيِ عقلي و سياسي نيست، بل، رياكاري و تزوير در همهي امور، از نوكِ پا تا فرقِ سَر، تمام خصايل بشري را در آنان خشكانیده، مغزشان را پوك، و قلبشان را گنديده است. حتا خوبترينِ آنان، پُر از رياكاري است؛ و کلمات خوب، متقی و پرهیزگار در اين فرهنگ بيشتر براي آنكه باجخورتر و مزوّرتر است، استعمال ميشود. مردمي به غايت پيچيده، نه از سَرِ درايت و سرشاريِ هوش، بل، از سَرِ بیبتگی و بی حمیّتی؛ يك رجالگیِ ترمیمناپذیر که برای تحمل خود ناگزیر است به افراط در دینداری و اخلاقگرایی و درستکرداری و راستگویی وانمود کند. بر همین پایه شور و صداقت، و هر آنچه را كه دغلبازانه نيست، هرگز درك نميكنند زیرا مدام در حالِ در يوزهگري تحتِ پوششِ شارلاتانبازی، و به زعم خود، در حالِ پيش بُردِ زندگيشان هستند، اما هر روزه، پساپس، و به نوبت در قعرِ جهنمي كه خود هیزم آن را تولید میکنند، فرو ميلغزند؛ و البته بهتر است سرراست بگویم که خود هیزم این جهنماند بی آن که خبر داشته باشند. موجوداتي غيرقابل اعتمادند و هر يك نخست به خود خيانتكار است و سپس به دیگری؛ خب این واضح است که آدم وقتی چنان زندگی کند که با آن چه هست از بیخ مغایر باشد، جز خیانت به خود چه میتواند کند؟ و آن که بر خود چنین ظالم است دیگری را چه اطمینانی از او هست؟ روگرفت و جنسِ دومِ جهودند؛ يعني در همهی احوال سرگرمِ سر و كله زدن با عقدههاي حقير خود هستند. به طور كلي، از زن و مرد ارضاء ناشدهاند، و صورتهاي فرو كوفته و عدمِ بشاشيت و زشتي چهرهي آنان، به همين سبب است. بر همين انگیزه، از انسانهاي ارضاء شده متنفرند و به هر شمايلي ميخواهند آنان را سر به نيست كنند... بيدليل نيستكه تاريخِ منحوسشان پُر از عرفانگرايي است؛ مگر چارهاي هم باقي ميماند؟ آدمهاي انگشتشمار درست و حسابيشان مجبور بودهاند كه به درونِ خود، يا به درون خانقاهها بگریزند. خدا ميداند چه زجري آنان كشيدهاند؛ خوشباوري كافي است... بلاهتبار بودنِ شيوهي زيستنِ آنان كه پادزيستي بيش نيست، از آنجاست كه ثروتمنداني با منشِ گداياناند. از همهيِ امكانهايِ طبيعي و اقتصادي، به طور فلّهاي برخوردارند اما خيرشان به هيچكس نميرسد، مگر به كساني كه دستِ آخر ماتحتشان را ميگذارند. مدام در حال باج خوردن از هم، و باج دادن به یکدیگرند؛ اين است ديپلماسي و منشِ ایشان در همهي امور! البته اگر به كار خيری هم مشغول شوند، سرانجام معلوم خواهد شد که نقشهای دیگر در سر داشتهاند. آدمهايي پُرمدعا، كوچك مغز، با احساسات منحرف و عجيب و در نهايت، فاحشه مسلكاند؛ بنابر گفتهي شاعرشان، بر چهار راهِ هر دم باد ايستادهاند! باد هر طرف كه بوزد، همان سمت جانماز پهن ميكنند: زمانی جنازهی فردوسی را به قبرستان راه نمیدادند که شیعهی رافضی است و بعد چنان چند آتیشه شیعه شدند که استخوان مردهی سنیها را از قبر بیرون میکشیدند و میسوزاندند و ناسزای «پدر سوخته»ای هم که زیاد به کار میبرند بازماندهی همین عَلَمشنگهای است که به راه انداخته بودند...