جمعه
Borges-Poem
شهروز رشید
-
هشت شعر از خورخه لوئیس بورخس
ترجمه شهروز رشید
---------------
--
مغاکی در فاصله‌ی صبح و شام است
مغاکی از جدال‌ها و روشنایی‌ها و نگرانی‌ها
آن چهره، که در آینه‌های قدیمی شب می‌نگرد
چهره‌ی دیگری‌ست
امروز فانی، لطیف است و جاودان
در انتظار ملکوتی دیگر مباش، در انتظار دوزخی دیگر.
-
-------------------------------------------
--
Gunnar Thorgilsson (1816-1879)
-
حافظه‌ی زمان
سرشار از شمشیرها و کشتی‌هاست
و از غبار امپراتوری‌ها
از طنین اشعار شش هجایی
از اسبان بلند میدان‌های جنگ
و از توفان‌ها و شکسپیر
می‌خواهم بوسه‌ای را بخاطر بیاورم
که تو در ایسلند به من دادی.
-
-------------------------------------------
کتاب جامعه. باب اول. آیه‌ی نه
-
وقتی که بر پیشانی خود دست می‌سایم
وقتی که جلد کتاب‌ها را نوازش می‌کنم
وقتی که کتاب شب‌ها را باز می‌شناسم
وقتی که کلید را در قفل سوم می‌چرخانم
وقتی که بر آستانه‌ی دری ناپایدار درنگ می‌کنم
وقتی که از دردی هولناک درهم می‌شکنم
وقتی که ماشین زمان را بخاطر می‌آورم
و زین و برگ اسب سفید افسانه‌ها را
وقتی که در خواب گرده تعویض می‌کنم
وقتی که خاطره، شعری به من ارزانی می‌دارد
من در راه مقدر خود
کار همواره خود را تکرار می‌کنم.
کاری بدیع نمانده است
من می‌تنم و باز‌می‌تنم تارهای حکایت کهن را
من تکرار می‌کنم، یازده سیلابی تکراری را
من می‌گویم، آنچه را که دیگران به من گفته‌اند
ساعت همان ساعت، کار همان کار، روز همان روز
و شب مطلق.
هر شب همان کابوس
هر شب همان هزارتوی تنگ
من خستگی آینه‌ای بی‌تحرکم
یا غبار موزه‌ای.
تنها در انتظار یک چیز بیگانه‌ام
هدیه‌ای، که طلای سایه‌هاست
باکره‌ای که مرگ است.
(زبان اسپانیایی این استعاره را مجاز می‌دارد.)
--
-------------------------------------------
-
ببر
-
آمد و دور از چوب‌دستی‌های سخت گذشت، ظریف و شوم، سرشار قدرتی بیکران، و ما همه به تماشای‌اش ایستاده بودیم. او ببر سپیده‌دمان محله‌ی پالرمو بود و ببر شرق و ببر بلیک و ببر شیرخان، و ببرهایی که بوده‌اند و ببرهایی که خواهند آمد، و ببر نمونه‌ی ازلی، که تفرد او همه‌ی نوع را در خود دارد، گفتیم خون‌پالا و زیباست. نورا، دختری کوچک، می‌گفت: او را برای عشق آفریده‌اند.
-
-------------------------------------------
-
آدم خاکستر توست
-
شمشیر خواهد مرد، چنان که انگور می‌میرد
بلور، شکستنی‌تر از صخره نیست
آشیاء، آینده‌ی غبارین خویش‌اند.
آهن، زنگ است. صدا، پژواک.
آدم، پدر جوان، خاکستر توست.
آخرین باغ، اولین خواهد شد.
بلبل و پیندار، صدا هستند.
فلق، انعکاس شفق است.
میکنه، نقابی از طلاست.
دیوار بلند، ویرانه‌ای ویران است.
اوکویزا، ردپایی‌ست که دشنه‌ها بر جای می‌گذارند.
چهره‌ای که در آینه به خود می‌نگرد
چهره‌ی دیروزی نیست
شب، فرسوده‌اش کرده است.
زمانِ ظریف است که به ما شکل می‌دهد.
خوشا آن آب روئین‌تن بودن
که در تمثیل هراکلیت جاری‌ست
یا آتشی انبوه.
اما اکنون، در این روز بلند، که درنگ کرده است
خود را مداوم و مفلوک احساس می‌کنم.
