و زان پس سخن گفتن نفس جنایت شد
هژیر پلاسچی
اگر حالا دارم برای «سهیل آصفی» می نویسم به این دلیل نیست که در برخی موارد باورها و آرمان های مشترک داریم. حتا به دلیل دوستی و رفاقتی نیست که حالا موجب شده دلم برای آن خنده های بی دریغ و بی وقفه اش تنگ شود. من دارم برای «سهیل آصفی» می نویسم چون مانند سهیل یک روزنامه نگارم و انگشت به دهان مانده ام که چرا از نهادهای صنفی روزنامه نگاران هیچ صدایی شنیده نمی شود؟ دلیل این سکوت شرم آور کدام است؟ شاید اگر سهیل روزنامه نگاری بود که خط و ربطی با باند مشارکتی ها یا باند کارگزارانی ها داشت امروز این چنین بازداشتش با سکوت همراه نمی شد.
اینک اما سهیل دارد تاوان مستقل بودنش از حکومتی ها، با همه ی شکل و شمایلشان را پس می دهد و هیچ کدام ما نمی دانیم در چه وضعیتی به سر می برد. با وجود این می توان حدس زد باید منتظر باشیم تا بشنویم که او از طریق گزارش ها و مصاحبه هایی که در «روز آنلاین» انتشار داده، پای در راه براندازی نرم حکومت گذاشته است.
و چه انتخاب خنده آور و مضحکی. آنهایی که در نهادهای امنیتی و قضایی پروژه ی بازداشت و به احتمال اعتراف گیری از سهیل را کلید زده و اجرایی کرده اند، باید بدانند که اعتراف های ساختگی دیگر کارکرد خودش را از دست داده است. به خصوص اگر از دهان سهیل که همه ی زندگی کوتاهش بر باورهای ضدامپریالیستی اش شهادت می دهد، بشنویم که او با حق التحریری که از «روز آنلاین» می گرفته، می خواسته حکومت را به نرمی براندازی کند.
بازداشت سهیل اما تنها به همین مضحکه ی غریب ختم نمی شود. بازداشت سهیل فصل جدیدی است از تلاش برای تحدید آزادی اندیشه و بیان و نشر. گویی کسانی که از واژه ها می ترسند، کسانی که ایمان دارند کلمه ها می توانند مجرم باشند، این روزها بعد از سلاخی کتاب و کلمه در سانسورخانه های ارشاد، بعد از توقیف نشریات به بهانه های واهی و بیهوده، بعد از ممنوع القلم کردن ناگفته ی برخی از نویسندگان و روزنامه نگاران، پای در خصوصی ترین حریم زندگی افراد می گذارند. آنها فرمان می دهند که کسی حق ندارد برای سایتی که کیلومترها دورتر از خاک میهن منتشر می شود، مطلب بنویسد.
و این، من نمی دانم به استناد کدام ماده ی قانونی است. و البته می دانم که قوانین دوران رضاخانی که با استناد به آن مطبوعات را دسته جمعی اعدام کردند، کارکردی ندارد چرا که دوران رضاخان با اینترنت بیگانه بوده است. خط قرمزها اما دیگر تا درون خانه ی ما آمده است. ما یا آن دسته از ما که می خواهیم باده نوشی کنیم باید حواسمان باشد که حتا شیشه های خالی را از خانه مان خارج کنیم، چرا که ممکن است به جرم «اخلال در امنیت ملی» بازداشت شویم و بعد به جرم نگهداری مشروبات الکلی تازیانه بخوریم. باید لباس هایمان و مدل موهایمان را بر اساس سلیقه ی سرداران نیروی انتظامی انتخاب کنیم. باید صدای موسیقی دلخواهمان را کم کنیم مبادا دل کسی را بلرزاند. باید هنگام سخن گفتن با دختری که مثلن در خیابان از ما آدرس می پرسد، رعشه بگیریم که مبادا گرفتار گشت ارشاد شویم. حکومتیان تصمیم گرفته اند به زور هم که شده ما را روانه ی بهشت موعودشان کنند. آنها از تصور این که ما دچار عذاب اخروی شویم، از این که ما گرفتار شکنجه یی شویم که اشقیا و گنهکاران را از آن ترسانده اند، مغموم می شوند. آنها شبانه روز به این فکر می کنند که چگونه ما گمراهان را باید به راه «راست» هدایت کرد و در این مسیر دشخوار ابایی ندارند که از تذکر شفاهی تا سلول انفرادی را به کار گیرند. اینک لااقل ما گوشه یی از روش هایی را که برای هدایت دانشجویان پلی تکنیک به کار رفته اند، شنیده ایم.
امروز اما فرقی نمی کند که چرا این پروژه کلید خورده است. حتا فرقی نمی کند که آن سوی ماجرا، آن طرف بازداشت و بازجویی کننده به چه فکر می کند. کشف راز چنین برخوردی تغییری در واقعیت موجود نمی دهد. واقعیت موجود این است: همین لحظه که من دارم این مطلب را می نویسم و همین لحظه که شما دارید این مطلب را می خوانید، سهیل آصفی معلوم نیست در چه شرایطی زندانی است. در وضعیتی که هر چه باشد نگران کننده است.
امروز دفاع از سهیل و کاری که سهیل انجام داده، یعنی همکاری حرفه یی با یک رسانه ی همگانی، یک وظیفه است. وظیفه نه تنها در برابر سهیل، بلکه در برابر واژه ی «آزادی». موهبتی ناگزیر که لااقل از انقلاب مشروطه تاکنون پیگیرانه آن را خواسته ایم ولی نداشته ایم. دفاع از سهیل، دفاع از خود آزادی است و گمان می کنم باید در برابر این وظیفه کوتاهی نکرد. باشد که چنین باشد.