www.flickr.com
|
خواننده کیست؟
نگاهی بر جایگاه خواننده در اندیشه های رولان بارت، ولفگانگ ایزر، و هرولد بلوم
لیلی ادیب فر
خواننده کیست؟ منتقد، یا دانشجوی ادبیات که برای نقادی، تحقیق یا یادگیری متن آن را می خواند؟ یا نویسنده ای مستعد است که برای پرورش نبوغ خود به سراغ متن می رود تا با تعبیری تازه از نوشتار نویسنده، بر صدای حاکم او غلبه و صدای بکر خود را در متن تولید کند؟ بیرون از این طیف، خواننده عمومن مخاطبی معمولی است که برای لذت بردن از متن، و گاهن یادگیری از آن، متن را می خواند. هر کدام که باشد، تنوع و ناشناسی اش از او هویتی معماگونه می سازد; هویتی که با چندجانبه بودنش، به تعاریف گوناگونی که به او نسبت داده می شود، پاسخگو است. رولان بارت در مقاله ی خود، مرگ نویسنده، خواننده را اینگونه توصیف می کند: "خواننده بدون تاریخ، زندگینامه و روانشناسی است; خواننده، به زبان ساده همان کسی است که تمام رگه های شکل دهنده ی متن نوشتاری را در یک زمینه کنار هم نگه می دارد".[1] خواننده، به گوناگونی تمامی کسانی است که نویسنده به هنگام نوشتن آنها را در ذهن خود مجسم کرده و مورد خطاب مستقیم یا پنهانی خود قرار داده است و به متفاوتی تمام افراد و طبقاتی است که او، به هنگام نوشتن، آنها را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از طیف مخاطبان خود حذف کرده است.
در طول تاریخ ادبیات تا قبل از قرن 19، خواننده چیزی بیش از گیرنده ی درس های اخلاقی و/یا جذب کننده ی لذت از متن نبوده است. این جایگاه، آنگونه که بارت آن را توضیح می دهد، نتیجه ی حکمفرمایی پرقدرت نویسنده ای بوده که تنها مالک اثر در نظر گرفته می شده است: "تصویر ادبیات آنگونه که در فرهنگ عامه یافت می شود، به گونه ای مستبدانه متمرکز بر نویسنده، شخصیت او، زندگی، ذوق، اشتیاق و تمایلاتش است".[2] تنها با پیدایش مدرنیسم است که خواننده به تدریج از جایگاه خود به عنوان گیرنده ای منفعل فاصله می گیرد و به عنوان عاملی فعال معرفی می شود که روند نوشتن را از طریق تعامل خود با متن به هنگام خواندن آن کامل می کند.
در میان تعاریف گوناگونی که منتقدین و نظریه پردازان ادبی به خواننده و جایگاه آن نسبت داده اند، این متن با تمرکز بر نظریات سه اندیشمند شکل گرفته است: نظریات خواننده-محور رولان بارت -نظریه پرداز ادبی، فیلسوف و منتقد فرانسوی- در مقاله ی مرگ نویسنده، ولفگانگ ایزر -دانش پژوه ادبی آلمانی- در مقاله ی تعامل بین متن و خواننده، و هرولد بلوم -نویسنده و منتقد ادبی آمریکایی- در مقاله ی اضطراب تاثیر. در این راستا این متن به بررسی خلاصه ای از ملاحظات آنها در تعریف خواننده و تبیین کارکرد او در روند خواندن و حتی نوشتن متن می پردازد. در این بررسی، برجسته شدن تشابهات و تفاوت های موجود در نظریات این سه متفکر، گاهی آنها را هماهنگ با هم و گاه متمایز از یکدیگر نشان می دهد. با این حال وجود تفاوت در نظریات آنها به هنگام تعریف خواننده و جایگاهش، نه تنها تعریف خواننده را از انسجامی معنابخش خارج نمی کند بلکه گوشه ای از ماهیت چندگانه ی خواننده را روشن و به اهمیت جایگاه او در دنیای ادبیات امروز اضافه می کند.
