با توجه به جنجالی که در ایران در مورد مراسم و یادبودهای قیصر امین پور براه افتاده، لازم است ابتدا ببینیم که چه کسانی دست اندر کار این شلوغ بازار هستند و ضمناً لازمتر است، تا ببینیم خود شاعر چه کسی بوده است.
من هرگز قصد بررسی شعر او را ندارم، چرا که هنر و ادبیات عرصه نقد و بررسی است و سیاست عرصه افشاگری. قیصر امین پور به عنوان کسی که در خدمت سیاست و حکومت اسلامی بوده، با تاریخ خونباری که بر همگان روشن است، پیش از آنکه سزاوار نقد و بررسی ادبی باشد، بایستی افشا گردد، به همان نحوی که فاشیست ها شدند. بعد تازه اگر حال و مجالی باشد، بایستی دید هنرش در کجا بوده است. بنابراین نوشته حاضر سهمی اگرچه اندک اما در افشای او به عهده گرفته است.
در دورانی که او شعر و ترانه ساخته و پرداخته و کلاً زیسته است، چه حوادثی در جامعه ایران رخ نمودهاند و این شاعر در کجا قبای ژندهاش را آویخته بوده است. در کنار چه کسانی و بر علیه چه کسانی اساساً زیسته است.
از راست به چپ: سیدحسن حسینی،سلمان هراتی و قیصر امین پور
-
قیصر امین پور یکی از شاعرانی بوده که در دوران پس از انقلاب اسلامی و همراه با آنان در "حوزه هنر اسلامی" نشو و نما یافت. حوزه هنری مرکزی بود، برای شاعران و هنرمندان جمهوری اسلامی که در سالهای 59/60 توسط محسن مخملباف، قیصر امین پور، حسن حسینی، ناصر پلنگی، حبیب صادقی، سلمان هراتی، حسام الدین سراج، رضا تهرانی، محسن سلیمانی، و مصطفا رخ صفت پایه گذاری شده و تا سال 1366 نیز که تعدادی حدود 13 نفر از آنها به دلیل دیدگاههای جدید از آنجا اخراج می شوند، با این حوزه فعال بودهاند. از جمله این اخراج شدگان یکی هم قیصر امین پور بوده است. یعنی تا همینجایش این جمعیت خالصانه 6 تا 7 سال را همراه با رژیم جمهوری اسلامی در کار پوچ کردن ذهن و زبان مردم بودهاند.
برای اینکه از روی واقعیت های تاریخ سخن گفته باشیم، مدارک به اندازه کافی موجود است، و می شود از زبان خودشان به آنها اشاره کرد، که کار فرهنگی و هنری آنها در طول این سال ها چه بوده است.
زهرا محدثی خراسانی در قسمتی از معرفی قیصر و کارهای او به خوانندگان چنین می نویسد:
""در کوچه آفتاب" .....در برگیرنده 86 رباعی و دوبیتی است که در سال های 1357 تا 1362 سروده شدهاند. دوبیتی ها و رباعیهایی که در آن سالها به دلیل همخوانی با شرایط آن روز انقلاب و شور......مضمون اکثر قریب به اتفاق این دوبیتی و رباعیها انقلاب و مضامین مرتبط با آن چون جهاد، شهادت، ایثار و ... است."
علاوه بر این، مجموعۀ "تنفس صبح" را معرفی نموده که همچنان شعرهای تا سال 1362 ایشان را در بر دارد و مضامین آنها همچون مجموعه قبلی است.
-
-
انتشار این دو کتاب را هم حوزه هنری خود به عهده داشته است. کار حوزه هنری و این شاعران به نحوی که گویاست تربیت نسل جدیدی بود، که با انقلاب اسلامی و فرهنگ کهنه و سرکوبگر آن همخوانی داشته باشند. و زهرا محدثی خراسانی خود در این زمینه- تنفس صبح- می گوید: "حماسه، عرفان، شهادت، جهاد و... بخش عمدهای از موضوع شعرها را شکل می دهند. تنفس صبح از مجموعه شعرهایی بود که با انتشار خود توانست موجی در میان شاعران، خصوصاً جوانان ایجاد کند و..." و این همان کارکردی است، که مقامات رژیم هم طی پیامهایشان اکنون به وضوح به آن اشاره می کنند.
اما معلوم است، که منظور زهرا م خراسانی از "جوانان"، همان جوانان طرفدار فرهنگ جهاد و جنگ و شهادت و کشتار جمهوری اسلامی است. وگرنه در این سالها که ایشان به معرفی آن می پردازند، شاعران و هنرمندان غیر رژیمی سرشان گرم کار خودشان بود و شیوه و زبان و فرهنگ دیگری برای کارشان داشتند که اتفاقاً توسط همین حوزهایها و حکومت مطبوعشان مورد انواع تهدید و سرکوب بودند.
تازه اگر در نطر بگیریم که تا این سال، یعنی سال 1362 علاوه بر سرکوب شدید سیاسی و اجتماعی که صورت گرفته بود، و گروه های سیاسی را بطور کل با دستگیری، اعدام و زندان متلاشی کرده بودند، تعدادی از هنرمندان نیز تا همین زمان به جوخه های مرگ سپرده شده بودند که از آن جمله برجسته ترینشان را سعید سلطانپور می توان یاد آوری نمود. علاوه بر اینها کتابفروشیهای بسیاری را تا این زمان رژیم و طرفدارانش به آتش کسیده بودند. شاملو شعر در این بن بست را در همین دوره آغازین کتابسوزیها منتشر نمود و باز در همین دوره است که اولین قربانی انسانی چنین کتابسوزانی در دزفول کودکی بود با نام کمال.
