-
شعر تازه ای از محمود فلکی
-
چیزی ترانهتر
نمیدانم از کجای خواب به کجای خاک نشستم
که رو به دنیا که ایستادم
اشیای همیشه نام ِ مرا به یاد نمیآوردند.
-
دست کشیدم بر عادتِ اتاق
که هیچ خوانشی از هیچ حادثهای نمیدانست
نبود ِ چیزی
- از صدای آبی، آبیتر-
فاصلهی مرا از من
در سمتِ اشیایی میکشید
که خواب ِ مرا به یاد نمیآوردند
نام مرا ...
-
نگران ِ مرگ نبودم
که در همان همیشهی خود
در سلامت ِ اتفاق
اتفاقی برای سلامت بود.
نبود ِ چیزی ترانهتر
فاصلهی مرا از من
فاصلهتر میکرد.
-
پنجره را گشودم
صدای سیزدهسالگی ِ زنی
فرصت ِ بیداری را
تهی کرد از دیوار
و من ِ برهنه در شادابی ِ شعر غلتید
در خیابانی که
نبود ِ زمان را جشن میگرفت.
هامبورگ- ژانویه 2007
-
-
-
-