ممکن است این سوال مطرح شود که نظریات هیچ یک از این سه نظریهپرداز روند خواندن یک خواننده ی عادی را تحت تاثیر قرار نخواهد داد زیرا خواننده ی معمولی لزوما روش یا نظریه ی خاصی را به هنگام خواندن دنبال نمی کند. اگرچه، خواننده ی حرفه ای فعال در زمینه مطالعات ادبی از نظریات هریک از این سه فایده هایی چندجانبه خواهد برد. طیف گسترده و بحث برانگیز نظریه های متفاوت ادبی، تاریخی و اجتماعی که از مواد اصلی دروس نظری در برنامه ی تحصیلی حوزه ی مطالعات ادبی هستند به طور معمول دانشجویان را از تبدیل شدن به متفکرینی مستقل دور می کنند. به عبارت دیگر، در رویارویی با حجم سنگین دروس نظری و نحوه ی تدریس گاهن شتاب زده ی آنها، دانشجویان خود را خوانندگانی منفعل می یابند که برای تکمیل دانش خود وادار به خواندن سریع، یادگیری سطحی و قبول کردن بی چون و چرای اندیشه های متفکرین بزرگ هستند. این احساس تسلیم به نویسنده ی متن، نتیجه ی مشغولیتی عمیق با جایگاه او به عنوان تنها صدای حاضر و غالب در متن است. در این زمینه خواندن بارت، ایزر و بلوم می تواند منجر به تقویت جایگاه خواننده به عنوان عاملی مستقل از نویسنده شود; عاملی که می تواند افکار خود را از طریق حضور فعال در متن به آن منتقل کند. به علاوه، تفاوت نظریات این سه نظریه پرداز می تواند به خوانندگان مختلف این امکان را بدهد که هر یک بر اساس خوانش های مورد نظر خود روش متمایز خوانش خود را به گونه ای آگاهانه تر از پیش کشف و تقویت کنند. برای مثال، خواندن بارت و ایزر می تواند راهنمای دانشجویان ادبیات برای تولید صدای خود در متن باشد در حالیکه خواندن بلوم می تواند به نویسندگان خلاق یادآوری کند که از موقعیت های خلاقانه ای که در روند خواندن به وجود می آید آگاهانه تر استفاده کنند.
یکی از موثرترین متفکرینی که نقش خواننده را به عنوان عاملی فعال برجسته کرده رولان بارت است. او مقاله ی خود را با بیانی صریح از مرگ نویسنده شروع می کند: “به محض اینکه واقعه ای روایت شده، تعامل مستقیم خود را با واقعیت از دست داده و تنها در نقش نماد حاضر می شود، این انفصال اتفاق می افتد; صدا اصلیت خود را از دست می دهد، نویسنده با مرگ خود روبرو می شود، نوشتن آغاز می شود".[3]
با این حال بارت این ادعا را به عنوان نظریه ای که همواره در رابطه با جایگاه نویسنده مصداق داشته بیان نمی کند. به عبارت دیگر، استفاده ی او از عبارت "مرگ نویسنده" به این معنی نیست که نویسنده همواره عنصری میرا بوده است. در عوض بارت نویسنده کلاسیک را در جایگاه فرمانروای مستبد متن می بیند; حاکم مستبدی که همیشه به عنوان صدای اصلی متن ادبی مرکز توجه و تحسین بوده است. در نتیجه، عنوان مرگ نویسنده به جای توصیف جایگاه کلاسیک نویسنده نشانگر تعریفی ایده آل از جایگاه نویسنده ی مدرن است. در حقیقت این عنوان افراطی تکانه ای است تا به مخاطب لزوم گذر از مفهوم نویسنده به عنوان پدیده ای قرون وسطایی که از دل تجربه گرایی انگلیسی و عقل گرایی فرانسوی بیرون آمده را یادآوری کند و همچنین مخاطب را با مفهوم تازه ی نویسنده که در اوان پیدایش مدرنیسم با تلاش شاعران و رمان نویسان فرانسوی (استفان ملرمه، پل ولری، مارسل پروست) و همچنین شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی (برتولت برشت) و هنرمندان سوررئال و زبانشناسان مدرنیست شکل گرفته است آشنا کند; رویکرد تازه ای که دست به کمرنگ کردن تصویر قدرتمند نویسنده ی کلاسیک و بیرون راندن او از متن می زند.