تا همین زمان فضای اجتماعی با سرکوب شدیدی که توسط حکومت اسلامی و دلخواه شاعران و هنرمندانی همچون قیصر امین پور انجام شده بود، سکوتی مرگبار نیز بر جامعه ایران حکمفرما گردیده بود.
عکسی از گورهای دستجمعی اعدامشدگان
-
گورستان خاوران معروف به کفرآباد، در شمال تهران. در این مکان، جسد هزاران زندانی سیاسی در دهه شصت پس از اعدام در گورهای گروهی و کمعمق دفن شد.
- -
یکی از مراسمهای یادمان کشتار زندانیان سیاسی دهه ۶۰ که هر سال در خاوران برگزار میشود
در همین زمان قیصر شعرهایش را در کنار یوسف میرشکاک و در فضای دمکراتیک حکومت اسلامی همچنان می سرود و
مخملباف با دست های باز فیلمهایش را تولید می کرد، تا جمهوری اسلامی آنها را به مصرف روزانه در تمام سطوح برساند. در این زمان حوزه هنری که حتا نامش را به اقتباس از حوزه علمیه قم گرفته بود، چار نعل می تاخت و در کار فرهنگ سازی به نفع مذهب و خرافه و جنگ و کشتار مخالفان بود.
در سالهای بعدتر، یعنی سال 1366 قیصر امین پور مفتخر به دریافت جایزه "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" هم می شود. دلیل این جایزه نیز مجموعهئی است با عنوان "ظهر روز دهم" که عاشورا و آنچه متعلق به این فرهنگ اسلامی سادیستی و مازوخیستی می باشد را برای کودکان به شعر در آورده است.
برای همین منظومۀ سادومازوخیستی که تحت عنوان فرهنگ و ادب به بازتولید و تقدیس فرهنگ آدمکشی و خودکشی پرداخته، در همین زمان منتقدان و نویسندگان حوزهایشان نیز نقد و جستار و تفسیرهای متفاوتی با هزاران به به و چهچه نوشتهاند، که از جمله می توان به "جستاری در منظومه "روز دهم"" از منوچهرعلی پور اشاره نمود. او در این جستار می نویسد:
"یکی از ویژگیهای بارز شعر کودک توجه شاعر به داستانگونگی آن است............امین پور ....شاعر فضا را با دو فعل "است" و "بود" ... به تصویر می کشاند.... روز عاشوراست/ کربلا غوغاست/ کربلا آن روز غوغا بود/ عشق تنها بود........شاعر تلاش کرده....ماجرای واقعه عاشورا و چگونگی شهادت "کودک" را با بیانی شاعرانه...."
قابل ملاحظه است که فرهنگ مرگ پروری به نام هنر و ادبیات، آن هم ادبیات کودکان توسط قیصرها به خورد جامعه داده شده و هنوز این تلخی کماکان در کام جامعه و مردم ریخته می شود. طبیعی است که اما اکنون قیصرهای دیگری این فرهنگ پوسیده را با عنوان ادبیات به جامعه عرضه می کنند. و برای اینکه باز هم بیشتر ملاحظه شود در ادامه می نویسد: "یکی دیگر از شگردهایی که شاعر- قیصر امین پور- در سرودن از آن سود جسته است، عنصر گفتگو است...........در شعر کودک نقش گفتگو دو چندان می گردد. .....شاعر منظومه "ظهر روز دهم".....تلاش می کند.....تا تاثیر کلام وی در ذهن مخاطب بیشتر شود:
..گفت: اینک من/ یاوری دیگر
..چشمها از یکدگر پرسان: / "کودک و میدان!"
..گفت: "تو فرزند آن مردی که لختی پیش/ خون او در قلب میدان ریخت
..کودک ما گفت: "پای من در جستجوی جای پای اوست"
آری جایزه کانون پرورش فکری کودکان به چنین فرهنگ و ادبیاتی داده شده است، فرهنگ و ادبیاتی بیمار.
اما قیصر امین پور تنها یکی از صدها ادیب و هنرمند حکومتی است که عرصه را در این تاریخ به اشغال خود در آوردهاند و ضمن سرکوب سایر هنرمندان و شاعران و نویسندگان، می تازند و ازخودشان با جوایز گوناگون و تفسیرهای پوچ و پوسیده نیز پذیراییهای مختلف به عمل می آورند.
آنچه بایستی در حد یک شاعر گفت، پیش و بیش از هر چیز شاید آن باشد که کار او و روند بعدی کارش نیز مورد اشاره و بررسی قرار گیرد، اما ما در اینجا تنها با شاعر و شعرش صرفاً سر و کار نداریم. بلکه با مجموعه کارکرد یک شاعر روبرو هستیم که بخشی از تاریخ و فرهنگ یک جامعه را پابپای حکومتش به تباهی کشانده است. در اینجا شاعر تمامی فرآیندهای ادبی و هنریاش را در خدمت به سیاست حاکم و به حساب خودش "جامعه" گرفته است. تمامی ارجاعات اثرش را به مخاطب اجازه داده، تا در بیرون از اثر، یعنی در جبهه، در جامعه و سرکوب مردم و گروهای اجتماعی و سیاسی جستجو کند. بنابراین ما نیز این حق را نداریم تا تنها شعر او را به عنوان شعرببینیم، او گفته تا جامعه بکار بندد. کما اینکه احمدی نژاد رئیس جمهور رژیم در پیامش به مناسبت مرگ او نیز گفته است: "این شاعر ارجمند از جمله فعال ترین شاعران نسل انقلاب بود که هنوز دغدغه ها و تراوشات متعهدانه و ادیبانه بسیاری برای گفتن داشت." و خامنهای در موردش گفته است: "او و دوستانش نخستین رویشهای زیبا و مبارک انقلاب در عرصه شعر بودند و بخش مهمی از طراوت و جلوه این بوستان، مرهون ظهور و رشد آن عزیز و دیگر دوستان همراه اوست."
