باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
نگاهی به محسن مخملباف و آخرین اثر اش ، فریاد مورچه ها
شهرام عدیلیپور
در سال های نوجوانی و آغازین سال های جوانی محسن مخملباف فیلم ساز محبوب من بود . او و فیلم های اش و اندیشه های اش برای من و نسل من در ایران که یا پس از انقلاب به دنیا آمده بودیم و یا در سال های آغازین انقلاب دوران کودکی خود را می گذراندیم بسیار مهم و اثر گذار بود . هر فیلم او را دست کم سه یا چهار بار می دیدیم . تمام خبرهای مربوط به او و فیلم های اش و گفت و گو های او با نشریات را با دقت می خواندیم و بر سر حرف ها و آثار اش ساعت ها با دوستان بحث می کردیم .
مخملباف برای ما معلم خوبی بود . بسیار از او آموختیم . او برای ما الگوی یک انسان نوگرا ، نو جو ، نو اندیش ، تحول خواه و همیشه در حرکت و دگرگونی بود . هر کار او برای ما بهترین بود . او را نابغه ی سینمای ایران می دانستیم . اما رفته رفته که بیش تر با اندیشه و کتاب و سینما آشنا شدیم و کتاب های خوب خواندیم و فیلم های خوب دیدیم متوجه شدیم همه ی آثار مخملباف خوب نیستند . از اتقاق بیشتر آثار او نه تنها ژرف و جاودانی نیستند بل که دارای خصلتی جنجالی و تاریخ مصرف دار هستند . به ویژه که از آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی رفته رفته او گرایش به سمت فیلم های فستیوالی و باب طبع جشنواره ها پیدا کرد ، این گرایش به ویِژه پس از موفقیت های فیلم های عباس کیارستمی در جشنواره های جهانی و پس از جایزه های بزرگی که کیارستمی به خاطر فیلم زیر درختان زیتون و طعم گیلاس گرفت هر روز بیش تر شد و مخملباف پا جا پای کیارستمی گذاشت تا بل که دست کم نخل طلایی را هم او صاحب شود . فیلم نون و گلدون او پیروی آشکاری از سبک و ساختار فیلم موفق زیر درختان زیتون بود و در فیلم سکوت رگه های روشنی از تقلید فیلم همسرایان کیارستمی به چشم می خورد .
با این همه مخملباف تا وقتی در ایران بود همچنان یکی از مردان شماره یک و خبر ساز سینمای ایران بود و بهترین آثار اش را در ایران ساخت . وقتی از ایران مهاجرت کرد دیگر فیلمی هم تراز فیلم های خوب اش در ایران نساخت . اولین فیلم اش در خارج از کشور سکوت بود که در تاجیکستان ساخته شده بود . فیلمی مانده در سطح با همه ادعاهای ژرف فلسفی اش و خیام گرایی اش و با تقلید از فیلم های روسی و تاجیکی ، به سبک فیلم های پاراجانف که تنها تصویر هایی کارت پستالی و فوق العاده زیبا و شاعرانه داشت و باز هم آشکار بود که مخملباف مهاجر فستیوال های جهانی را هدف گرفته است . فیلم بعدی مخملباف در خارج از کشور هم سفر قندهار بود . باز هم فیلمی نه چندان عمیق و جشنواره پسند .