بر اساس این دیدگاه اصلی، بارت در مرگ نویسنده به بررسی اجمالی کارکردهای نویسنده از نوعی که او به آن باور دارد، در برابر نقش های نویسنده از نوع کلاسیک و پیشین خود می پردازد. بنابراین بررسی، بارت نویسنده ایده آل خود را "نگارنده ی مدرن" معرفی می کند که بیش از آنکه بیانگر وجود خود باشد، ایفا کننده نقش خود است.
بارت بیشترین حجم مقاله خود را به تفسیر جایگاه نویسنده اختصاص می دهد اما این برخورد تاثیر او در تبیین جایگاه خواننده را کمرنگ نمی کند چراکه او از طریق تحلیل موقعیت از دست رفته ی نویسنده ی کلاسیک، به طور غیرمستقیم، موقعیت به دست آمده ی خواننده ی مدرن را طرح ریزی می کند. این دلالت ضمنی با اشاره مستقیم او به خواننده در خطوط آخر مقاله کامل می شود: "اگرچه، فردی وجود دارد که معنی هر کلمه را در دوگانگی آن تشخیص می دهد و به علاوه، ناشنوایی حقیقی شخصیت داستانی که در پیش روی او سخن می گوید را می شنود. این شخص دقیقن همان خواننده - یا در اینجا، شنونده – است".[4] این تعریف کوتاه از خواننده در برابر خطوط بلندی که به تعریف نویسنده اختصاص داده شده است، به آن اندازه کافی و کامل هست که دیدگاه بارت درباره ی خواننده را به عنوان جایگزین معاصر نویسنده ی مستبد کلاسیک روشن کند:
نقد کلاسیک هیچگاه توجهی به خواننده نشان نداده است; برای این نوع از نقد، نویسنده تنها فرد موجود در ادبیات است. در حال حاضر، اما ما به دنبال آن هستیم که دیگر به خود اجازه ندهیم بیش از این ... تحمیق شویم. ما می دانیم که برای به سرانجام رساندن نوشتن، باید بعد اسطوره ای آن را سرنگون کنیم: تولد خواننده باید به قیمت مرگ نویسنده تمام شود.[5]
درحالیکه بارت جایگاه خواننده را از طریق تضعیف نقش نویسنده پررنگ و پراهمیت می کند، ولفگانگ ایزر در تعامل بین متن و خواننده، تمرکز خود را بر فرآیند ادراکی خواننده به هنگام خواندن متن معطوف می کند. برای او عمل خواندن تنها نتیجه ی حضور خواننده به عنوان گیرنده نیست بلکه این روند نتیجه تعامل دوسویه ی خواننده با متن است. ایزر این تعامل بین ساختار متن ادبی و ادراک خواننده را محور اصلی فرآیند خواندن می داند. بر این اساس، او عقیده دارد که در فراگیری یک متن، تمرکز بر تمام افعالی که منجر به پاسخگویی به متن می شوند، به پراهمیتی مشاهده خود متن است.
با این مقدمه، ایزر به بازگویی دیدگاه خود درباره ی روند خواندن می پردازد. به عقیده ی او هر متن ادبی دو قطب دارد: قطب هنری و قطب زیبائی شناسیک. قطب اول، نشانگر متن نوشته شده و قطب دوم نشانگر درک خواننده است. با در نظر گرفتن این قطبیت ایزر باور دارد که اثر ادبی به خودی خود هیچ یک از این دو قطب نیست بلکه در نتیجه ی تعامل بین این دو، به صورت مجازی جایی میان این دو قطب قرار می گیرد.