و چرا که نه، وقتی که برای جنگی خانمانسوز و سیاستی که نیاز به فریب دادن داشته باشد، تو به عنوان شاعرش بنویسی:
"آن روز
بگشوده بال و پر
با سر به سوی وادی خون رفتی
گفتی
دیگر به خانه باز نمی گردم
امروز من به پای خود رفتم
فردا
شاید مرا به شهر بیارند
بر روی دستها
اما
حتی تو را به شهر نیاوردند
گفتند چیزی از او به جای نمانده است
جز راه ناتمام"
و یا با عنوان "کوچ" بنویسی:
من همره ایل آب خواهم کوچید
تا منزل آفتاب خواهم کوچید
با این دل تنگ، مصلحت نیست درنگ
بر محملی از شتاب خواهم کوچید"
یا دفتر پشت دفتر به چاپ برسانی برای آنکه با "لبان مرگ" مرگ را برای جبهههای جنگ و آدمکشی رژیم اسلامی تقدیس کنی و بگویی:
آن سان که نسیم، برگ را می بوسد
یا حادثه زین و برگ را می بوسد
با هر لب پلک خود که بر هم می بست
گفتی لب مرگ را می بوسد. (از مجموعه "در کوچه آفتاب" فصلی با شهادت و شهیدان خدایی)
و یا: "دیدار تو را به شوق خواهم کوشید/ چون جامهی تازهایت خواهم پوشید/ گر آتش صد هزار دوزخ باشی/ ای مرگ، تو را چو آب خواهم نوشید" (از مجموعه "در کوچه آفتاب" فصلی با شهادت و شهیدان خدایی)
شاید قیصر امین پور نیز بعدها مانند بسیاری دیگر از افراد هم سنخ خودش از ادامه روند انقلابش، بویژ پس از مرگ امامشان ناخشنود گشته و همانگونه که اخراج آنها از "حوزه هنری" گواهی می دهد، راه و مسیر دیگرتری را انتخاب نموده اند. اما این انتخاب جدید نیز بدین معنی نیست، که او تبرئه شده است، بویژه آنکه کسانی همچون او از آنچه درونی یک حکومت و همدمی آنان با آن بوده، بسیار برای گفتن داشته که البته آگاهانه ناگفته گذاشته شده و در واقع دوباره در سرپوشی آنها نقش دستیار را برایشان بازی نموده است.
قیصر امینپور
--
نه تنها در زمانی که این شاعر، مستقیماً شاعر حکومتی و مزدبگیر آن بوده، که حتا پس از آن نیز، او و هم مسلکانش که در راه اندازی چنین حوزههایی نقش داشتهاند، هرگز بر علیه سانسوری که رژیم جمهوری اسلامی اعمال کرده و می کند، لب باز نکردند. در مقابل چشمان همین آدمها سیرجانی و سیرجانی ها ترور شدهاند، غفار حسینی در خانهاش ترور شده، مختاری و پوینده و هزاران شاعر و نویسنده کشته و دربدر شدهاند و اینها همچنان به سکوت مرگبار خود ادامه دادهاند. غلامحسین ساعدی را همینها در پاریس کشتند و هزاران انسان آرزمند را همینها و به یاری حکومتشان به خاک و خون کشیدهاند و روانه زندانها و تبعید کردهاند. همینها بودند که کشتند و شعرشان را بر جنازههای ما خواندند. و همینها هستند هنوز که اگرچه هم برگشته باشند، برای آنکه نانشان را لااقل به سق بکشند، لال ماندهاند.
بله قیصر امین پور شاعری است که زبانش روان است. در هر عرصه و قالبی هم دست به آزمون زده است، برای آنکه نانش روان و دوان به در خانه بوده است. با این وجود شعرش لااقل در همین سطحی هم که در اینترنت قابل دسترسی است، اما چیز چندان ویژه یا حرف ویژهای لااقل برای تاریخ پویای امروز ندارد، سوای آنکه بسیاری از قالب های بکار گرفتهاش نیز جزء خرج و برج دنیای کهنگی نیست که فقط برای همین جمهوری اسلامی و تبلیغ عرفان و عقب ماندگی می تواند کاربرد داشته باشد. تازه منهای تکرار دیگران که بخشی از کار او بوده است.
قیصر امین پور مثل بسیاری از همردیفان و همکیشانش چنانچه بعدها دیگر با رژیم جمهوری اسلامی کار مستقیم و فعالی نداشتهاند و نمی خواستهاند که داشته باشند، پس حداقل آن این بوده است، که به تاریخ ادبیات ایران و مردم و تمامی کسانی که در طول این سال ها سرکوب و و و....... شدند، بدهکار یک معذرت خواهی و افشای سهم خود بوده و هستند. وگرنه با حکومتشان روزی خواه نا خواه پاسخگوی تاریخ این جامعه و مردم خواهند بود و آنوقت قضاوت به گونه دیگری است.
قیصر امین پور را چنانچه جزء دسته برگشته گان از رژیم جمهوری اسلامی هم فرض کنیم، آنقدر نان به نرخ روز خور بوده، که تا پایان زندگیاش کلامی در این مورد بروز نداده است، تا حدی که حکومتش علناً و صراحتاً به پاس خوش خدمتیهای او علاوه بر پیام های ویژه، بزرگداشتهای در خور شأن یک جیره خوار واقعی را برایش همچنان رعایت نموده است. تنها کافی است به انتقال جسد او به زادگاهش در "گتوند" و اختصاص زمین 1000 تا 1500 متر مربعی، برای محل دفنش اشاره کرد.