تاریخشان در هر دورهای چنان نگاشته میشود که گویا پیش از آن هرگز نبودهاند و یا اگر بودهاند مشتی قرمطی و ابنه و حقنه و اجنبی بودهاند...پیش از اسلامِ شیعی هرگز چیزی و کسی وجود نداشته است و خدا هم از نخست برای خدمت به امامان شیعه و تازه آن هم به واسطهی فیض همان امامان در روز ازل بود که توانست جهان را از پاچهاش درآورد؛ چنان که آدم به طریقِ ایرانی هوش داشته باشد در خواهد یافت که قصد نهایی خلقت، تولید آخوندکانِ شیعی و سیطرهی آنان در جهان بوده است یعنی ملک و جن و انس و پری به همین هدف پدید آمدهاند، و خدا نیز تنها مباشر و کارگزار فقهای شیعه است؛ تاریخ هم یک بار از روز غدیر خم آغاز شده است و دومین آغاز جدیِ تاریخ اما سال پنجاه و هفت شمسی است، البته دقیقتر بگویم، بیست و دوم بهمنِ پنجاه و هفت؛ و سومین و اصلیترین مرحلۀ تاریخ که آغازِ نهایی تاریخ محسوب میشود، همان روزی است که همایِ زعامت بر کتف مردی کوتوله و چلاق نشست و این خود در روایات شیعی چونان نشانی از پایان تاریخِ دوزخیِ ظلالت و آغاز تاریخِ بهشتیِ سعادت است؛ اوه، حالا میفهمم که چرا هرگز دل به کارِ بخشِ «بهشتِ» کتاب دانته ندادم و در دوزخ فرو ماندم؛ بعضی وقتها گمان میکردم شاید من شایستگی دخول به بهشتِ بئاتریس را ندارم اما من آنقدرها هم ابله نبودم که دروغ به این بزرگی را باور کنم درست مثل بهشتی که در ایران ساخته و پرداخته شد، بهشتی که کلیدش در دست مشتی دیّوث و جندهباز است... میگویند سنگ بزرگ علامت نزدن است یعنی این جماعت که در میانِ مسلمانان به غُلات مشهورند، هیچگاه آنچنان که مینمایاندهاند و مینمایانند مردمی دیندار نبودهاند و نیستند. نیاز نیست کتابهای چند منیِ تاریخ بخوانید تا چنین چیزی را دریابید، بسنده است نگاهی به زندگی راستکیشانهی مسلمانانِ دیگر بیندازید و آن گاه خواهید دید که این جماعت چهقدر متظاهر و مفتری و لاف زن هستند.
هرچند، «پول» كه نماد ثروت است، از سَرِ بركات نفت، بسيار دارند اما روانشان دزد و گرسنه است؛ همه چيز دارند الاّ ذرّهاي آزادگيِ روحي و جوانمردي! هيچكدامِ آنان خود را مسؤول هيچچيز نمیداند، در مقابل هر پیشآمدی شانه خالي ميكنند و قصور را بر گُردهي ديگري، ديگراياي كه از بن وجود ندارد، مياندازند و حتا خود را به گونهاي نمايش ميدهند كه دلِ آدمي به حالِ آنان كباب ميشود، در حالي كه تمامِ بلواها و گَندهکاریها زيرِ سَرِيكايكِ آنان است. در ورّاجي و حرفهاي مفت بر زبان راندن در دنيا بينظيرند؛ بدون آن كه چيزي سرشان بشود چنان وانمود ميكنند كه گويي همهچيز دانند. دربارهي همهي مسائل، با ژستهاي فيلسوفمآبانهيِ غريبي افاضهي فضل ميكنند. بيشتر، در حالِ جلقِ كلامياند؛ شايد ارضاء ناشدگيِ تاريخي خود را اينگونه به فرجام ميرسانند؟ با آن كه نقابهايِ اخلاقيِ سختگيرانهاي بر چهرهدارند اما مردهای نه چندان مردشان در عمل بيش از اندازه شهوتران و در مقابل زنان، زبون و عليلاند، چندان که زنان بر همهی امور سوارند؛ كافي است زني بر چيزشان سوار شود، ناگهان وضعيت از اين رو، به آن رو ميشود؛ و روزگار آنان نه تنها غريب نيست، بل، فالوسانه هر آينه همچون مچاچنگِ برقی در فراز و فرود است. جملاتي كه بسيار رد و بدل ميكنند بيشتر، جوكهاي بيمزّهاي در تداوم همان جلقِ كلامي است و تمام خلاقيت هنريِ ايشان را نیز در برميگيرد. سينما و تئاترشان هم که شبيه همين جوكها و دستِ بالا، مانندِ سينه زدنهاشان در دههي محرم است؛ بازيگرانِشان گويا كه چوبِ نيمسوخته در ماتحت دارند، مدام در حالِ عربدهكشي و سليطهبازياند. لقمههایی از دهان بزرگتر برميدارند و كم كه بياورند اشكشان دَمِ مشكشان است. علاقهی بیمارگونی به حجاب دارند، که این خود درست نمادِ رياكاري، پستي و پنهان كاري آنان است؛ هم چنان كه معلوم نيست زنان به زير مقنعه و چادر، و مانتوهاي ورماليده چه غلطي ميكنند، مردهاشان نيز، به زير يك من پشم و پيلي امور سالوس گرانهي خود را تحتِ پوشش صوفيگري و درويش مآبي پنهان ميسازند. آن تهريشهاي احمقانه و بيش از حدّ مزورانهشان كه ديگر از آستانهي استفراغ گذشته است زيرا كه «آخور و توبره» را در صورتشان توأمان هويدا ميكند. مراكز خوش رقصي، و نيز دلقكستانهاي هنري فراواني هم كار گذاشتهاند كه از فرطِ هرزهگيِ لولنده در ميان آنها، و درست مثلِ هنر ديني و معنوي گراييِ آخوندي آنان، صنار نميارزد و بويِ گلابِ مستراح را در شامهها ميپراكند.. يك بوگير انحطاط! مگر انحطاط خصلتِ يكي شدن با جامعه، و به ويژه، با دم و دستگاه يكي شدن نيست؟ و اینان چنان با دستگاه یکی شدهاند که دستگاه ولایت روانتر از هر زمانی کار میکند، مگر نیروهای ناتو و نظامیانِ آمریکایی به آنان رحم کنند و نجاتشان دهند.
محال است براي كسي كاري انجام دهند الاّ و لابد كه معاملهاي در ميان باشد و منفعتي در پي! من كه هيچ قابليت انساني، مذهبيِ جالبِ توجهي در آنان نيافتهام؛ همهي زندگيشان بوي «نا» ميدهد، خاك مُرده بر سَرِ ريخت و هيكل و جاهاي ديگرشان پاشيدهاند و آدم احساس ميكند كه در يك كوچهي بنبست، يا در تَهِ يك چاه، يا در آخر دنيا به تله افتاده است. همهچيز از پيشْ انگ خورده، البته جُز رياكاري كه «هنر مقدس»شان محسوب ميشود.
چه تفسيرهاي عجيب و غريبي كه دربارهي ميِ ناب و اين جور چيزها از پاچهيِ ورماليدهشان درنميآورند و كتابهاي چند منيِ زيادي هم در اين باره، به رشتهي بلاهت بافتهاند اما دريغ از يك جُرعه مشروب بيتقلب كه به آدم بفروشند. آنان در شرابِ نابِ حافظ حتا، ناجوانمردانه دست ميبرند و در آن، چهچيزهاي خزعبل كه مضاعف نميكنند... وراجي بس است، تقلب بس است! شعر به اين زلالي و خودبسندگي نياز به قيم و مفسر و اين جور چيزهاي پامنقلي ندارد!
بسنده است يك نفر مانند خودشان نباشد، چنان بلايي سَرش ميآورند كه نداند از كدام زهدان بيرون جهيده! خيلي مادر قحبهاند؛ هيچ وقت به قول و قرارهايي كه ميگذارند، وعده نميكنند. هنگامي كه ميگويند نيم ساعت ديگر، مفهومِ آن، اين است كه هفت، هشت ساعت ديگر؛ وقتي كه ميگويند فردا، خدا ميداند... ما منتظر فرداييم و فردا هرگز نميآيد. اغلب كشكي حرف ميزنند. هيچ كس به هيچ كس اعتماد ندارد اما در اعتمادنمایی استاد اعظماند!