از این جا به بعد دیگر خبری از مخملباف نبود . حضور او با مهاجرت اش در سینمای ایران رفته رفته رنگ باخت . و تاثیر او و آثار اش هم بر ما ایرانیان داخل از بین رفت . دیگر از مخملباف برای ما تصویری مانده بود از یک فیلم ساز معمولی و خلاق اما نه نابغه که دوران شکوفایی و درخشش خود را پشت سر گذاشته است . اما شخصیت جسور ، متحول و نو اندیش او همچنان در یاد و خاطره ماند . این ماجرا بود تا این که به تازگی دو فیلم جدید مخملباف ، سکس و فلسفه و فریاد مورچه ها را دیدم . سکس و فلسفه باز هم فیلمی ست مانده در سطح بر خلاف عنوان دهان پر کن اش و مانند سکوت پر از قاب بندی های زیبا و تصویر های کارت پستالی و شاعرانه. پر از رنگ های شاد و زیبا . انگار او در این فیلم به مانند فیلم سکوت نمایشگاه یا گالری عکس راه انداخته است نه این که فیلمی ساخته باشد . فیلمی که نه در آن اثری از سکس هست و نه فلسفه . با دیدن این فیلم دریافتم که مخملباف بیش از این که فیلم ساز باشد شاعر است . یک شاعر تمام عیار که با نگاهی شاعرانه به جهان می نگرد .
فریاد مورچه ها اما فیلمی ست که حسابی به دل ام نشست . یک فیلم خوب و ماندگار ، فیلمی که چنگ در احساس و عاطفه می زند و آدم را به فکر فرو می برد . فیلمی ساده و روان و دوست داشتنی با بازی های خوب محمود شکرالهی و بازی بسیار خوب و درخشان لونا شاد ( ماهنور شاد زی ) . با دیدن فریاد مورچه ها باز هم مخملباف دوران اوج در نظرم جان گرفت . گویی مخملباف با این فیلم دوباره به دوران طلایی اش باز می گردد . این فیلم در نظر ام فیلم های خوب دست فروش ، عروسی خوبان ، ناصرالدین شاه آکتور سینما ، گبه و سلام سینما را تداعی کرد . او چون عید نو باز آمده است و برای ما زندانیان استبداد مذهبی تحفه ای نو به همراه آورده است. او که همواره انسانی جسور و تابو شکن و راه باز کن بوده است این بار هم در فریاد مورچه ها برای اولین بار در سینمای ایران پس از انقلاب تابو شکنی کرده است ، خطر کرده و از منطقه ی ممنوعه گذر کرده است . او اولین کسی است که در سینمای متظاهر ایران از خطوط قرمز عبور کرده است . این فیلم یاد آور فیلم های عروسی خوبان ، شب های زاینده رود و نوبت عاشقی ست که در زمان خود بسیار جسورانه بودند و جنجالی به پا کردند ( البته به جز اولی آن دوتای دیگر فیلم های خوبی نبودند ) . سکس و برهنگی و مطرح کردن سخنان الحادی و کفرآمیز که به بنیادهای هستی و خداشناسی می پردازد چیزی ست که برای اولین بار در سینمای پس از انقلاب رخ می نماید . در این فیلم بر خلاف فیلم سکس و فلسفه ، هم سکس هست و هم فلسفه .
پیش از پرداختن به این فیلم لازم می دانم از حرکت جسورانه و دلیرانه ی مخلمباف که تنها از انسان های آزاده سر می زند یادی کنم و او را به خاطر این حرکت نمادین اش بستایم و آن مهاجرت خود خواسته ی او از ایران و تن نسپردن به تیغ سانسور و چارچوب های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است . او وقتی دریافت که در ایران امکان ساختن فیلم های مطلوب و مورد علاقه اش نیست و دو فیلم اش ( شب های زاینده رود و نوبت عاشقی ) برای همیشه در توقیف ماند و حتا دوران خاتمی با آزادی های قطره چکانی و نیم بند و فریبنده اش هم گره از کار فرو بسته ی هنر و هنرمندان در ایران نمی گشاید تن به تسلیم و ذلت نداد و با پیش چشم داشتن سرنوشت استادانی چون بیضایی ، تقوایی و پرویز کیمیاوی که خانه نشین و مجبور به سکوت شدند راهی سفر شد . آدم بی قرار و جسور و تحول خواهی چون او نه می توانست سکوت کند و بغض را در گلوی اش بشکند و به کنج پیله ی تنهایی اش بخزد و سر در گریبان اندوه فرو برد و دم بر نیاورد و نه می توانست همچون بیشتر فیلم سازان مانده در وطن با خودکامگی و خفقان سازش کند و زیر تیغ سانسور فیلم های بی مایه و باب طبع حکومت بسازد و به این ترتیب برای خودکامه گان آبرو و اعتبار دست و پا کند . او راه سومی را بر گزید و آن راه معلم بزرگ و محبوب و فرهیخته اش سهراب شهید ثالث است . او تصمیم گرفت مهاجرت کند تا آزاده بماند و فیلم های بی سانسور بسازد حتا اگر فیلم های اش بد و سطحی باشند .