در روند خواندن، در حالیکه متن یا همان قطب هنرمندانه دربرگیرنده ی لایه های مختلف نقطه نظر است، فهم خواننده (قطب دیگر) از این چندگانگی به عنوان منبع اصلی برای تولید پویایی در اثر ادبی استفاده می کند: " خواننده در همان حال که از میان نقطه نظرهای متنوعی که متن به او پیشنهاد می دهد عبور کرده و این دیدگاه های متفاوت را به یکدیگر مرتبط و برای یکدیگر الگوسازی می کند، اثر ادبی و در نتیجه خود را به حرکت در می آورد (1674)".[6] با طراحی این الگو، ایزر متن و خواننده را در رابطه ای دوسویه قرار می دهد که در آن روانشناسی خواننده با ساختار متن وارد فعل و انفعال می شوند. بنابراین، برای ایزر متن و خواننده از اهمیتی یکسان برخوردار هستند و هر دو با هم روند خواندن را با حرکات رفت و برگشتی خود تکمیل می کنند. او همچنین، "فضاهای خالی"[7] متن را به عنوان یکی از عوامل کنترل کننده در متن که این تعامل مشترک را قاعده مند می کند، معرفی می کند. به عبارت دیگر ایزر عقیده دارد که خواننده، به هنگام خواندن، به طور مداوم با فضاهای خالی روبه رو می شود. این فواصل، در واقع نکات بیان نشده ای هستند که پشت کلمه های بیان شده پنهان هستند. خواننده به منظور هموارسازی فرآیند ادراکی خود، به هنگام روبرویی با این جاهای خالی آنها را پر کرده و به یکدیگر وصل می کند. به این ترتیب، نکته بیان نشده بعد از آنکه در کانون توجه خواننده قرار گرفت، رمزگشایی می شود و به محض پر شدن از کانون توجه خواننده بیرون می رود و تبدیل به اطلاعات حاشیه ای متن می شود که از این پس به عنوان پیش زمینه ای برای پر کردن فضاهای خالی بعدی به کار می رود. ایزر این روند را اینگونه توضیح می دهد:
خواننده به درون اتفاقات کشیده شده و وادار به تولید معنی متن با استفاده از آنچه بیان نشده می شود. آنچه بیان شده تنها در متن پدیدار می شود تا نقش پراهمیت مرجع برای آنچه بیان نشده را ایفا کند; در حقیقت، این بیانات یک متن نیست که معنی آن را رمزگشایی می کند; آنچه معنی را شکل می دهد و پربار می کند، دلالت های موجود در متن است. با این حال هنگامی که امر بیان نشده در تصور خواننده جان می گیرد و رمزگشایی می شود، اهمیت امر بیان شده، بیش از آنچه قابل تصور بوده است، در متن "گسترده" می شود.[8]
آنگونه که دیده شد، برای ایزر کل فرآیند خواندن سازوکاری است که نمی تواند بدون مشارکت خواننده آغاز به کار کند. به علاوه، از آنجایی که خوانندگان از زمینه های روانشناسانه متفاوتی برخوردار هستند و در نتیجه آن افق های انتظار متفاوتی را نیز در متن دنبال می کنند، در مواجهه با لایه های متنوع نقطه نظر در متن، هر یک از آنها خوانش متفاوتی را تجربه و تولید می کند. بنابراین هر خوانش می تواند تعبیری متضاد از خوانش های دیگر باشد. اگرچه، برای ایزر وجود تعابیر متضاد از یک متن به معنی انحراف از معنی اصلی متن یا نقص در فرآیند خواندن به شمار نمی آید. به جای آن، ایزر این امر را نتیجه باز بودن تعامل دوسویه ی خواننده- متن می داند که از طریق بخشیدن موقعیت های نامحدود به یکدیگر امکان تولید معانی چندگانه از متنی مشترک را به هم می دهند.
مانند ایزر وبارت، هرولد بلوم نیز صدای پرقدرت خواننده را در تحلیل خود از فرآیند خواندن می شنود. اگرچه به عقیده او خواننده این صدا را به منظور جنگیدن با صدای نویسنده بلند می کند.