تاريخ روشن فكريِ صد سالهي اخيرشان هم موضوع قابل تأملي است؛ از میانِ بلاهتِ «آنچه خود داشتِ» جعفر خانهای از فرنگ بازآمدهی آنان، نظام آخوندیای بیرون آمد که در حقیقت همان چیزی بود که خود داشتند و این در کمال شرمساری تمام سرمایهی سیاسی و اجتماعی آنان بود و حالا چونان الاغی اندر گلِ خود فرو رفته، چشم به راه بیگانگانی هستند تا ایشان را از شرّ نحوست و نکبتِ «آنچه خود داشت»اند، برهاند... برخی عقبماندههایِ عقلیِ ملیگرای هم دارند که کراوات میزنند و پُز حافظ و سعدی و فردوسی را میدهند و دربارۀ جنس فتراکِ رخش و وزنِ گرز رستم مقاله و کتاب مینویسند و تخم لقي را كه فرنگیها با دستياري پهلويهاي نادان و امثال آنان در دهانشان شكستهاند، مدام تكرار ميكنند و گويي تمام بدبختي و رذالتشان زير سَرِ عربها است؛ و البته این بیماری همۀ ملیگرایان قلمبهگو و قلمبهنویسی است که اگر حکومت دستشان بیفتد معلوم است که از سرهنویسی به سرهسازی نژادی روی خواهند آورد! بیماریِ شگفتشان این است که خود را مثلِ چسب به مسلمانان بچسبانند، مسلمانانی که این جماعتِ شیعه را فرقهای منحرف و از بیخ دروغگو میدانند! در عهد و زمانهی آخوندی، گروهی رو به موت و پاتال، خود را ملی ـ مذهبی مینامند که هم از توبرهی خمینیِ کبیر و هم از آخورِ کوروشِ کبیر توأمان نشخوار کنند و همچنین بدین وسیله خودِ صغیرشان را نهان گردانند. این جماعتِ نابالغ که در میانِ سعی و صفایِ تاریخِ ایران به «هروله» افتادهاند، در هر حال باید حماقت، در گردِ سر چرخیدن و در چالهفتادگیِ خود را بر سَرِ کسی بشکنند؛ ديوارِ كوتاهتر از عربها پيدا نكردهاند. چنگيزخان و مغولان كه مدتي است قديمي شدهاند، اما انگليس و به ويژه آمريكا هنوز هم براي فرافكندنِ اشتباهات و حماقتهاشان سخت دركارند: منظورم چیزی فراتر از «انگلیس خبیث» و «شیطان بزرگ» و از این دست خزعبلات است... گويا این «کلّه بور» ها و به ویژه جهودها اگر نميبودند، اين «کلّه پوک» ها حالا افسار دنيا را در دست داشتند يا اين كه مرغهاشان تخم طلا ميگذاشتند...منظورم از مرغها همان سلیطههایی است که به وسیلۀ چاقچور و هزار گونه روبنده و زیر بنده به جای زن تحویل جامعۀ بشری دادهاند!
همه مقصرند جز اينان، و اين درست نشانهي رشد نیافتگیِ عقلي و عاطفی آنان است. مدام در حالِ بازي كردنِ نقشِ نعشِ تعزيه و زينب ستمكشاند؛ مثلاً شيعهي علي هم هستند اما دريغ از ذرّهاي از حميّت و جوانمردي علي! براي حسين چه گريبانها كه نميدرند و چه عَلَم و كتلها كه به راه نمياندازند...و حيف از گوشهاي از شرافتِ حسين كه در اينان نمود داشته باشد. يك نمايشِ سنتيِ هفتالهشت هم دارند به نام تعزيه، كه سنگ آن را بسيار به سينه ميزنند و گويا اين نمايش را ساخته و پرداختهاند تا حسين و خانوادهاش را به خفت بكشانند و در يك چرخهيِ تكرار شونده، هر ساله خواري و بدبختيِ خود را در چهرهي آنان تداعي كنند؛ تويِ كمرشان بزند اين حسين... كجاي اين نسخهها كه پيچيدهاند با غيرتِ قبيلگی و جوانمرديِ عربيِ او، سنخيت دارد؟ همه چيز و همهكس را به گند ميكشند. به زبان مادر بزرگهاشان همان حضرت عباس از سَرِ تقصيراتشان نگذرد!