در این حالت شعر دیگر چه صیغهای است، و زبان دیگر چه معنا می دهد. ترکیب و مجاز و استعاره کدام است، قالب به چه درد می خورد، وقتی که شاعر در کنار آدمکشانی همچون سعید امامیها و قاضی مرتضویها و لاشخورها به زندگی انگلی و مغرضانهاش تا آخرین لحظه ادامه داده و توانسته همچون شیادی با روح و روان جامعه بازی کند.
در جامعهای که کانون نویسندگانش به تنهایی بیش از یک حزب سیاسی افراد قتل عام شده توسط همین حکومتی دارد، که قیصر امین پور نماینده و تولید کننده فرهنگ پوسیدهاش بوده و اجازه حتا برگذاری مجمع عمومی سالانه خود را هم ندارد، آنوقت بخشی از کارهای همین قیصر امین پور و هم صداهایش نیز در کتاب های درسی کودکان در مدارس به خورد دانش آموزان داده شده و همچنان داده می شود. حکومتی که حتا از سانسور غزلهای حافظ در کتابهای درسی دریغ نکرده و دست به تکه تکه کردن آثاری از فروغ و هدایت و بسیاری دیگر در جامعه می زند، آنوقت می کوشد قیصر را نابغه ادبیات معاصر معرفی کند. این است که این دیگر شعر نیست، که بایستی مورد قضاوت قرار گیرد، و کسی که چنین کند، تاریخ را همچنان و جامعه را به ریشخند گرفته است.
قابل توجه است که در حالیکه او احتمالاً داشته مشق سپهری وار می کرده و می خوانده: آب را گل نه کنید، آنطرفتر شاید ....." اما در کنار خودش داشتهاند صد در صد- و ما این را حتا از این راه دور می دانیم- سر هزاران انسان را زیر آب می کردهاند و مختاری را مجال نداده اند و پوینده را قطعه قطعه می کردهاند. جالب است که چطور این شاعر برای مرده 1400 سال پیش احساس داشته و نشان داده، اما برای انسان کنار دستش نه تنها به رویش نمی آورده، که حتا تن به پاداش و سپاس های فراوان هم داده است. جایزه نیما "تندیس مرغ آمین" را هم از همین طریق به او صله داده اند.
شاعر و نویسنده خود تعیین می کند که چه بگوید، و بنابراین می تواند هم که سیاسی گفته و نوشته باشد، اما در عین حال وقتی که تن به سیاست در صحنه و آن هم از نوع "عدل علی"اش می دهد، لازم است که پاسخگوی ابعاد گوناگون آن هم باشد.
در هنر و ادبیات، نقد و بررسی رسم است، اما رسم عرصه سیاست چیز دیگری است و به همین دلیل چنین کسانی نمی توانند انتظار داشته باشند، که به حساب حرف دلشان-هنر و ادبیات- تاریخ و جامعه عمل واقعی آنان را نادیده بگیرد و به سادگی از آن بگذرد.
برای نمونه توجه کنید به این رباعی که در سال 1363 منتشر شده است:
صياد به صد بهانه ما را نگرفت
با آن همه دام و دانه ما را نگرفت
اين دور كمان چگونه دوري است كه هيچ
حتي به خطا نشانه ما را نگرفت؟ / از مجموعه "در کوچه آفتاب" سال 1363
در این سال بسیاری را رژیم یا به زعم ما "صیاد" خود به بهانه جنگ و بر خلاف آنچه شاعر می گوید، به دام انداخته بود. شاعر اما از آنجا که رژیم نیاز به گوشت دم توپ داشته، منظور شاعر بیش از این و رفتن کامل به دام مرگ بوده است. در عین حال در همین سال و زمان، بسیاری دیگر را رژیم جمهوری اسلامی یا باز هم بگوئیم به زعم ما "صیاد" شعر آقای شاعر، به اسم "ضد انقلاب" بدام انداخته و کشته و بسیاریشان نیز هنوز در زندان بسر می برند. تعداد وسیعی هم به دور دنیا آواره شدهاند و بسیاری هم در جامعه در حالت تعقیب و گریز هستند.
"صیاد"ی که جناب شاعر از آن سخن می گوید، نه تنها برای جامعه ما هزاران زیان فکری و فرهنگی دارد، که اساساً من و امثال من چگونه می تواند نا دیده بگیرد که این "صیاد" که قیصر امین پور بسیار هم رمانتیک آن را وصف می کند، دمار از روزگار ما در آورده است. آخر تاریخ زنده کنونی چگونه می تواند با چنین هنر ویژه قتل عامی رابطه برقرار کند؟ و نادیده بگیرد که مابه ازای خارجی چنین صیادی برای ما انسانها همین حکومتی است که جامعه را در چنگش گرفته، و آنوقت مشتی آدم "مشنگ" بقول زنده یاد شاملو هم استخدام کرده، تا مجیزش را بگویند و چشم مردم را کور کنند.