بلوم در مقاله اش، اضطراب تاثیر، به طور مستقیم شاعران مستعد را خوانندگان متن خطاب می کند و بدین سان گروه های دیگر خوانندگان را از مخاطبان خود حذف می کند: "توجه من تنها بر شاعران پرتوان است، توانایی های بزرگی که اصرار به کشتی گرفتن با پیشگامان قدرتمند خود دارند، حتی اگر به بهای مرگشان تمام شود. استعدادهای ضعیف تر ایده آل سازی می کنند. آنها تنها از قوه تخیل مستعدی برخوردار هستند که فقط برای خودشان خوب است".[9] با به کارگیری کلمه "کشتی"، بلوم به طور صریح اعلام می کند که قصد دارد رابطه بین نویسنده و خواننده را بر اساس برداشتی پدرسالارانه از مفهوم جنگ، همانگونه که زیگموند فروید این مفهوم را در نظریه "رمانس خانوادگی" خود تصویر کرده است، تعریف کند. بلوم معتقد است که فرآیند خواندن برای خواننده - شاعر، دچار شدن به اضطراب تاثیر است. به عبارتی دیگر، خواننده به هنگام خواندن، درگیر نبردی نوشتاری برای نجات خود از تهدید تاثیر نویسنده بر اندیشه بکرش می شود; اندیشه ای که اصالت آن در سایه تاثیر از نویسنده بر خود لرزیده است. این نبرد، مانند جنگ میان پدر و فرزند است; جنگی که هر نسل، برای جان بخشیدن به اندیشه و صدای خود، علیه سنت نسل پیش به پا می کند. اگرچه آنگونه که بلوم بیان می کند، "قرار بر این نیست که تاثیر شاعرانه از اصالت شاعران بکاهد; غالبن، حتی بدون آنکه آنها را لزوما حرفه ای تر کند، اصیل تر هم می کند"[10]. بر این اساس، اولین و مهم ترین شیوه خواننده برای پیروزی در این نبرد، غلط خوانی سنت نویسنده است که با استفاده از آن، خواننده- فرزند می تواند صدای نویسنده-پدر را در متن کاهش دهد. بر این اساس، بلوم خواننده را "شهروند جوان قلمرو شعر" خطاب می کند; شاعر مستعدی که با غلط خوانی متن علیه پیش کسوت خود بر سر به دست آوردن صدای نابش در شعر قیام می کند. در نتیجه هر شعر جدید تعبیر متضاد شعری است که والد آن را سروده است و عمل خوانش، به خودی خود، نافهمی متن والد است.
بعد از آشنایی اجمالی با تعاریف این سه نظریه پرداز از خواننده آنچه لازم به نظر می آید کنار هم گذاشتن نظریات آنها برای ردیابی تشابهات و تفاوت هایی است که آنگونه که پیش از این گفته شد، مفهومی چندجانبه به جایگاه خواننده می بخشند.
در نگاه اول، آنچه بارت و ایزر را به هم پیوند می زند اعتقاد هر دو به نقش تکمیلی خواننده است. بارت متن را چون بافتی می بیند که درون آن صداهای چندگانه به هم تنیده شده اند: "یک متن از نوشتارهای چندگانه ای ساخته می شود که از فرهنگ های متعدد بیرون کشیده شده و وارد روابط دوسویه ی محاوره ای، تقلیدی و مناظره ای می شوند"[11]. به این ترتیب، خواننده نماینده فعالی است که با بخشیدن صدای خود به متن، چندصدایی آن را تقویت و در عین حال قاعده مند می کند. با در نظر گرفتن این نکته، بارت و ایزر هر دو خواننده و فرآیند خواندن را مکمل فرآیند نوشتن می دانند. اگرچه تفاوتی در بین دیدگاه آنها وجود دارد; برای بارت خواننده نقطه و عامل نهایی است; جایگاهی که تمام چندگانگی های متن در آن متمرکز می شوند: "خواننده فضایی است که در آن تمامی نقل قول هایی که نوشتار را ساخته اند، بدون آنکه هیچ کدام از بین بروند، ثبت می شوند; وحدت متن در مبدا آن نهفته نیست بلکه در مقصد آن نهفته است".[12]
در رهیافتی میانه روتر، اگرچه، ایزرخواننده را گیرنده ی فعالی می داند که با وجود قوه ادراکش تنها یکی از عوامل موثر در فرآیند خواندن و یکی از دو قطب اثر ادبی است که بدون تعامل با قطب دیگر، متن، کامل نخواهد شد: "به سادگی می توان گفت که اگر یکی از این دو قطب دید خود از این رابطه را از دست بدهد، دید خود از جایگاه مجازی اثر را [نیز] از دست خواهد داد".[13]
برای ایزر، تعامل موجود بین روانشناسی خواننده و شیوه نوشتاری نویسنده فراتر از تمرکز بر هر یک از این دو به تنهایی اهمیت دارد. این در حالی است که بارت در رویکردی متفاوت، دیدگاه خود را درباره نویسنده از طریق تضعیف جایگاه نویسنده روشن می کند. اگرچه، برای ایزر خواننده بیش از آنکه در تقابل با جایگاه نویسنده تعریف شود، در تعامل با متن تعریف می شود. به عبارتی دیگر، اولین قدم برای ایزر در تعریف خواننده، متن، و برای بارت، نویسنده است.