باز گردیم به فریاد مورچه ها . فیلم با نمایی بسیار زیبا آغاز می شود .
یک تصویر شاعرانه ی سورئالیستی که خبر از فیلمی متفاوت و تفکر بر انگیز می دهد . زنی نشسته روی یک صندلی چوبی در میان ریل های قطار وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف با دست کشی پشمی بر روی چشمان بسته که گویی دستی از مچ بریده است . و مردی پشت سر او ایستاده و چتری روی سر زن گرفته است . آفتاب داغ و سوزان است و در حالی که چند کودک برهنه و آفتاب سوخته دور سایه ی زن و مرد را سنگ چین می کنند صدای بارانی تند و سیل آسا در پس زمینه به گوش می رسد . این صدا به همراه آن چتر زیر آفتاب داغ و آسمان صاف و بی ابری که هیچ نشانه ای از باران به چشم نمی رسد شگفتی بر انگیز است . اما ناگهان صدای باران قطع می شود و مرد گوشی واکمنی را که به گوش دارد بر می دارد و ما در می یابیم صدای باران از آن نواری بوده است که مرد گوش می کرده و در می یابیم تمام این صحنه از نگاه مرد روایت شده است . این نمای بدیع با تصویر های شگفت و نو آورانه اش تنها از ذهن خلاق شاعری چون محسن مخملباف برون می تراود .
فریاد مورچه ها سفر فلسفی زوج جوانی ست که تازه ازدواج کرده اند و برای ماه عسل به هند سفر کرده اند . مرد دچار تردید های فلسفی در مورد وجود خدا و ناعادل بودن خدا و نبودن عدالت در جهان است و با نگاهی شکاک و بد بینانه به همه چیز می نگرد . زن ، مومنی خدا باور است که مذهب رسمی اش را کنار گذاشته اما به سفارش استاد یوگای اش در تهران به جست و جوی انسان کامل و دیدار با مرد رویایی اش و تجسم بخشیدن به رویاهای عرفانی اش و مشاهده ی کرامات و معجزاتی که شنیده است در هند فراوان است راهی دیار عجایب شده است و مرد را هم با خود به آن جا کشانده است . او که چهره ای معصوم و پاک و کودکانه دارد و به فرشته ای می ماند نه انسانی زمینی و خاکی و در توهم رویاهای عارفانه و جهان هپروتی خود به سر می برد و با ساده دلی و ذهنی انباشته از خرافه سرگردان بیابان هاست و در به در به دنبال معجزه و کرامت و پیر و مراد می گردد ، نماینده ی تمام عیار بی شمار جوانان امروز ایرانی ست که متعلق به طبقات متوسط و خانواده های اهل فرهنگ و فرهیخته اند و در اثر شرایط خفقان آور اجتماعی و در نبودن آزادی های اجتماعی و آزادی های جنسی و شادمانی و تفریح و در اثر آماده نبودن شرایط زندگی مناسب همه دچار افسردگی شده اند و سر در گریبان خود فرو کرده و در گوشه ی انزوا خزیده اند و با از دست دادن دین و ایمان موروثی و سنتی که در اثر افراط سیاست های حاکمیت پس از انقلاب پدید آمده دچار بحران معنویت شده اند و چپ و راست مرگ پرست شده اند یا به عرفان های آبکی سرخ پوستی و عرفان هند و ژاپن و شرق دور رو آورده اند و این بیماری و افسردگی و در خود فرو رفتن را که به جبر زمانه در اثر باز نبودن فضای اجتماعی پدید آمده سیر و سلوک عرفانی می پندارند . جوانانی از این دست در ایران امروز به ویژه در میان دختران بسیار دیده می شوند . شاهد این مدعا تیراژ بسیار بالای کتاب هایی ست نظیر کتاب های پائولو کوئیلو ، کارلوس کاستاندا ، کریشنامورتی ، اوشو ، لئو بوسگالیا ، شاکتی گواین ، عرفان نظر آهاری و ... که در ایران امروز همه مروج عرفان های آبکی و کاذب هستند . آن هم در میان مردمی کتاب نخوان ! و در کنار بازار گرم این نوع کتاب ها گرم بودن منبر آدم هایی همچون دکتر حسین الهی قمشه ای و امثال او .