نه نمی شود. ما با چنین شاعری نه سر و کار داشتیم و نه می توانیم داشته باشیم. تازه مگر شعر هم شد فضیلت؟ و اصلاً هر جنایتکاری هم می تواند خودش مستقیماً شعر و داستان بنویسد، آهنگ بنوازد و هزار جور هنر به خرج دهد، تا سر پا بماند و مگر ما موظفیم به هر سازی برقصیم و یا چشم بر هر چیزی ببندیم؟
با اینهمه شاید قیصر امین پور نمی توانست این را بفهمد، و نفهمید که جمهوری و اسلام یکی از بزرگترین کمپانیهای پرتولید و پر مصرف جهان سرمایه داری بوده است، که هر کالایی را پس از تاریخ مصرفش سر به نیست می کند. مگر با سعید امامیاشان هم نکرد. فقط نباید فراموش کرد که با مردن کسی تاریخ مصرفش هم الزاماً به پایان نمی رسد، بلکه در مواقعی تازه می تواند، پر درآمدتر هم بشود. قیصر امین پور به این یکی فکر نکرده بود، وگرنه شاید قبل از مرگش چیزی، حرفی، یا بالاخره کاری می کرد. ولی این دیگر به ما مربوط نیست. آدم معاملهچی همیشه هم سود نمی کند.
-------------------------------------------- -
خنده تاریخ/ منوچهر دوستی
برای قیصر امین پور، شاعری که جمهوری اسلامی تولیدش کرد و حالا هم دارد مصرفش می کند.
تکیه داده ای به دور
دستت به ما، به زمان ما نمی رسد.
کنار کجاوه و غزل
حرف و زبان مولوی است هنوز
که دودش رفته اما به چشم ما.
می کوبی مثل اسب سم بر زمین
تا مثل مجنون از عشق بگویی
نه از عشق من اما، همین روبرو
روی زمین بالغ زیبایی
بعله از دورها
از دوردست: عشق الهی
اما می گویند گفته بودی
که دیگر
"کاری به کار عشق ندارم"*
این که حرف نیست
آن زمان که داشتی چه بود
"ظهر روز دهم"؟ **
مردم ببینید
خرج تاریخ بالا رفته است
خنده مصرفش گران شده
ما را بگو
چشمهای بی شمار
که به گریهامان انداختید
از قضا
بوقت عاشقیاتان
ما مکدر از شما بودیم
بجا بود این
اما شما چرا؟
شما که ما را ...
از خودتان؟
کدامیک از خوداتان؟
یک ضربدر یک
تقسیم بر....؟
چگونه!
ببینید مردم!
بیهوده نیست
خرج تاریخ هی بالا می رود
بی جهت نیست، خنده زیاد!
* بندی از یک شعر قیصر امین پور با عنوان "شعر نا گفته"**منظومه "ظهر روز دهم" از قیصر امین پور که در آن به ماجرای عاشورا و کشت و کشتار پرداخته شده و اتفاقاً برای کودکان هم آن را نوشته است.
-
دیگر نوشتههای منوچهر دوستی در اثر۰۰۰
-
-
از دوردست
تف کرده ای شعر خودت را
توی صورتم
و توی صورت قیصر و
هزار شقایق
با من بگو
وقتی که ما
با دود و خمپاره هم آغوش می شدیم
توی کدام پارک
روی کدام خاک
دود پیپ را توی گلوت
مز مزه می کردی
و آغوش کدام سفارت
مجال خودفروشی شعرهایت بود
وقتی من و
قیصر و
هزار شقایق
توی سنگر
گلوله و دود و
خون و آتش را
با عشق
هم قافیه می کردیم
و هم ردیف شهیدان
در مرز بود و نبود
لبخند میزدیم
شما فقط متنی را خوانده و چنین گداخته دست به بداهه نویسی زده¬اید. ما شانس داشتیم که اینبار هم در کنارتان نبودیم، وگرنه دستتان را هنوز می بینیم که بر ماشه است!
آقای فرزاد! شما در همین تکه کوچک بداهه¬اتان باز هم نکته ای را اثبات کرده اید، که متن مربوط به قیصر امین پور تلاش کرده اثبات نماید. یعنی شما فقط در آن دوره این کارها را نکرده اید، بلکه همین حالا هم قادرید و حکومت فعالتان که نمونه ای از عدالت شما باشد، دارد کماکان این کارها را با پشتوانه امثال شما انجام می دهد.
اما در بداهه نویسی شما هنوز حتا روحیه حقیر یک فرهنگ پوسیده، آشکاراًموج می زند، وقتی که شما "توی پارک" برایتان همچون گویا سمبل یک عمل "گناه" به حساب می آید. و درست به همین خاطر هم هست که شما همین امروز هم دست از سر مردم بر نمی دارید و در پارک ها که از نظر شما حتماً محل فساد است و نه لذت و آرامش انسان، بر سرشان می ریزید و کتکشان می زنید، زندان و جریمه اشان می کنید.
شما کماکان برای "پیپ" کشیدن جامعه هم تعیین تکلیف می کنید و هنوز غرق در فرهنگ جاهلیت به پیش می تازید و نمی دانید که اینها حداقل به زبان انسان امروز "حقوق" نام دارد و کسی حق تعرض به حق دیگران را ندارد. اما شما همچنان اینکاره هستید و حق مردم را هم هنوز از توی گلویشان و چنگشان می ربایید. آیا شما اینها را راجع به فرهنگ خودتان بالاخره بعد از سی سال فهمیده اید یا نه! البته که نه!