يكي ديگر از ظرايف اخلاقي آنان اين است كه وقتي ميخواهي نميآيند، و هنگامي كه نميخواهي آويزانات ميشوند و ول كن معامله نيستند، منظورم زنانشان است؛ از همهشان منزجرم: لکاتهها، اثیریها فرقی نمیکنند هر دو اختهگرند، مردانگیِ مرد را ضایع میکنند!
شايد بيدليل نيست، كه در تاريخ آباء و اجدادشان هيچ جريانِ سياسي و انقلابيِ به اصطلاح مردمخواهانه به وجود نيامده است و يا اين كه اينگونه جنبشها در ابتدا یا در میانهی راه اخته شده است چرا كه ميزانِ خيانت پيشگيِ آنان، چنان بالاست كه هيچگاه كار به جاهاي اساسي نميرسد كه تاكنون هم نرسيده است: نمیبینید که با فرزندانشان چه میکنند؟ خاک بر آن هیبتِ پدرانهی دروغینتان... نامردند و مهمتر از همه فرزندکُش و آنچنان که روح آوارهی من به خفیهگاههاشان درآمد به کشتن بسنده نمیکنند بلکه آن کارِ شرمآورِ دیگر نیز میکنند؛ بهتر است بدانید که از فرط ناکامی و ارضاء ناشدگی چنین میکنند...و سبب ناکامی آنان با دیگر ملتها البته بسیار متفاوت است. این رجالهها نه به خاطر محرومیت جنسی بلکه از سر زیادهروی در انجام این قبیل اعمال شهوانی به این مرض گرفتارند و چون آلتِ عمل قبیحه در آنان به سبب افراط خیزیده نمیشود ناچار با باتوم و چیزهایی که از بازار مکارهی چینیها تهیه کردهاند به جان فرزندان خود میافتند: استبدادی بر آمده از پلاسیدگیِ آلات تناسلی! این جماعت در اساس، حضرتِ استادیِ پدوفیلهایِ جهان هستند یعنی «بچهباز»اند: پُر بیراه نیست اگر اسطورهی غربیها ُادیپِ پدرکش است، اسطورهی این جماعت رستمِ جوانکُش است... رهبر سیزده سالهشان را که از یاد نبردهاید؟! خاک بر فرقِ خودتان و اسطورههای مزخرفتان! هر كجايي هم كه قدم بگذارند، سوریه، لبنان و يا بُرکینافاسوــ جاهاي ديگر كه راهشان نميدهند ــ همين بساط برپا ميشود.
سطحِ بسيار محدودي از شرم، در حوزهي روانشناسيِ آنان قابلِ رؤيت است؛ بيشتر وقيحاند، به ويژه زنانشان؛ بيشترينِ بخشِ جمعيت آنان هم زنان هستند، همچنان كه منفورترين اعضايِ اجتماعيِ آنان را تشكيل دادهاند؛ اعضایی كه به ندرت حُرمت برانگيزند بلكه بر حسب عادت چيز ديگري را برميانگيزند! در «زن بارگیِ» مردان نیز فقط اسمِ عربها به ناروا در رفته است، وگرنه به نظر نمیآید از آنان زنبارهتر در عالم یافت بشود. برخی زنانِشان نیز که دستی به درس و مشق رساندهاند، اغلب جنبش آزاديخواهي زنان را با دريدگي و پتيارگي اشتباه ميگيرند، دستِ خودشان هم نيست، ارضاء ناشدهاند ...به جایِ لقمههای گندهتر از فک و دهن، بهتر است که بروند به «اُرگاسم» برسند، «رها» خواهند شد از دستِ قضا!
