…
مشتی نشانهی سرگردان در چشمهایم میپاشی،
بردیوار، انگشتهایت را پرنده میکنی
و چرخ میزنی با کلاغها...
کنار همین گنداب بود انگار؛
جیغار مادرم وفامیل.
دستهای تو بودم
که
به مادربزرگ نشان دادی
و گذاشتی آویزان بر در خانه بمانم،
در حلقه ی چشم گربهها و بچهها.
1377- اصفهان
--------------------------------------------
...
حضور مورب صبح برصندلیهای خالی
گریز همهی اشیا از خودشان
به رویای تولد من
وخورشیدی که از پشتِ ناخنهایِ تو بیرون می آید.
در چهارخانگی پیراهن من
که تو را
تهران-1381
------------------------------------
...
چند جفت چشم زنبور در پارک بکارند
تا موهایت را به باد نسپاری
پنهانی روایتها را نیاشوبی
وقرارهمه چیز بر ستونهای نامرئی،
الا شبهایی که رشک پاهای تو دارند
بر کاشی آبی.
1381 اصفهان-