تعاریف متغیر بارت و بلوم از فرآیند خواندن آنها را در نظر اول بسیار بی شباهت و دور از یکدیگر نشان می دهد. با این حال در بررسی دقیق تر، نقطه ای مشترک دیدگاه آنها را به یکدیگر نزدیک تر می کند. بارت و بلوم، هر دو، خواندن را به نبرد شبیه سازی می کنند. برای بارت این نبرد بین متن و نویسنده درمی گیرد و با پیروزی متن، و در حقیقت زبان، پایان می گیرد. اگرچه، برای بلوم این نبرد بین خواننده-شاعر و نویسنده- پدر به منظور غلبه صدای شاعر جوان بر شاعر پیش کسوت و جان بخشیدن به صدای اصیل خواننده در متن درمی گیرد. در عین حال، بلوم برنده این نبرد را اعلام نمی کند اما اضافه می کند که بردن این جنگ بستگی به توانایی شاعر در برخورد قدرتمند وی با اضطراب تاثیرگیری از سنت نویسنده- پدر دارد. در میان نظریات بارت و بلوم ایده ی مشترک دیگری نیز وجود دارد که معطوف به مفهوم زبان و کارکرد آن در فرآیند خواندن است. بارت و بلوم، هر دو متن را نوشتاری می دانند که افکار و اندیشه نیاکانمان را به ما انتقال می دهد. بر این اساس، به عقیده بارت فرآیند خواندن بیش از آنکه امری خلاقه باشد، عملی محاکاتی است: "نویسنده، تنها تقلیدگر موقعیتی است که پیش از او وجود داشته و هیچگاه اصیل و بکر نبوده است. تنها توانایی او آمیزش نوشتارها، و روبه رو کردن و در کنار هم گذاشتن آنها به گونه ای است که پیش از این نبوده اند". [14]
هماهنگ با این دیدگاه، بلوم نیز شاعر جوان را وارث پیش کسوت خود می داند: "شاعر مدرن وارث اندوهی است که در ذهنیت عصر روشنگری در نتیجه شک گرایی آن به میراث مضاعف غنای تصویری که از پیران باستان و استادان رنسانس به جا مانده، تولید شده است".[15] به این ترتیب، برای هر دو نظریه پرداز، ادبیات میراثی است که نسل به نسل منتقل می شود و خواننده با حضور فعال در فرآیند خواندن به بازنویسی این میراث کمک می کند.
در مقایسه ایزر و بلوم، اما، آنچه بیش از هر چیز برجسته به نظر می آید تفاوت آشکار نظریات آنها در تعریف فرآیند خواندن است. برای ایزر خواننده برای شراکت با متن وارد روند خواندن می شود و با این همکاری خود و متن را وارد جریانی پویا می کند. او بر اساس الگوهای روانی ادراک خود فرآیند خواندن را به منظور خلق دوباره متن شروع می کند. برای ایزر رویه خواندن و بازتولید متن، سازوکاری سطحی یا بازی پر کردن حفره های متن نیست بلکه فرآیندی است که شامل تلاش های متنوع خواننده برای وصل کردن فضاهای خالی به یکدیگر می شود. اگرچه، برای ایزر این تقلا به نیت آغاز هیچ نوعی از نبرد با متن یا نویسنده صورت نمی گیرد بلکه برای شناسایی جایگاه متن مجازی در میان دو قطب هنرمندانه و زیباشناختی تعامل دوسویه شکل می گیرد. در دیدگاهی متفاوت، بلوم معتقد است که جنگی پدرسالارانه بین نویسنده و خواننده برپا می شود که به طور عمد خواننده را وادار به انحراف از تعبیر اصلی متن به منظور غلبه بر سنت نویسنده می کند. به این ترتیب اگر خواننده قدرت کافی برای ایستادگی در برابر تاثیر و تسلط صدای پبش کسوت خود را داشته باشد، با غلط خوانی نیت نویسنده و تغییر شکل دادن متن، میدان جنگ را با پیروزی ترک می کند. بلوم، "غلط خوانی" را اصلی ترین شیوه جنگی خواننده برای پیروزی معرفی می کند در حالیکه ایزر، "تعبیر انحرافی" را روندی ناگزیر می داند که نتیجه ورود خواننده به متن است و منجر به پویایی تعامل آن دو، بدون داشتن نیتی برای جنگ، می شود.