دوست فربه حزب الهی، آن عکس های خونین در لابلای متن که فقط مشتی نمونه خروار است، گذاشتن سند در مقابل چشمان 30 سالۀ شما نیست؟ آیا این عکس¬ها به شما نمی گویند که شما همان زمان که در جبهه هایتان داشتید برای جامعه خودتان و مردم بیچاره عراق تحت حکومت وحشی مثل خودتان مرگ آفرینی می کردید، عده ای نیز داشتند علیه همه جنایاتی که توسط حکومت¬های دو طرف اعمال می شد، دست به اعتراض می زدند؟
آیا می دانید که همان زمان که داشتید خودتان را در جنگ جنایتکارانه ای که بر علیه مردم هر دو کشور راه انداخته بودید و هزینه اش را هم از جیب مردم در می آوردید و به جیب اسرائیل و.... می ریختید تا به شما سلاح بدهد، وسیله بودید و هم اکنون بخشی از آن آدمهای جنگجو و جبهه ای آن زمان حتا برای همین حکومت هم دیگر محلی از اعراب ندارند؟
نه عزیز من! ما خود فروش نبودیم و این جامعه ای را هم که فعلاً بخاطر نان شب در خیابان های تهران و هر شهر و شهرستانی پرسه می زنند، شما فروخته و می فروشید و این تنها یکی از نعمات اسلام عزیز شماست که تمام عالم دیگر از انوارش مستفیض گردیده است! فقط برای نمونه جهانی اش به اخبار مربوط به آدمفروشی در دبی و ....توجه کنید و ببینید که اسلامتان تا کجا رشد نموده و توسط باندهای زن فروش تا به کجا صادر شده است.
شما نگران شاعرتان هستید، ولی نگران سی سال فجایعی که توسط شما آفریده شده نیستید. شما سی سال است به جان و هستی یک جامعه 70 میلیونی تجاوز کرده اید و برخورنده نبوده و حالا برای جریحه دار شدن احساسات نازکتان، چرا که پرده از جنایت برداشته شده، ناراحت شده اید؟ اِ چه آدم با احساسی....آفرین پهلوان!
آیا انکار می کنید؟ آیا یک شعر، یک بیت، یک ذره احساس در این زمینه و بر علیه این همه فسادی که شما و حکومت گل و بلبتان آفریده از خود بروز داده اید؟ نشان بدهید ببینیم در کدام شعر، در کدام زمان شما دلتان به حال این مردم زجر کشیده که شما اتفاقاً عاملانش بوده اید، رحم و مروت نشان داده اید!
قیصرتان، همان زمان که داشت برای جنگ و جبهه و 1400 سال پیش احساس بخرج می داد و با امثال شما یک قافیۀ کامل درست می کرد و خودتان هم برایش کف می زدید، آیا می دانستید و هنوز می دانید که مسبب این همه کشتار و فقر و .........شما و حکومتتان بوده و هستید؟ آیا در این مورد جرأت دارید مثل یک انسان با شرافت روبروی خودتان بایستید و بگوئید: بله ما کردیم و ما دستمان در کنار این حکومت به خون این همه انسان آلوده است؟ و ما شرمسار تاریخ هستیم؟ آیا جرأتش را دارید؟
آخر من چه بگویم که شما بعد از 10 و 10 و 10 که یعنی سی سال، شما هنوز کور و کر هستید! آخر من فقط گفته ام:
"قیصر امین پور به عنوان کسی که در خدمت سیاست و حکومت اسلامی بوده، با تاریخ خونباری که بر همگان روشن است، پیش از آنکه سزاوار نقد و بررسی ادبی باشد، بایستی افشا گردد، به همان نحوی که فاشیست ها شدند."
اما من فقط گفته ام "افشا" و من از مرگش که خوشنود نبوده و نیستم! من و ما که جز شما و حکومتتان هستیم خواهان زندگی هستیم و نه مرگ انسان! آخر تف به سر و پای چنین ادبیاتی!، نکند که شما هنوز فکر می کنید حکومتتان که کرده، ما هم بایستی بابت دسته گل هایی که شما به آب داده اید و این همه آدمکشی را تقدیس کرده و می کنید، باز هم به شما یک جایزۀ ویژه¬ تقدیم کنیم؟
"تقدیس فرهنگ آدمکشی و خودکشی" که شرم آور است و هر نویسنده و هنرمندی که چنین کرده باشد، در هر صورت به جامعه و آینده بدهکار است. یا اینکه شما فکر می کنید خوب کرده¬اید، و بایستی بیشتر از اینها هم بکنید!؟
"در مقابل چشمان همین آدمها- شما و قیصرهای شما- سیرجانی و سیرجانی ها ترور شده¬اند، غفار حسینی در خانه¬اش ترور شده، مختاری و پوینده و هزاران شاعر و نویسنده کشته و دربدر شده¬اند و اینها همچنان به سکوت مرگبار خود ادامه داده¬اند. غلامحسین ساعدی را همین¬ها در پاریس کشتند و هزاران انسان آرزمند را همین¬ها و به یاری حکومتشان به خاک و خون کشیده¬اند و روانه زندانها و تبعید کرده¬اند. همین¬ها بودند که کشتند و شعرشان را بر جنازه¬های ما خواندند. و همین¬ها هستند هنوز که اگرچه هم برگشته باشند، برای آنکه نانشان را لااقل به سق بکشند، لال مانده¬اند."
حالا شما بجای نشان دادن شهامت و دیدن دست های خون آلود و شرم از اینهمه کردار نا انسانی در طول سه دهه، باز هم دیگران را به سفارت خانه های این و آن می بندید. اما فراموش نکنید که این متن در هر صورت به شما و شاعرانتان یاد آوری کرده است که:
"در کنار آدمکشانی همچون سعید امامی¬ها و قاضی مرتضوی¬ها و لاشخورها" زیستن، قافیه شعر را هم خون آلود می کند و شاعر هر کجا که بگریزد حتا اگر به صحرای مرگ باشد، اثر انگشتانش بر دیوار تاریخ را نمی تواند پاک کند. و حالا شما ناراحت شوید و از معجزۀ قدرت حکومتی که هنوز هم شما را محافظت می کند، به روی خود نیاورید. اما آقای فرزاد! ما را تاراندید که سکوت را برقرار کنید، ولی ما از اینجا هم صدای داد و فغان مردم بیچاره را می شنویم و شما هم اگر نمی بینید و نمی شنوید، تازگی ندارد. این دیگر قضاوتی است که تاریخ خواهد کرد.