-
-------------------------------------------
-
دکارت
-
من تنها انسان روی زمین‌ام و شاید هم نه زمینی هست، نه انسانی
شاید خدایی مرا محکوم زمان، این وهم بزرگ، کرده است
ماه را به خواب می‌بینم و چشمانم را که به ماه می‌نگرند.
صبح و شام نخستین روز را به خواب دیده‌ام
کارتاژ را به خواب دیده‌ام و لژیون‌هایی که کارتاژ را ویران کردند
من ویرژیل را به خواب دیده‌ام
تپه‌ی جلجتا را به خواب دیده‌ام و صلیب‌های روم را.
هندسه را به خواب دیده‌ام
من نقطه را به خواب دیده‌ام، خط را و سطح و حجم را
زرد را به خواب دیده‌ام، آبی و قرمز را
من کودکی بیمارگونه‌ام را به خواب دیده‌ام
نقشه‌ها و سرزمین‌ها را به خواب دیده‌ام
و سوگواری سپیده‌دمان را.
من آن درد نامفهوم را به خواب دیده‌ام
دشنه را به خواب دیده‌ام
من الیزابت بوهمی را به خواب دیده‌ام
شک را به خواب دیده‌ام و یقین را.
من روز دیروز را به خواب دیده‌ام
شاید دیروزی در کار نبوده است، شاید من زاده نشده‌ام
شاید خواب می‌بینم که خواب دیده‌ام
اندکی سردم است، اندکی می‌ترسم.
شب روی دانوب فرو افتاده است
دکارت را به خواب خواهم دید و اعتقادات نیاکان‌اش را.
-
-------------------------------------------
-
سعادت
-
آن که زنی را در آغوش می‌گیرد آدم است
و زن، حوا.
همه چیز برای نخستین بار اتفاق می‌افتد.
من لکه‌ای سفید در آسمان دیده‌ام
می‌گویند ماه است اما من نمی‌دانم با این کلمه و این اسطوره‌شناسی چه کنم.
درختان، اندکی هراس در من ایجاد می‌کنند، چرا که زیبایند
جانوران، آرام، به من نزدیک می‌شوند تا من آنها را بنامم.
کتاب‌های کتاب‌خانه حروفی ندارند، وقتی می‌گشایم ظاهر می‌شوند.
با تورق اطلس شکل سوماترا را طرح می‌ریزم.
آن که در تاریکی کبریتی روشن می‌کند، کاشف آتش است
در آینه آن دیگری کمین کرده است.
آن که به دریا می‌نگرد، انگلستان را می‌بیند.
آن که بیتی از "لیلن کرون" زمزمه می‌کند، خود را در میدان جنگ می‌یابد.
من کارتاژ را به خواب دیده‌ام و لژیون‌هایی را که کارتاژ را ویران کردند
من شمشیر را به خواب دیده‌ام و ترازو را.
ستوده باد عشق، که نه تملک می‌شناسد و نه مالک، که هر دو خود را تفویض می‌کنند.
ستوده باد کابوس، که بر ما آشکار می‌کند که قادر به خلق دوزخیم.
هر که داخل رودخانه‌ای می‌شود خود را در گنگ می‌یابد.
آن که به ساعتی شنی می‌نگرد سقوط یک امپراتوری را می‌بیند.
آن که با خنجری بازی می‌کند مرگ سزار را پیشگویی می‌کند.
انسان خفته بشریت نام دارد.
من در کویر، ابوالهول را دیدم، هم در آن دم که از سنگ تراشیده بودندش.
به زیر آفتاب هیچ چیز کهنه نیست
همه چیز برای نخستین بار اتفاق می‌افتد
اما به گونه‌ای ابدی.
آن که کلام مرا می‌خواند، می‌داند.
-
-------------------------------------------
-
سرود دیگر هدایا
-
درود بر هزار توی الهی علت و معلول‌ها
بر تفاوت مخلوق‌ها
که این جهان یگانه را می‌سازند
درود بر شعور
که هیچ‌گاه از رویای نقشه‌ی هزارتو باز نمی‌ایستد.
درود بر سیمای هلن و شکیبایی اودیسه
درود بر عشق باد، که توانای‌مان می‌سازد تا دیگری را ببینیم
چنان که الوهیت می‌بیند.
درود بر الماس‌های سخت و آب‌های نرم
درود بر علم جبر، قصر کامل بلور
درود بر سکه‌های رازآمیز آنجلیوس سیلسیوس
درود بر شوپنهاور
که اسرار کائنات را شناخت.
