وجودي بهخاطر هنر*
مروري بر كتاب مادام بوواري؛ گوستاو فلوبر؛ مهدي سحابي؛ نشر مركز؛ 1386
یکصد و پنجاه سال از نگارش رمان مادام بوواری میگذرد. کتابی که غالب منتقدان ادبی بر اهمیت آن و خوانشهای مکرر از آن تأکید کردهاند. بیشک نگارش یادداشتی دربارهی این کتاب و پیرامون ترجمهی جدیدی که مهدی سحابی از آن به دست داده است کار سادهای نیست و قبل از هرچیز باید به تولد و جریان شکلگیری این شاهکار فخیم ادبیات فرانسه بپردازیم. فکر اصلی این کتاب از ماجرایی که به نامِ «قضیهی دلونه» در مطبوعات آن روز فرانسه شهرت یافته بود گرفته شده است: اوژن دولامار معروف به «دلونه» کارمند وزارت بهداری و زنش، دلفین کوتوریه دقیقاً همان پرسوناژهای شارل و اِما بوواری در کتابِ فلوبر هستند. تمامی شخصیتهای داستان مشخصاً از این رخداد وام گرفته شدهاند. رودلف بولانژه، اومهی داروساز و... اجزای داستان امّا ساخته و پرداختهی ذهنِ خلاقِ فلوبر است.
نگارش رمان مادام بوواری از سپتامبر 1851 تا آوریل 1856 طول کشید. فلوبر در طول این 5 سال تقریباً از ملکش، کرواسه، خارج نشد. هر روز پشتِ میز کار مینشست و جز چند خطی نمینوشت، ولی مرتباً آنها را تغییر میداد و دوباره مینوشت و چون محکوم به اعمالِ شاقهای سخت کار میکرد. جالب اینجاست که بعد از مدتی کار، فلوبر شیفتهی اثرش شد و با پرسوناژهای داستانش همدلی غریبی احساس کرد تا جایی که گفت: «مادام بوواری خود منم.» در مجموعه مکاتبات و نامههایی که پس از مرگش از او به چاپ رسیده است به صدها مورد از این واگویههای ادبی برمیخوریم و متوجه میشویم که فلوبر در طی این سالها به مثابه انسانی سِحرزده و مفتونشده زندگی میکرده، او مفتونِ رمانش شده بود. بعدها به ماکسیم دوکان از نزدیکترین دوستانش میگوید: «وقتی داشتم صحنهی سم خوردن اِما بوواری را مینوشتم مزهی آرسنیک را در دهنم حس میکردم!» راز حیات شگفتانگیز این رمان و تمامی نوشتههای فلوبر به تعبیر موریس بلانشو، نویسنده و فیلسوفِ معاصر فرانسوی، در دو نکته نهفته است: اول واقعگرایی و رئالیسم در حوادث و دوم رنج و مرارت در نگارش. فلوبر هر پاراگرافِ داستانهایش را بارها و بارها از نو مینوشته و وسواس او در نگارش ما را به یاد جملهی ویلیام فاکنر میاندازد که میگفت: «کار ادبی عرقریزان روح است.»
داستان با آمدن شاگرد «تازهای» به یک دبیرستان شهرستانی آغاز میشود. خوانندهی کتاب مسیر زندگی این پسربچه را دنبال میکند که طبیب بهداری است و با زنی که مادرش برای او میگیرد عروسی میکند. زن از او بزرگتر است و او را سخت دوست میدارد ولی در مود او مستبدانه عمل میکند. شارل بوواری ضمن بازدیدهای پزشکی و کاریاش به دختری برمیخورد و عاشق او میشود. دختر که اسمش (اِما رئو) است فرزند مالک متمولی است و در یک صومعه و تحتِ تعالیم سختِ کاتولیکی رشده کرده است و تمام اینها در سر و قوهی تخیلِ اِما نوعی سودازدگی و خیالپروری را راه داده است. تصورات و تخیلاتی در سر دختر پیدا شده که تحققِ آنها در زندگی متوسط با شارل بوواری به انجام و نتیجه نخواهد رسید. پس از مدتِ کوتاهی از عروسی، اِما دچار سرخوردگی میشود؛ زیرا عروسی آنچه را او انتظار داشت به ارمغان نیاورده است.
اِما بوواری زاییدهی جهان ایدهآلیسم است و روحش با رومانتیکها پیوند عمیقی دارد. و این خطایی است که نویسندهی رئالیستی چون گوستاو فلوبر هرگز نمیتواند از آن بگذرد. کمکم شرایط روحی اِما به هم میریزد و شارل به خاطر او مکان و شهر زندگیشان را تغییر میدهد. با شروع بخشِ دوم که با دوران آبستنی اِما آغاز میشود خوانندگان داستان با مردمان شهر یونویل و بهویژه با اومهی داروساز آشنا میشوند. اِما به محض استقرار در یونویل به شاگرد محضرداری به اسم لئون برمیخورد که آداب و رفتاری دقیق و شایسته دارد. این دو بلافاصله شیفتهی همدیگر میشوند، ولی پس از چندی این عشقِ بیسرانجام، نافرجام میماند چرا که جوان شهرستانی به پاریس میرود. پس از چندی اِما بوواری به نجیبزادهای روستایی و زنباره به نام رودلف بولانژه برمیخورد. او نیز در ذهن سودازدهی اِما مرد ایدهآل اوست که با اسب سفید خوشبختی به دنبالش آمده است.
اِما از رودولف میخواهد که با هم فرار کنند. رودولف که وضع را چنین میبیند او را ترک میگوید. در خلالِ این حوادث، فلوبر آداب و رسوم و سنتهای جالبی از شهر و مردمانِ ایالتِ نورماندی در قرن 19 به دست میدهد. فرار رودولف برای اِما ضربهی وحشتناکی است و خیال میکند بهزودی خواهد مُرد؛ ولی حالش کمکم به جا میآید و دچار یک بحرانِ عرفانی میشود. شارل همسرش را به روآن میبرد، در صحنهی تئاتر اِما به لئون برمیخورد. شارل بیاحتیاطی میکند و همسرش را در روآن میگذارد و خودش به یونویل برمیگردد. لئون جوان که در پاریس تجربه اندوخته این بار شجاعت بیشتری به خرج میدهد اما بوواری ترتیبی میدهد تا بدون شوهرش به روآن برگردد و در آنجا رفیقهی لئون میشود و با این عمل آرامشی گذرا در زندگی اِما بوواری پدید میآید.
تنها اشکال ماجرا دروغهایی است که اِما باید مرتباً به همسرش بگوید و برای دیدارهای عاشقانهی خود با لئون زمینهسازی کند.
اِما برای تجملپرستی و مدگرایی که سخت بدان وابسته است مرتب قرض روی قرض بالا میآورد. تاجر پیر و رِباخواری به اسم لورو او را محکوم میکند که ظرف 24 ساعت باید مبلغ 8,000 فرانک بپردازد. زن جوان سرگشته و بینوا برای دریافت کمک به سوی لئون که دیگر از دست او خسته و سیر شده میرود و دستِ رد به سینهاش میخورد. بعد به نزد رودولف میرود که رد کمک از سوی او به مثابه تیر خلاصی است که اِما را از پای درمیآورد و با زهر آرسنیک در حضور شوهرش خود را میکشد.