باری دختر جوان فیلم آن قدر از زمین فاصله گرفته و نگاهی مالیخولیایی و هپروتی پیدا کرده که حتا حاضر نیست با همسر خود که عاشقانه یکدیگر را دوست می دارند و به خاطر وصلت با او با خانواده اش قطع رابطه کرده رابطه ای جنسی داشته باشد آن هم در ماه عسل شان . او در شبی رویایی و در میان انبوه شمع هایی که پیرامون او و همسر اش می سوزند و فضایی عاشقانه و شاعرانه را القا می کنند و با تنی عریان به همسر اش می گوید من فقط یک بار حاضرم با تو در آمیزم آن هم برای به دنیا آوردن بچه است .
یکی از نکات مهم و چشم گیر فیلم ، اعتراض و ریشخند مخملباف است هم به مذهب و هم به سرزمین راز آمیز هندوستان . او سعی می کند در این فیلم تصویر جادویی و آشنایی از هند را که سالیانی طولانی ست در ذهن ایرانیان به عنوان سرزمین عجایب نقش بسته است بشکند و هندوستان را از آسمان به زمین فرو کشد . در یکی از نماهای آغازین فیلم خبرنگاری هندی که از زن ایرانی می پرسد چرا به هند آمده اید و در پاسخ می شنود که برای دیدن آدم های مخصوص ، انسان کامل و معجزه ، با تمسخر می گوید : بیشتر خارجی ها که به هندوستان می آیند احمق هستند . معجزه یعنی چه ؟ معجزه همین هوای گرم پیرامون ما و این قطاری ست که در حرکت است ، معجزه همین زندگی ماست . معجزه تو هستی که این قدر زیبایی . لبخند تو معجزه است . انسان کامل و آدم مخصوص تو و من هستیم . و در نمایی دیگر پیرمرد جوکی بدبخت و مفلوکی که روی ریل قطار نشسته است و با نگاه خود قطار را متوقف می کند در پاسخ خبرنگار هندی که آیا او به واقع این کار را می کند می گوید : نه من نمی توانم با نگاه ام قطار را از حرکت باز دارم ، من تنها روی ریل می نشینم و راننده ی قطار برای این که به من نزند خودش قطار را نگه می دارد و کمی بعد معلوم می شود که این پیرمرد زمین گیر و علیل را مریدانی گدا و بیچاره روی ریل می گذارند و خودشان مخفی می شوند تا در زمان وقوع معجزه هجوم آورند و از صدقه ی سر مردمانی که به دیدار این شگفتی می آیند هر کدام تکه نانی نصیب شان شود !