درود بر شعله‌های آتش
که هیچ انسانی نمی‌تواند بی حیرتی قدیمی نظاره‌اش کند.
درود بر درخت ماهون، بر سدر و بر صندل
درود بر نان و نمک
درود بر راز گل سرخ
که رنگ را گرد می‌آورد و خود نمی‌بیند
درود بر روز و شب بی‌تردید
درود بر گاوچران‌های سرسخت
که بر دشت‌ها، گاوها و سپیده‌دمان را هدایت می‌کنند
درود بر صبح مونته ‌ویدئو
درود بر هنر رفاقت.
درود بر آخرین روز سقراط،
درود بر کلماتی که در شامگاهی
صلیبی به صلیب دیگر می‌گفت.
درود بر آن رویای هزار یکشبه‌ی اسلام
درود بر آن رویای دیگری از دوزخ
رویای برج آتش صافی
و رویای کره‌های باشکوه
درود بر سوئدنبرگ
که در خیابان‌های لندن با فرشتگان سخن می‌گفت
درود بر رودخانه‌های پنهان و از یاد رفته
که با من می‌آمیزند
درود بر زبانی که نورتومبرین قرن‌ها پیش با آن سخن می‌گفت
درود بر شمشیر و بربط ساکسنی‌ها
درود بر دریا، که کویری درخشان است
و کلیدی برای اشیایی که نمی‌شناسیم
و لوح گور وایکینگ‌ها
درود بر موسیقی کلام انگلستان
درود بر موسیقی کلام آلمان
درود بر طلا، که شعر را روشنی می‌بخشد
درود بر زمستان حماسی
درود بر عنوان کتابی که نخوانده‌ام:
"اعمال خدا توسط فرانسویان"
درود بر ورلن، معصوم چون پرندگان
درود بر منشور بلور و وزن برنز
درود بر خطوط اندام ببر
درود بر برج‌های بلند سان فرانسیسکو
و جزیره‌ی مانهاتان
درود بر سپیده‌دم تگزاس
درود بر آن سیویلی که "مراسلات اخلاقی" را نوشت
که نام‌اش را، چنان که خود می‌خواست، نمی‌دانیم
درود بر سنکا ولوکانوس کوردوبایی
که پیش از تولد زبان اسپانیایی
همه‌ی ادبیات اسپانیا را نوشته‌اند
درود بر بازی شطرنج، که سلحشورانه و هندسی‌ست
درود بر لاک‌پشت و زنون و نقشه‌ی رویس
درود بر بوی دارو و درخت ضد نوبه
درود بر زبان، که فرزانگی را به گمراهی می‌کشاند
درود بر فراموشی، که گذشته را از ذهن می‌زداید و یا تغییر می‌دهد
درود بر عادت، که ما را تکرار می‌کند و چون آینه، نیرومندمان می‌سازد
درود بر صبح، که به ما وهم یک آغاز را هدیه می‌کند
درود بر شب، بر تاریکی و اخترشناسی‌اش
درود بر شهامت و سعادت دیگران
درود بر وطن، وقتی که در یاسمنی لمس‌اش می‌کنیم
و یا در دشنه‌ای قدیمی
درود بر ویتمن و فرانتس فون آسیزی
که دیری‌ست شعر را سروده‌اند
بدان خاطر، شعر خستگی ناپذیر است
و با همه‌ی مخلوقات در هم می‌آمیزد
و هیچ‌گاه به سطر آخر نخواهد رسید
و معیار آدمیان را تغییر می‌دهد
درود بر فرنسیس هاسلام
که از کودکان‌اش پوزش می‌طلبید
چرا که مرگ به کندی پیش می‌خزید
درود بر دقایقی که به پیشواز خواب می‌روند
درود بر خواب و بر مرگ
این دو گوهر پنهان
درود بر هدایای باطنی که بر زبان نیاوردم
درود بر موسیقی
که پیکر اسرار‌آمیز زمان است.
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام آقای شهروز رشید. از خواندن اشعار بورخس با ترجمه ی بسیار سلیس و زیبای شما لذت بردم. سلام بر آقای رئیسی که چنین مجموعه ی خوبی را تدارک دیده است. با آرزوی تداوم و توفیق
پرتو

Anonymous ناشناس said...
تعدادی از کلمات نا مفهوم بودند لطفا معانی شون را روبروشون بنویسید. مثل میکنه یا اوکویزا

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!