ترس اَرغوانی ست
آنجا که امتـدادِ باریکه راهِ بلنـد
مرز می کشد
تا نقطه ی دور در بی نهایتِ دشت
تَرسَت را برای همیشه می فهمم !
نَخلِ کوچکم که به خاکِ گلدان میکند اعتماد
مکثی می شود انگار در مسیر نگاهِ مُنتظرم
پنجره را باز می کنم ــ تا آگاهیِ خاک
در پاکیِ مُعلقِ خاطری آزُرده ـ زَمهَریر
خمیازه های طولانی را مکرر کُنَد در انتظار
ترس اَرغوانی ست
تا قیچیِ باغبان قیرِ شب را از هم دَرَد
علفهای سبزِ راه تـا افـق
به سیاهی می زنند