زیاده عرضی نیست،
جز اینکه این را هم بگویم که از صدقۀ سر تبلیغات جناحی درون حکومتتان هم که شده، بروید و حداقل به فیلم ساخته یکی از دیگر برادرهایتان به نام نامی جناب آقای حضرت والا سردار سرهنگ سرتیپ سر لشگر پاسدار برادر مسعود ده نمکی(1 ) با عنوان "فقر و فحشا" هم نگاه کنید، و ببینید که عزا آنچنان است که مرده شور خودش هم گریه می کند.(البته اشگ تمساح).
-------
1- راستی یادتان می آید، قبل از انقلاب چگونه بر علیه "امتیاز" و "القاب" و "تجمل" و اینجور چیزها که چقدر هم جزء "مادیات" و مربوط به "دنیای فانی و بی ارزش" هم بود، با تمامی اسلامتان "اخ، اخ و تف تف....." راه انداخته بودید؟
البته حالا دیگر ما حالیمان شده، که هر چیز را که رویش یک فوت و صل الای........اسلامی اجرا بشود، مثل همین جریان دبی و خانه های عفت– راستی آقا فرزاد! طرحش را کدامیک از برادرانِ اسلام والمسلمین داده بود؟- "پاک" و "مطهر" و "اسلامی" می شود. البته بلا نسبت شما این را دیگر همه دنیا می داند. قبل از انقلاب چون هنوز خانه عفت دست اسلام نیفتاده بود، ما این یکی اش را فکر نمی کردیم. البته تقصیر خودمان بود، وگرنه صادق هدایت بیچاره قبلاً در "کاروان اسلام" این همه زور زده بود تا این نبوغ اسلامی را برخ ما کند ذهن های بدبخت بکشد و ما.... بایستی کمی، فقظ کمی دقت می کردیم. ولی خب حالا سی سال است که خودمان دیگر داریم از فرهنگ ناب مملی سیراب می شویم.
اما خودمان هستیم، شما هم خوب جا سفت کرده و آن بالا بالاها برای خودتان با این "مادیات پادیات¬ها" کیف می کنید. ای ناقلاهای.......
منوچهر دوستی
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود می تند
برای تو که نه تنها بعد از 10و10و10وحتی دههاسال که بعد از صدها سال هم نخواهی فهمید که قیصر و قیصرها که بودند؟ و چه گفتند؟
به قول مولانا
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود می تند
به قول مولانا
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود می تند
آقای فرزاد و آقای شبگير ، فقط دهانی که به قول همان بوف بی نوا با يک مشت روده به آلت تناسلی وصل است می تواند چشم از دیدن حقیقت امور در این مملکت بر بندد ..
آیا شمادر آنچه که دوست شاعرم می گوید تشکیک می کنید؟ واز جای گرم و نرمی که تنها بوی تعفن می دهد محکوم میکنید ، شرمتان باد ز پشمینه آلوده خویش
دوست من ای شاعر دور از وطن بسرای مبادا لحظه ای از مبارزه ات برای الغای نظام سلطه دست بکشی پیروزی از آن ماست
شاعر علیهارحمه می فرماید:
میان عاشق و معشوق رازیست
چه داند آنکه اشتر میچراند...
ایرانی باید بداند که پیش از حمله تازیان بیابان گرد به ایران در ۱۴۰۰ سال پیش دارای فرهنگ و آئین پرفروغی بوده و تاریخ هجری (۱۳۸۲ هجری تازی) شایسته ایرانی نیست. معمولاً کشورها و ملتها تاریخی را مبداء قرار میدهند که به آن فخر و مباهات میکنند و به آن می بالند؛ ولی آیا فرار مشتی تازی راهزن بیابانگرد از گوشه ای از بیابانهای عربستان به گوشه ای دیگر رخدادی است که باید مایه افتخار ایرانیان باشد؟
ایرانی باید بداند که با بکار بردن این تاریخ (۱۳۸۲ هجری) غیر مستقیم به تازیان و تازی پرستان در قبولاندن اینکه ایرانی پیش از اسلام تاریخ پر افتخاری نداشته و اصلاً ایرانی آدم نبوده همراهی میکند.
برای اعراب بیابان گرد ۱۴۰۰ سال پیش که در تاریخ مدنییت قدر و اعتباری نداشته اند و چیزی جز قتل و قارت و راهزنی نمیشناختند و طوایف پیشرفته آنها خود را به دولت ایران و روم نزدیک ساخته بودند و نزدیکی به دربار کسرا و روم را مایه مباهات خود میدانستند، تعجب آور نیست که اینان تاریخ هجری را مایه افتخار خود بدانند؛ چرا که تا آنزمان مبداء تاریخی درستی جز عام الفیل نداشتند. پس از راه بالیدن به خویش که شجاعت کرده و به محمد پیوستند و و قبیه بزرگ چون اوس و خزرج محمد را تحت حمایت و پناه خود گرفتند، هجرت را مبداء تاریخ خود قرار دادند.