اينجا، منظورم آنجاست، همهچيز را ميشود خريد، نظام سرمايهداري در بازاري كردن قضايایِ به اصطلاح انسانی، نزدِ آنان لُنگ مياندازد؛ هر عملي مجاز است مگر آن كه توانِ پرداختنِ هزينهي آن را نداشته باشيد؛ دينداري آنان هم مسألهاي از بیخ سياسي، و به تبع اقتصادي است؛ پول مشكلِ تكاليفِ هر روزهي مذهبي را حتا حل ميكند. اين كه ديگر يك روشِ فقهي و مذهبيِ مشهور آنان است نياز به شرح و بسط ندارد! سَرِ «كيس»تان كه باز، و ته آن كه عميق باشد به خوديِ خود، جنايت هم امري جايز ميشود؛ يك هرزه خانهي پولكي! هيچ چيز، برخلافِ ظواهر امر، به اندازهي اين موضوع اهميت ندارد كه تا ميتوانيد رياكار باشيد؛ و این طبیعی است که اگر به اندازهي مقدّر، رياكاري در خونِ شما تزريق نشده باشد، اتفاقاتِ غيرمترقبهاي رُخ خواهد داد كه رؤياي آن را هم نديدهايد! جملگي گويا كه از پيش با يكديگر تباني كرده باشند، هم سخن ميشوند كه «تقصير» از جانبِ شما بوده است، بدين مفهوم كه هركس ريا نورزيد عاقبتاش چنين خواهد بود.
نكتهي مضحك ديگر، اين است كه هرگونه اتهاميِ را لابهلايش هر طور شده، يك اتهامِ جنسي و اخلاقي هم ميگنجانند، برای مثال ميگويند كه گزارش شده است كه جناب عالي، در لحظاتِ پيش از جاري شدن خطبهي عقد، با دستِ چپ، سينهي راستِ همسرتان را لمس كردهايد! عجب! و شما حيران ميمانيد كه دستگاهِ جاسوسيِ ايشان چهقدر قدرتمند است؛ اما سپس با اندكي تأمل چنين خواهيد فهميد: هنگامي كه يك ملت همه خبر چين و رجّاله و زنيكهاند، دستگاهِ جاسوسيِ قوي معنا ندارد! كلِ اجتماعشان يك نظامِ آدمفروشي است. اين كه زاغِ سياهِ مستراح رفتن آدمي را چوب بزنندكه سَرِپاشاشيدهاي، الحمدالله كمتر شده است... به خاطرِ چه چيزهايي كه بايد خدا را شكر کرد!
همه در حالِ توصيه به يكديگرند كه تا ميتواني تزوير كن، و تمامِ آموزش و پرورش و تربيت خانوادگيِ آنان، مصروفِ چنين آموزهيِ اساسياي ميشود؛ و اين مسأله، البته جزوِ ذاتيِ فرهنگِ آنان است. اصطلاحاتِ تخصصي بسياري برايِ پنهان كردنِ مفهومِ پنهانكاري اختراع كردهاند: رندي، زيركي، دانايي، درايت، سكوت، مصلحت و تقيّه كه ميبايست اين واژهها را به مدلولهای متنوعی که بیشترینه سر از نوعی «مادر قحبگیِ» ذاتی در میآورند، دلالت كرد و در کار آورد، باقي كارها البته به روی غلتک میافتند و چه افتادنی... چون افتادنِ روسپی به روی تخت! قابليتِ هركس با ميزانِ رياكارياش سنجيده ميشود! مگر خودشان نميگويند كه سياستشان عين ديانت، و ديانتشان عين سياست شان است؟ چه جملهيِ صادقانهاي!