در نماهای دیگری از فیلم تصویرهای تکان دهنده ای از انبوه هندیان فقیر و گرسنه به نمایش گذاشته می شود که مانند ریگ بیابان با تن های برهنه و عریان کنار خیابان ها بر روی هم ریخته و به خواب رفته اند یا در انتظار تکه نانی یا کمی غذا کنار خیابان های کثیف و زشت در صف های طولانی نشسته اند . کودکان گرسنه و عریان بی لباس در میان خاک و خاکروبه و گندابه های روان در میان کوچه و خیابان می لولند و گریه می کنند . این است تصویر هندوستان بزرگ با یک میلیارد و دویست میلیون جمعیت که رسانه ها از آن به عنوان کشوری خوش بخت که بزرگ ترین دموکراسی آسیا را دارد و دارای تکنولوژی اتمی ست یاد می کنند . مخملباف که در گذشته عاشق گاندی بود این جا فلسفه ی ضد خشونت گاندی را زیر سئوال می برد و از زبان شخصیت مرد فیلم می گوید این عدم خشونت است که خودش منجر به خشونت شده و به نفع سرمایه داران و به زیان فقیران و گرسنه گان شده است .
مطلب را با گفتارهای تکان دهنده ی مرد در یکی از نماهای فیلم به پایان می برم . او در شبی که از همسر اش قهر می کند و از قضا سر از خانه ی یک روسپی در می آورد پس از در آمیختن با آن زن در حال مستی و نیمه عریان از زن می پرسد این مجسمه ها چیه ؟ زن پاسخ می دهد : این ها خدایان ما هستند. بعد می پرسد شما در هند چند خدا دارید ؟ زن پاسخ می دهد سه میلیون خدا . بعد با اشاره به یکی از مجسمه های خدایان می پرسد این چه خدایی ست ؟ زن پاسخ می دهد خدای رقص و بعد به مجسمه ی گاوی اشاره می کند و می پرسد این چی ؟ زن پاسخ می دهد خدای قدرت و مرد پاسخ می دهد من این یکی را ترجیح می دهم این بهتر از بقیه ی خدایان است و در حالی که شیشه ی شراب اش را روی سر گاو خالی می کند و از پایین پوزه ی گاو شراب ها را می نوشد می گوید : « این جوری نگام نکن خجالت می کشم . آخه قربونت ام ، قربون اون تنهایی قبل از بیگ بنگ ات برم . آخه چه مرضی بود پدرسوخته که ما رو کشوندی این جا ؟ ما رو به وجود آوردی ؟ کجای این قدرته ؟ این چیه ؟ من در خلا هستم ، دل ام می خواد اسیر ات بشم . دیگه نمی تونم . بسمه این همه آزادی ، دیگه نمی تونم » . این جا مخملباف تعریضی هم به انسان سکولار و آزادی های مدرن دارد . بعد از این مرد باز رو می کند به گاو و می گوید : « تو گاوی ، چار دست و پات رو زمینه ، می گن خدا توی آسمونه ، اونه که زن و شراب رو خلق کرده » . بعد به زن اشاره می کند و رو به گاو می گوید : « اونه ، تو هیچ کاره ای . اما بالا غیرتن این کارت درست بود . من با همه ی خلقت گهی که درست کردی به خاطر زن و شراب ازت تشکر می کنم . شوخی نمی کنما ، می فهمی ؟ زن و شراب » .
