شنبه
سه شعر از امیرحسین افراسیابی

*

نزدیک تر نمی شود بیایی
از هوای ِ بسته گره بگشایی
تا من برای عبور از پوست
راه چاره ای بیندیشم؟

امسال
سهم ِ سیزدهم را
در سرسرای ِ تو سودا کردم
هرچند ریشه ی قداست هفت
به بابل بر می گردد

کلاغ ِ سبز، سیصد سوره را
به خط ِ سّوم از بر دارد
زبان ِ طوطی اما بنگالی است
قنادی شکر شکن بهتر می داند

ما را به حال خود بگذار
من این دختر را
که قرن پیش گویا
به قندهار سفر کرده است
و گیسوانش را هر هفته رنگ می کند
نمی شناسم
کسی که با من می رقصید خواهر من بود

قنادی قدیم
سال هاست که دیگر نیست
آن چارراه هم امروز
با نام دیگری مدارا دارد

رتردام، دسامبر 2003
--------------------------------------
-
-

بالالایکا
-
-
کفشام گِلی ان
تو نمیام
فرش های عتیقه ات کثیف می شن
بند ِ کفشم گره ی کور خورده
جورابام سوراخ ان
می ترسم کفشامو باز گم کنم
*
«در سطر ِ رو به خانه مِه آغاز می شود»
*
آن گوشی ِِ لعنتی رو بذار سر جاش
بیا دم ِ در
ببین هوا چه قدر تازه تره
*
حرفی برای ِ درد ِ دل
میان ِ کوچه و دالان
در دل دارم
فکری برای درد ِ سر
میان ِ پله و سردر
در سر دارم
*
نترس
بیا بیرون
باران
باد
آفتاب
کوچه پیش ِ چشم ِ تو جاری خواهد شد
شهر پیش ِ چشم ِ تو جاری است
*
صدای ِ بالالایکا را می شنوی؟
این همه راه آمده است
تا برای ِ ما بنوازد
روز ِ جاری را
در نغمه های غریبش ببین
که مثل ِ رود گل آلود است اما جاری است
میان ِ جلد ِ خالی ِ سازش لب خندی بگذار و بعد بیا
دستت را میان ِ دست های خالی ِ من بگذار
تا مثل «روح بیابان» عریانت کنم

میان ِ حرف ِ کوچه و دالان
رؤیاهامان هم دلی می کنند
میان ِ فکر ِ پله و سر در
دردسرهامان هم سر می شوند
*
باد و توفان پوست را چغر می کنند
باران زخم ها را می شوید
آفتاب از خستگی هامان عرق ِ بیدمشک خواهد گرفت
*
سطری میان ِ ساحل و دریا
اسطوره ی پرنده های دریایی
درخت هرچه هم تکیده باشد
از جایش تکان نمی خورد
*
نترس
بیا بیرون
بذار دم پایی ات گلی بشه
از این جا
به جاهای ِ ندیدنی می برمت
*
اصلن درش بیار
من هم بندهای کفشمو پاره می کنم
تا از کنار ِ همین درختای وامونده
پا برهنه راه بیفتیم و بریم که بریم...

-
رتردام، آوریل 2005
---------------------------------------
-
-
*

جام ِ جهان ز خون ِ دل ِ عاشقان پُر است
حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی
(هـ.ا. سایه)

در آرزوی رسیدن به قله
بر این صَخره ها که پای می نهی
زیر ِ پایت را نگاه کن
ببین چه گونه دامنه ها
موّاج از شقایق ِ صحرایی است

فرهاد
بیستون ِ شیرینش را
از استخوان ِ تلخ ِ جمجمه می سازد

طعم ِ دو سال ِ آزگار را
هفتاد سال ِ بی قرار از یاد برده ام
تاوان ِ شیر ِ تازه را
شاید
با شراب ِ کهنه باید پرداخت

در نوبت ِ شراب اما
روزگار
استحاله ی انگور است
آیا
شیرویه هم جواب معما را می دانست؟

برخیز
خانه را خالی کن
می خانه ی محل را شاید در گشوده اند

شکاف ِ زخم ِ صخره
کتابی بازبسته است
آن اتفاق، اتفاقی نبود
پیش ِ پایت را نگاه کن

رتردام، دسامبر 2003-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!