- ولی آیا تاریخی پرفروغتر و زیباتر و بیاد ماندنی تر در گذشته ایران پیدا نمیشود؟
- آیا این تاریخی نیست که یادآور شکست فاجعه آمیز سپاه و مردم ایران و تاراج شدن دارائیشان بدست تازیان است؟
- آیا این تاریخی نیست که یادآور قلع وقمع و کشتار بیرحمانه سدها هزار زن و مرد و پیر و جوان دلاور ایرانی است که بجرم دست نکشیدن از آیین پاک گفتارنیک، پندارنیک، کردارنیک در نهاوند، استخر (شیراز)، ری، فارس، مازندران، خراسان و... مانند گوسفندان سربریده شدند و سپس از بازماندگان آنان جزیه (باج) گرفته شد؟
- آیا این تاریخی نیست که زنان و دختران ایرانی به کنیزی گرفته شدند و برادران و شوهرانشان را کشتند و به آنها تجاوز کردند و دست آخر در بازارهای مدینه و مکه فروخته شدند؟
- آیا این تاریخ به آتش کشیده شدن و از بین رفتن کتابخانه ها و مراکز علمی ایران نیست؟؟؟
و البته که همه اینها دستور قرآن بود:
با من از ايــــران بگو، ايـــران پر جوش و خروش
با من از ايــــران بگــو تا خــون من آيد به جوش
بـــا من از آزادگــي ، آگـــاهــي و دانـش بـگـــو
با من از زرتشت بگو ، يا اوستــــا و ســـروش
با من از انديــــشــه و گـفـتــار و كــردار نــكــــو
نكته ها بر خوان كه سازم جمله را آويــز گــوش
بـــا مـــن از طهمــورث و كيخسرو و نرسي بگو
يــا فـــرانك يا فــريــدون يـا ز مهر و مهرنـــــوش
با مـــن از فــريــــاد كــاوه از سيــــاوشـها بگـــو
يـا كــمــــان آرش و از جــان بـــرآوردن خــــروش
بـا مـن از فــريــاد خشــم بـــابـك و مـزدك بگــو
يــا ز نـــوشــروان و از بــوذرجمــهــر تيز هـــوش
با من از فردوسي و شهنامه اش درسي بخوان
تا به درد آيــد دل هــر خــائن ميـــهن فـــــروش
با مـــن از رستـــم بـــگو تا ســربرافرازم چو كوه
يا ز كورش قصه برخوان تا شود دشمن خمـوش
بـــا مـــن از مــردانـگيــهـــاي نژاد جـــم بگــــــو
يا ز بيـــداري اين قـــوم شريـــف سخت كـــوش
با من از گلـــواژه هـــاي شعـــر خيـــامي بخوان
تا ز غم بگريـــزم و گيرم مسيـــر عيش و نــوش
با من از حــافظ بگـــو تا با غزلجـــوشي لطيـــف
عشق را معنـــي كند آن طرفه پير مي فـــروش
بـــا مـــن از امـــيـــد بگـــو با زبـــان پــارســـي
تـــا به كـــي بايد به فرهنگ عرب داريـــم گـوش
شعر از : بادكوبه اي
بنابراین، «اسلامستیزی»، حق هرایرانیِ نواندیش وآیندهنگر است. هر ایرانی آزادیخواه، متمدن، روشناندیش و ایراندوست باید با هرابزاری که دارد با اسلام در میهن متصرف شدهاش بستیزد. این «ستیز»، در واقع دفاعی است دربرابر ستیزهجوئیِ بیگانگانِ لانه کرده در ایران. ایران و ایرانی زمانی از «یوغ اسارت» اسلام رها میشوند که عمامهی روحانیون را به لگن کودکان ایرانی تبدیل کنند.
اقا دكتراقاي كامبيزو بخاطر انشاي بدش به بزرگيت ببخش .
دوستان بياييد كمي انصاف را رعايت كنيم و به قول قيصر بياييد از عشق صحبت كنيم. چرا كينه توزي بعضي ها نسبت به نظام جمهوري اسلامي كه در كشورهاي اسلامي بي ماننده، اونها را وادار مي كنه تا به هر شخصيت بزرگي كه تمايلي به نظام جمهوري اسلامي داره هتاكي كنن؟ آيا شعر گفتن قيصر از فاجعه عاشورا كه دل همه شيعيان را براي سالهاي سال خون كرده، فرهنگ مرده پروري هستش؟ آيا زنده تر از امام حسين هست؟ چرا مردارها زبان به مردگي او گشوده اند با وجود اين كه خود بهتر از هر كسي مي دانند كه عشقبازي امام حسين با خداي خود، و فدا كردن خان و مان و فرزند و خون خود، آتشي در دل دوستداران ايشان برفروخته است كه به خاموشي نخواهد گراييد.
مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ
چرا که وعده تو کردي و او به جا آورد
این برادر کوچکت کاری به این دارد که در چه مسلک و مرامی هستی و از کدام دسته و گروه تبعیت می کنی ، اما از هر گروهی که باشی و عضو هر حزب و تشکیلاتی که باشی ایرانی هستی و باید از نام ایران محافظت کنیم . برای مطالبی که نوشته ای اشکالات و ایرادات زیادی را وارد می دانم اما اینجا مجالی برای این کار نمی بینم ، فقط دوست دارم بدانی با نشستن در غربت و از دور تماشا کردن ، نمی تواند از تو یک ایرانی وظیفه شناس بسازد ، تو جنگی را زیر سوال برده ای که ایران آغازکننده نبود اما تمام کننده بود و اگر نبود این جنگ ، امروز نامی از شرف و غیرت ایرانی نبود از شعار دادن متنفرم اما یک چیز را یقین دارم و آن اینکه تو و دوستانت نه دین را درست متوجه شدید و نه ایران را درست شناخته اید فقط هرچه از این و آن شنیده اید را بیان می کنید . برای شما و همه کسانیکه با خدا هم عقده دارند ، متأسفم / یا علی احمد پارسا