آن هایی که مخملباف را متزلزل می دانند و می گویند چرا یک زمانی در حوزه ی هنری کار می کرده و حزب الهی بوده و فیلم هایی مذهبی مثل توبه نصوح و استعاذه می ساخته و در رد مارکسیسم بایکوت می ساخته و حالا ملحد و کافر شده است در اشتباه اند . مگر قرار است یک انسان همیشه در یک حالت و یک طرز تفکر بماند ؟ او انسانی منجمد و ایستا نیست . انسانی تحول گرا و رونده است و نمی تواند در یک جا بماند اگر نه می گندد و می پوسد ، باید هم صدا با نیما یوشیج گفت : من بر آن عاشق ام که رونده است . تازه اگر تفکرات مرد این فیلم را به تمامی تفکرات خود مخملباف بدانیم نمی توانیم به سادگی حکم به کافر بودن او بکنیم که اگر هم باشد هیچ عیبی ندارد . او تنها به تردید رسیده است و تردید های اش را بیان می کند . شاید بتوان مخملباف را به عنوان برجسته ترین فیلم سازی که از درون انقلاب اسلامی و تحولات آن بیرون آمده است و رشد کرده و بالیده است نماد انقلابی دانست که در ابتدا به شدت مذهبی و افراطی بود و اکنون به مادی گرایی و بی خدایی رسیده است با این تفاوت که مخملباف در حرکت و بیان خودش صادق و راست گوست و ریا کاری نمی کند اما انقلاب ایرانیان با این که به مادیت گراییده و از آسمان به روی زمین افتاده است همچنان زیر نقاب تزویر و ریا به سر می برد و سنگ مذهب را به سینه می زند و جا نماز آب می کشد .
-
-
-
-
-
چند شب پیش بعد از مدتها انتظار, به لطف دوستی موفق به دیدن آخرین ساخته ی "محسن مخملباف "؛ فریاد مورچه ها شدم .
خب سالها بود که فیلمی از او ندیده بودم . آخرین فیلمی که از او بر روی پرده در خاطر دارم به گمانم فیلم" سکوت" بود که یادم هست در سالن سینما" رادیو سیتی رشت" تنها 3 نفر بودبم برای دیدن این فیلم!
بعد هم فیلمهایی ساخت مثل" تمرین دموکراسی" و... بعد هم که از این آب و خاک کوچ کرد...
و دیگر از او چیزی ندیدم تا این "فریاد مورچه ها"!
فبل از شروع فیلم انتظار شق القمر نداشتم از او, چرا که دندان طمع را از این فیلمساز سالهاست که مثل بسیاری دیگر از جای کنده ام!
اما بعنوان یک مخاطب وقتی 2 ساعت وقت خودم را پای دیدن فیلمی میگذارم انتظار دارم از کارگردان که حداقل به شعورم توهین نکند.
فیلمی پر از شعار و خام دستانه از آدمی که به نظرم هدر رفت!
فرض کن در سکانسی زن و مرد فیلم سر بچه دار شدن با هم اختلاف دارند و مرد با دیالوگ هایی بسیار شعاری می گوید که نمی خواهم موجودی را به روی زمین اضافه کنم که مثل خودم آویزان و سربار جامعه شود!
افکاری ابتدایی و دستمالی شده که سالها پیش دیگرانی گفته و فکر کرده اند.
و فیلمساز صاحب قریحه ی ما تازه دوزاری اش افتاده و به قولی چشمش به سو آمده!
حیف از خانم " ماه نور شادزی" یا همان" لونا شاد" خودمان که خودش را در این فیلم مفتضح کرد.
چندی پیش "امیر قادری" در هفته نامه ی "شهروند" پرونده ایی خواندنی برای "مخملباف" جمع و جور کرد که در آن حرف آخر این بود که فیلمساز صاحب نام پیشین بادکنکی بیش نبود و همه اش تو خالی بود." امیر" در نوشته ی مستدل خودش به هزار و یک دلیل قانع کننده ثابت کرد که از اول هم حضرت ایشان با بوق و کرنا ی الکی پدیده ایی چون" مخملباف" شد !
هر چند که بسیار با این مجموعه نقد, برخورد بد شد و آن را توطئه ایی پنداشتند از جانب "محمد قوچانی" و تیم اش!
اما باور کنید نشان دادن تن لخت" لونا شاد" و آلت های آویزان! هندوها در رود گنگ سینما نیست!
"مخملباف" واقعا تمام شد و بقول "مش قاسم" دایی جان ناپلئون دود شد و رفت در هوا!
