سه‌شنبه
ترجمه شعر/نیما حسین‌پور
یوزف فون آیشندورف، شاعر و نویسنده‌ی آلمانی‌زبان در سال ۱۷۸۸ در بخش شرقی پروس به‌دنیا آمد. از سال ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۰ در شهرهای هایدلبرگ و وین به‌تحصیل در رشته‌ی حقوق پرداخت. در وین با کسانی چون برنتانو و شلِگِل دوست بود. از سال ۱۸۳۱ تا هنگام بازنشستگی در سال ۱۸۴۴ کارمند وزارتِ فرهنگ در شهر برلین بود. او در سال ۱۸۵۷ در شهر نایسه، که اکنون در کشور لهستان قرار گرفته، چشم از جهان فروبست. از جمله ویژگی‌های اشعار او سادگی و دلنشین بودنِ آن‌هاست. او در اشعارش به‌یاریِ تصاویری از طبیعت کاوش‌های روحی‌اش را بیان کرده است. آیشندورف یک مؤمن ِ کاتولیک بود.
او افزون بر شعر، داستانِ بلند و نمایش‌نامه نیز نگاشته است، که «از زندگی ِ یک آدم ِ بی‌عرضه» مهم‌ترین داستانِ بلندش به‌شمار می‌رود.
-
چهار شعر از یوزف فون آیشندورف/نیما حسین‌پور

شب‌ها

از میانِ شبِ خاموش می‌گذرم،
ماه دزدانه و به‌نرمی
بارها از میانِ پوشش ِ تیره‌ی ابرها
بیرون می‌آید،
و در این سو و آن سوی دره
بلبل از خواب بیدار می‌شود،
آن‌گاه دیگربار همه‌ چیز تیره و خاموش.

ای آواز شبانه‌ی بی‌همتا:
در سرزمین ِ رودهای روان،
در میانِ درختانِ تاریک
که به‌آرامی می‌لرزند -
از دور اندیشه‌هایم را آشفته می‌کنی،
آواز جنون‌آمیز من در این‌جا
چونان صدایی‌ست
تنها برآمده از خواب‌ها.

***

در غربت

خروش ِ جویبارهای کوچک را
در این سو و آن سوی جنگل می‌شنوم،
در جنگل در میانِ خروش
نمی‌دانم، کجا هستم.
این‌جا در تنهایی
بلبلان می‌خوانند،
انگار که می‌خواهند
از زمانِ گذشته و زیبا چیزی بگویند.
نور ضعیفِ ماه پرواز می‌کند،
انگار در زیر خود
کاخی می‌بینم
که در دره قرار گرفته،
و با این وجود
از این‌جا بسیار دور است!
انگار که معشوقم
در باغی پُر از رُزهای سفید و سرخ
می‌بایست چشم‌براهم باشد،
ولیکن زمانِ درازی‌ست که مُرده.

***

در سرخی ِ شام‌گاه

ما دست در دستِ هم
از میانِ سختی و شادمانی گذشتیم:
هردویمان خسته از راهی که پیمودیم
اکنون روی زمین ِ خاموش می‌آرمیم.

دره‌ها از هر سو به‌هم می‌پیوندند،
هوا تاریک شده است،
تنها دو چکاوک هنوز در رویایشان
به‌درونِ رایحه وارد می‌شوند.

بیا و بگذار تا آن‌ها جیغ و داد کنند،
بزودی وقتِ خوابیدن است،
تا ما در این تنهایی
راهمان را گم نکنیم.

ای آرامش ِ بی‌کلام، ادامه بده!
بسی ژرف در سرخی ِ شام‌گاه،
چقدر از راهی که پیمودیم، خسته‌ایم -
یعنی این مرگ است؟

***

شبِ مهتابی

چنین بود که انگار
آسمان به‌نرمی زمین را بوسیده است،
که زمین در نور شکوفه‌ها
می‌بایست اکنون خوابِ آسمان را ببیند

هوا از میانِ کشتزارها گذشت،
خوشه‌ها به‌آرامی تکان خوردند،
جنگل‌ها آهسته خروشیدند،
آسمانِ شب صاف بود.

و روحم بال‌هایش را
به‌تمامی گشود،
از میانِ سرزمین ِ خاموش پرواز کرد،
انگار که داشت به‌سوی خانه پرواز می‌کرد.
-
-
-

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!