نوعی از زندگی
مسعود نقره کار
-
به گل ها ی گلدان ها آب می دادم سی تایی می شدند. گرفتاری های ریز و درشت امان نداده بودندچند روزی دستی به سر و روی شان بکشم. پژمرده شده بودند.
در میان آن همه گلدان اما فقط گل های یک گلدان سر حال و شاداب مانده بودند , گل های گلدان ارکیده ارغوانی, که شیارها و نیزه های پر گرد وغبار نور آفتاب زیبا ترشان کرده بود. گلدانی که یکی از دوستان امریکایی" امید" برایش هدیه آورده بود.
داشتم به ارکیده ارغوانی آب می دادم که امید صدای اش در آمد:
" بابا اون گلدون......."
حرف اش را خورد, اما خنده هنوز توی چشم ها و روی صورت اش بود.
" اون گلدون چی پسرم؟ چی می خواستی بگی؟"
چیزی نگفت.
داشتم گلبرگ های پرپرشده وشاخ و برگ های خشک شده شان را جمع می کردم. از ارکیده ارغوانی رد شده بودم ومی خواستم سراغ گلدان بعدی بروم که :
" ارکیده ها گل های قشنگی ان بابا , نه؟"
" آره پسرم , هم قشنگن هم مقاوم , ببین گلای همه ی گلدونا پژمرده شدن جز این یکی"
باز خنده توی چشم ها و صورت اش ریخت:
" آخه بابا اون گلا....."
" آخه اون گلا چی پسرم؟ چی می خوای بگی ؟"
چیزی نگفت, خندان و رقصان در حال رفتن گفت:
" آخه بابا اون گلا رو اگه آب بدی پژمرده میشن"
و رفت.
دستی بربرگ ها و گلبرگ های ارکیده ارغوانی کشیدم:
" چقدر طبیعی به نظر می رسن !"
-
- -
امریکا, بهار 2006
-
-
-
شاعر
مسعود نقره کار
-
"من شاعرم، هيلاري صدايم ميزنند. ده ساليست كه اينجا زندگي ميكنم، و هر شب خودم را به تو معرفي ميكنم و با تو سخن ميگويم، با تو اي ماه كه اصلن گوش شنوا نداري. چرا حرف گوش نميكني ماه ؟ چرا بساطت را جمع نميكني و گورت را گُم نميكني؟ گورت را گُم كن و بگذار شبهايمان هم مثل زندگيمان تاريك باشد ، گورت را گُم كن ماه"
كمي مكث ميكند. عينك اش را روي بينياش جابهجا ميكند. نگاهی به دوروبرش می اندازد ، يك ور ميشود و ميگوزد. سينه راست ميكند، چين بر پيشاني مينشاند و بيآنكه لبخندي بر لب بنشاند فرياد ميزند:
"excuse me"
صداي خنده از همهي اتاقها بيرون ميريزد. همه ميدانند براي چه آنگونه بلند عذرخواهي ميكند.
باز نگاهي به دوروبرش مياندازد. سرفهاي شديد و پُرخلط ميكند. نفسي عميق ميكشد و چشمهاي آبي و درشتش را به كاجهاي بلند و عريان ميدوزد.
"شما هم گورتان را گُم كنيد، شما كه مثل آلت تناسليِ خر از زمين بيرون آمدهايد. جاي شُكرش باقيست كه در مسيرتان زني دَمَر نخوابيده بود، والاّ تا بحال هزاران شاعر پسانداخته بوديد"
به فكر فرو ميرود. چنددقيقهاي به ماه خيره ميشود و باز فرياد ميزند:
"نه، نه، نه فقط شاعر, دهها سياستمدار پس ميانداختيد، دهها هزار دروغگو، عاشق قدرت و پول و سكس، دههاهزار بچه پررو"
سرفهاش ميگيرد. آرام كه ميشود قهوه سردشدهاش را مينوشد. سيگارش را خاموش ميكند، ته سيگارش را توي جيب پيراهناش ميگذارد. خودكار و دستنوشتههايش را برميدارد و به طرف اتاقش ميرود، پيش از آنكه وارد اتاقش شود ميايستد و به ماه نگاه ميكند:
"هي ماه ميروم تا داروهايم را بخورم، به زودي برميگردم. بله بايد داروهايم را بخورم، ميگويند بايد دارو بخورم. گُه خوردهاند، من گاهي نميخورم، به آن دكتر ايرانيام گفتهام، همان دكتري كه خودش ديوانهترين آدميست كه تا حالا ديدهام، آقاي حماقت است اين چشم مشكيي دوست داشتنی"
برميگردد، با گيتار و گربهاش. پاي يكي از كاجها مينشيند. پشت به ماه به ستارهها نگاه ميكند، و شروع به نواختن گيتار ميكند، و ميخواند:
"من شاعرم اي ماه، برو گورت را گُم كن، بگذار با تاريكي صحبت كنم، با تاريكي كه زيباست، زيباتر از چهرهي كريه خورشيد و صورت رنگپريده و بدتركيب تو و آن ستارههاي ريغو، بُرو گُمشو، بگذار با تاريكي صحبت كنم"
ساكت ميشود. چشم ميبندد براي يكيدو دقيقه. امّا به يكباره از جا كنده ميشود، چرخي دور تنهي يكي از كاجها ميزند و دوباره مينشيند:
"من شاعرم اي ماه، من عاشق ام ای ماه , تو ميداني عشق كجاست، تو او را ميبيني؟"
و پسِ سر بر تنهي كاج ميچسباند. سيگارش را ميگيراند و پُكي محكم ميزند:
"چه سئوالِ احمقانهاي، من خودم ميدانم كجاست، ميدانم، تو هم ميداني، ميان پستانهاي من است، لاي پاهاي من، ميان قاچ باسنام و..."
سرفهاش ميگيرد، آنقدر سرفه ميكند كه به استفراغ ميافتد. با پشت دست خرده استفراغها را از كنار لبان اش پاك ميكند. عينك اش را برميدارد، شيشههاي اش را با گوشهي پيراهناش پاك ميكند و بر چشمها ميگذارد.
John را ميبيند كه به طرف اش ميآيد، كوژشده و خميده:
"تندتر بيا جان (John)، تندتر، نگران نباش، وقتي به من برسي ديگر خميده نيستي، راست خواهي شد، شَقِ شَق، تندتر بيا"
و گيتارش را برميدارد. مينوازد و ميخواند:
"بيا جان (John)، بيا پيشِ من، من شاعرم و تو ميداني عشق تو كجاست، بيا. امّا ماه تو بُرو گُم شو، بُرو گورت را گُم كن، تو و آن ستارههاي ريغو، و آن خورشيد كريه آبروي جهان را بردهايد، برويد گورتان را گُم كنيد، برويد"
مينوازد و ميخواند.
-
-
سال2000/ اورلاندو ـ امريكا
-
-------------------------------------
-
* ملیحه تیره گل عنوان "داستان های ترکشی" را برای " Sudden Fiction " بر گزیده است .