امام غايبي هم دارند كه به نظر میرسد اهلِ آشكارگی نيست؛ احتمالاً بدين سبب كه هر کس چنين داعيهاي داشته و حتا به کمتر از آن هم رضایت داده و خود را باب آقا دانسته و نه خود آقا، ترتيباش را دادهاند و پس وي هوشيارانه ترجيح داده است خود را هم چنان مستور بدارد و تنها گاهي در خواب و رؤياي برخي زنان ظاهر شود و پاسخ التماس دعای آنان را بدهد... اما اين هم از عجايب روزگار است كه در ميان اين مردم، در هر دورهاي به جای آن «منتظَر»، يك دجّال ظهور ميكند و ترتيب آنان را ميدهد و جالب است كه بيشتر، شيفتهي چنين رجالههايي هستند درست مثلِ زنان هرجايي ِ قُلچُماق پسند! نقل است كه ميگويند امام زمان بازي را اينان طبق الگوي قايم موشك بازيِ بچههاشان بر ساختهاند، و من دليل آن را اين گونه درك ميكنم كه براي توجيه فسق و فجور فراوان خود چنين كردهاند؛ مگر حديث جعل نكردهاند كه براي ظهور، بايد چنان شود كه زمين را فساد از همه سو برگيرد؛ عجب نامردي هستند! اينان اَعمالِ كثيفِ خود را زمينهساز آمدنِ امامِ غايبشان ميدانند و از آن هيچ ابايي، شرمي حتا به خود راه نميدهند. هر يك از آنان به تنهايي دجّالکی است، ولي سيمرغ كه بشوند، يک دجّالِ اعظم به هیئت رهبر مسلمین جهان از كار درميآيند...البته این یک مقام فانتاسماگوریک و تخیلی است: فراموش نکنید که از دید مسلمین واقعی جهان این جماعت تنها یک فرقهی رافضی و دروغگو است و همچنان که گفتم، ذیل عنوان محترمانهی «غُلات» دستهبندی میشوند...یعنی غلوّ کنندگان! یعنی همان علامتِ سنگِ بزرگ! یعنی همان قیل و قال هستهای توخالی! مسلمان واقعی «بنلادن» بود که اول منهدم کرد و سپس صدای مهیباش همهی عالم را پر کرد. اما صدای آنان در عالم پر شده از یاوه گویی و دروغگویی؛ سلیطگی و بیعرضگی شما حدی هم میشناسد؟
دست آخر، بگويم كه، همگي روحاً سرد مزاجاند، مگر در آورد و بُردِ يك چيز، كه تبِ آخونديِ تندي هم دارند، و اين عملِ شنيع را، البته كه هر خري حتا، بهتر از آنان انجام ميدهد و نياز به احساسات ظريف و لطيف ندارد. حالام از همهشان به هم ميخورد...از وقتی خودم را از دستشان خلاص کردهام باز هم کدام خلاصی؟ بگذریم از گوری که نمیگذارند آسوده در آن بگوزم، به نوشتههای مزخرفی هم که از سَرِ بلاهت نوشتهام رحم نمیکنند و چه دکانها نگشادهاند از خیر سرِ آنها...آن مردکِ نمک به حرامی که «به چاله هرزِ فلسفهی آخوندی» افتاد و با اسم تخمیِ فردید برای خودش پپسیکولا باز کرد و نیز دنبالچههای پشمستانیاش، بیش از هر پدیدهی ایرانی مرا واجبُ المستراح و واجب القی میکنند...مپنداریید که من مردهام، نخیر! من ادای مردهها را درآوردهام که از شرّ شما خلاص شوم و نزد پاریسیان عزیز روزی میخورم... من زندگیِ ناکردهای دارم که تا آن را به انجام نرسانم به جهنم نخواهم رفت؛ من خودم را نکشتهام، بل، زندگیام را به حالت تعلیق درآوردهام و در انتظارِ ایرانِ بدونِ محلّل و رجاله و آبجی خانم و حاجی آقا یهقُل دوقُل بازی میکنم؛ حالا هم که زبان باز کردهام از پسِ این سالها بی سبب نیست چون احساس میکنم که فرزندانِ ناخلفی که دستپدرانشان را خواندهاند، بالاخره حق فرزندی را به جای خواهند آورد: مگر خَلَفترینِ فرزندان، همان ناخلفترینشان نیست؟ و اینبار سرِ این «پدرِ پفیوز» را بر سنگ خواهند کوبید، پدری که سرِ نسلهای آینده...زنان و مردان جوان، این آفرینندگانِ آینده را در تاریخ منحوسِ خود همیشه بر سنگ کوفته است و نام این پدر، حالا «ولایتِ عظما» است...این پدر به نامهای دیگرِ بسیاری خواهد آمد تا باز بفریبد شما را و باز گردد به هیأت دلسوزانهی یک پدر نو، پیش از این «امام» و پیشتر از این «شاهنشاه» مینامید خود را...این پدرِ فرزندخواره! این باره چه نامد خود را؟!
پرلاشز، پاریس
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|