فرم و قالب را در اوج خود دارد در آثاري مانند : دستفروش، هنر پيشه، گبه و ناصرالدين شاه آكتور سينما و ...
محتواي ژرف و بلند در آثاري مانند : دستفروش، بايسيكل ران و ...
شهامت و جاه طلبي در آثاري مانند : عروسي خوبان، شبهاي زاينده رود، فرياد مورچه ها
و در نهايت اين را هم بدانيم كه بزرگترين خصوصيت مخملباف يكروئي و عدم تظاهر آن است و مهمتر از آن پويائي و نو گرا بودن آن حتي اگر به مذاق احمقهائي مثل قوچاني خوش نيايد.
آبي كه بر آسود زميناش بخورد زود دريا شود آن رود كه پيوسته روان است
اما بايد پذيرفت كه مخملباف از «سكوت» به بعد در زمينهاي گام زد كه راهي جز زوال در آن نبود، سينمائي كه چندان نام سينما ندارد بلكه بيشتر فيلم است. اما به نظر ميآيد مخملباف در اين آثار ناگزير به تبعيت از شرايط بوده است. اصولا در زماني كه فشار و اختناق در جامعه بر هنرمندان سايه افكند هنر در لفافه و نماد و سمبل غوطه ميخورد و آنجاست كه سر از جاهائي در ميآورد. بعد از ديدن فيلمهائي مثل سكوت و سفر قندهار از مخملباف نااميد شده بودم و بيشتر غمگين كه چگونه ميشود منبعي از ذوق و استعداد و تفكر را كور كرد. بعد از آن بود كه فيلمنامهاي به دستم رسيد كه از سد ارشاد خاتمي نتوانسته بود بگذرد ناماش «فراموشي» بود، كاري كه شايد خيلي مخملباف را به سينماي خودش نزديك ميكرد اما حيف...
اما دوستمان به قوچاني و دار و دستهاش اشاره كرده بود؛ جريان اصلاحطلبي در ايران دچار يك تناقض بسيار بزرگ و آشكار است كه نميفهمم چرا پرستندگان آن از آن سر در نميآورند؟! اصلاحطلبان به هيچ وجه به آزادي معتقد نيستند بلكه تلاش ميكنند طنابي كه بر گردن ملت آويختهاند را درازتر كنند و اگر كسي در تلاش بود آن طناب را پاره كند بلائي به سرش ميآورند كه به جلادترين بنيادگراها پناه ببري. فرقي بين قوچاني كه «مخملباف عليه مخملباف» ترتيب ميدهد و روحالله حسينيان كه «سكس و عرفان!!!» را تحليل ميكند وجود ندارد جز اينكه شعاع دايره ذهني حضرات در حد چند ميليمتر متفاوت است و آبشخور ذهني هر دو يكسان است و از ديد ايشان هر آنكس تصوير برهنه زني را نشان دهد ملحد، كافر، سطحي، حزب باد، جو گير، سودجو و غيره است. فقط متاسفم براي كساني كه معيار آزادي شان را با دروغگوياني مثل قوچاني و خاتمي و امثالهم ميسنجند و هيچ گاه هم نميانديشند كه چه توهيني به شرف آزادي روا داشتهاند.
من نوشته شما را پسنديدم
و با شما موافقم
من هر دو كار آخر ايشان را ديده ام و بسيار هم از آنها دفاع مي كنم
ما مخملبافي را كه خودمان مي خواهيم مي سازيم ولي او هميشه خودش بوده...اينكه به فرانسه رفت..اينكه..در افغانستان فيلم ساخت..ما برايمان تازگي دارد در غير اين صورت بسياري در سينماي دنيا..اينگونه زندگي مي كنند..بگذاريم هر اثر هنري جدا از مولف خودش به زندگي ادامه دهد
دكتر عموزاده ليچايي
www.wurqun.blogfa.com
آهای اونهایی که ازش دفاع میکنین پس غیرتتون کو؟