پس از این بررسی خلاصه، به سوال اصلی بازمی گردیم: خواننده کیست و چه تاثیری بر متن می گذارد؟ در حالیکه بلوم به طور مستقیم شاعران توانمند را "خواننده" خطاب می کند، ایزر و بارت گونه یا طبقه ای خاص از خوانندگان را مورد خطاب قرار نمی دهند. آنها از کلمه "خواننده" به عنوان عبارتی کلی استفاده می کنند که به تعریف ویژه آنها از خواننده و کارکردهای خاصی که برای آن در نظر می گیرند پاسخگو است. بنابراین "خواننده"ای که بلوم از آن سخن می گوید، ماهیتی محدود دارد که او را از گستره ی متنوع خوانندگان عادی بیرون می آورد و وارد دایره محدود خواننده-نویسنده می کند. با این وجود، آنچه درباره ی خواننده دارای اهمیتی به سزاست، تنوع اوست. همین قابلیت است که گاه او را عاملی آزاد و دریافتگری فعال برمی شمرد و گاه مبارزی که با وظایف و تعهداتی معین وارد متن شده است. خواننده، هر چه باشد، خواه دانش پژوه یا منتقدی ادبی، نویسنده ای خلاق یا مخاطبی عادی و عمومی، باید از جایگاه و نقش خود به عنوان موجودی که کامل کننده معنی متن است آگاه باشد زیرا در عصر حاضر هیچ راهی برای انکار او و سلب عنوان از او به عنوان محصول نورسیده مدرنیسم وجود ندارد. خواننده ی امروزی دیگر بار اعتبار و ابهت نویسنده را به دوش نمی کشد و آزاد است که با استفاده از استقلال خود متن را بازنویسی کند. به عبارت دیگر، هنگامی که نویسنده نوشتن را تمام می کند و اثر نوشتاری خود را به خواننده واگذار می کند، خواننده شروع به خلق دوباره آن می کند. این همکاری برای تکمیل متن به ویژه آن هنگام چالش برانگیزتر است که خواننده، دانشجوی ادبیات یا نویسنده ی خلاق باشد زیرا این نوع از خواننده همواره در خطر از دست دادن صدای مستقل خود به هنگام خواندن متون متفکران و نظریه پردازان ادبی یا نویسندگان و شاعران تاثیرگذار است. در صورت از دست دادن صدای خود، او دیگر قادر به ترقی و ترویج نقطه نظر ویژه یا خلاقیت مخصوص به خود نخواهد بود و درنتیجه تبدیل به گیرنده ای منفعل می شود که بیش از آنکه تولیدکننده ی متن باشد، تنها یادگیرنده ی آن است. اگرچه، ترغیب خواننده به پیدا کردن صدای خود در متن و بازنویسی آن به هیچ گونه تشویق او در پشت سر گذاشتن نویسنده و بی توجهی به دستاوردهای بزرگ مفهومی و ساختاری او نیست. بلکه این حضور فعال در روند خواندن، تلاشی برای تغییر موقعیت خواننده از گیرنده به خلق کننده است; موقعیتی که نه تنها او را در تقابل با نویسنده قرار نمی دهد بلکه منجر به پویایی اثر ادبی و ماندگاری بیشتر نویسنده آن می شود.
.........................................................
منابع:
Works Cited
Barthes, Ronald. "The Death of The Author." The Norton Anthology of Theory and Criticism.
Ed. Vincent B. Leitch. New York: W. W. Norton &, 2001. 1466-470. Print.
Bloom, Harold. "The Anxiety of influence." The Norton Anthology of Theory and Criticism. Ed.
Vincent B. Leitch. New York: W. W. Norton &, 2001. 1797-805. Print.
Iser, Wolfgang. “Interaction Between Text And Reader.” The Norton Anthology of Theory and
Criticism. Ed. Vincent B. Leitch. New York: W. W. Norton &, 2001. 1673-682. Print.
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|