نام دفتر : به وقت البرز
شاعر : مهرنوش قربانعلی
انتشارات : آهنگ دیگر
سال : 1386چاپ اول
نمی شناسی وقتی از دور ببینی
مظاهر شهامت
-
تعداد عناصری که آدمی را در میان خود قرار داده به حدی بی شمار است که فضای در برگیرنده جز با مفهوم حجم قابل تصور نیست . به عبارت روشنتر ، انسان به عنوان نموده ای از کل هستی ، در حجمی از آن قرار دارد که از هر سویش بیکران است . انسان در موقعیتی از این حجم نه به مثابه موجودی درک کننده ، بلکه به عنوان موجودی که به قول ارسطو به قدرت درک کنندگی اش ادراک دارد ، سعی دارد آن را و یا لااقل ماهیت و موقعیت اجزائی از آن و تاثیری که بر خود او دارد را بشناسد و شناخت حاصل را به خود و دیگری روایت کند . نگفتم می خواهد بیان کند ، بلکه گفتم می خواهد روایت کند . به این دلیل که زمانی قادر به بیان بود که او و اجزاء پیرامون واقعیت داشتند . یعنی از موقعیتی ثابتی برخوردار بودند . اما حقیقت این است که هیچ چیز از چنان ثباتی برخوردار نیست . عاملی به نام حرکت آن حجم و عناصر تشکیل دهنده اش را مدام از نظم لحظه ای که دارد یا می خواهد داشته باشد خارج کرده ، در موقعیتی لغزنده و ممزوج شونده و جداگردنده قرار می دهد . در این صورت مفهوم بیان کارکرد خود را وانهاده مفهوم روایت را ضروری می کند . چرا که روایت قادر به ادراک جریان است ، یا به واقع به خاطر داشتن خاصیت جریانی ، قدرت همراستایی با آن را دارد . مادیت بشر امکان همه زمان – مکانی او را محال می کند . اما خاصیت ادراک او توان رسوخ و بازگشت به و از دورترها را دارد . بنابراین او به سیر در دورترهای خود تواناست .
برای ساده کردن بحث کنش چنین موجودی در درونه پیرامونش را با عنوان « نگاه » پی می گیریم . نگاهی که بنا به تفاوت نوع واکنش ، بیرونی و درونی نامیده می شود .
به زعم من نگاه بیرونی واکنشی از آدمی است که در آن او موقعیت خود را ثابت انگاشته ذهنیت خود را به مثابه کبوتری پیامبر و پیام آور در اطراف خود به پرواز درمی آورد . این ذهنیت حاصل فراوانی از شناخت را جمع یا پراکنده خواهد کرد . منتها اشکال کار آنجا خواهد بود که بسته های اطلاعاتی همواره حاصلی ارسالی خواهند بود از چیزی به او یا برعکس . در این صورت فاصله ، غرابت و بیگانگی همچنان پایدار مانده ، بسندگی به حداقل ها مشهود خواهد بود . پس چنین واکنشی در برابر هستی ، واکنشی انقباضی محسوب می شود .
نگاه درونی اما عملکردی متفاوت دارد . در آن ف این ذهنیت آدمی نیست که به سوی دیگرها رفته روایت آن را به مرکزیتی ثابت باز می آورد ، بلکه همه چیز است که به درون آن ذهنیت احضار می شود ، بی که ثبادت و عدم تحرک مادیت دارنده آن ذهنیت مطرح بوده باشد .
در چنین واکنشی البته که فاصله و غرابت ها از میان رفته و عناصر هستی با آدمی همزیست شده ، در فضایی پذیرا به گفت و گو می نشینند . بنابراین ، این نگاه ، با استحاله کردن ماهیت ها و امحاء مرزها ، نگاهی انبساطی است . یعنی با حذف فواصل هر چیزی در مفهوم حجم ، آن را تا بی نهایت در ذهنیت آدمی گسترش می دهد ، یا باعث می شود ذهنیت او تا بی نهایت آن پیش برود . تاکید دارم به موقعیتی که در این نگاه امکان گفت و گوی عناصر با خود و آدمی را فراهم می کند . حاصل آن ، صدایی ( اثر ) است که روایت اکمل جریان هاست با صمیمیتی که فواصل را پر کرده است .
از خواب که می پریدند
همه جا پخش شده بود صورتم
ادامه ی هر شکی به من می رسید
کالبدشکافی آسانی نیست
جزئی از تو بوده ام
...
با روزهایم ترکیب شده بودی
استحاله ی آسانی بود
ضربانی که از قلب جدا نمی شد
جزئی از من بوده ای
ص6 دفتر تبصره
میدانی دور سرم می چرخد
یک تنه ایستاده ام و
تماشا می کنم دور شدن همه چیز را ...
...
ص 16 دفتر تبصره
ضمنا آگهی نامبرده دارای اختلال حواس است
هر بار سر از ستونی دیگر درمی آورد و حرفی تازه می زند :
...
ص 28 دفتر تبصره
این نمونه ها همراه نمونه های دیگر نشان می دهد شاعر در دفتر تبصره ( یکی از دفتر شعرهایش که قبلا منتشر شده ) کسی است که بخواهد یا نه ، در نگاهی درونی با هستی اطرافش همراهی دارد . و همین باعث شده نه لحن آمرانه ، که نجوایی مهربانانه داشته باشد . طوریکه در میانه هر سطری می خواهی همراهی اش کنی با کلامی موافق ، اما حلاوتش به ادامه شنیدن وادارت می کند . و ناگهان می شنوی شعر زیبای گفت و گو را در صفحه 35 همان دفتر که او از همه چیز و کس دور شده ، در خلوتی رشک برانگیز ، با ماه حرف می زند آهسته ، اما نجوایش در جهان منعکس شده ، آن را همه می شنود . اتفاقی که ، حضور شاعر و شاعرانگی را فاش می کند . اتفاقی که به زعم من شعر را معنی می دهد و ضرورت آن را در جهان .
در این گونه شعرها ، گیرنده های حسی شاعر به شدت فعال و حساس است و باعث می شود همه حوزه ها و پدیده های اطراف به تلاطم آمده ، در راستای تداخل به حیطه آن قرار بگیرند . یعنی چه ؟ یعنی جهان می خواهد ( و اصرار دارد ) به وسیله شاعر ( هر آن گونه که او می خواهد ) روایت شود . در چنین روایتی هیچ چیز نمی تواند ( اشیاء ، مفاهیم ، معانی ، شاعر و حتی شعر ) حدود خلل ناپذیر داشته باشد . بلکه گویی با خواهشی عاشقانه ، در فضایی از امتزاج قرار می گیرد . میلی پایان ناپذیر برای تحلیل و دیگر گشتگی ، به خاطر بودنی با دیگرها . و همینجاست که هر چیزی شکل اساسی اش را از دست می دهد تا ثابت کند هیچ اساسی ماندگار نیست و « تنها صداست ( شعر ) که می ماند » .
اما هر شاعری ممکن است ادامه خود قبلی اش باشد یا نباشد . به زعم من اما قربانعلی در دفتر به وقت البرز از عمق شعرهایش به سطح ، از نگاه درونی به نگاه بیرونی رجعت می کند . شاید واقعا راست گفته که « هر جا که می خواهید پا بگذارید / مین روبی کار من نیست ، دیگر » .
در نگاه بیرونی دفتر به وقت البرز ، لحن شعر عظمت دارد ، زبان فاخر با چیزهای بزرگ و عظیم سروکار دارد ، اما از صمیمیت و مهربانی دور می شود . و این البته تقصیر شاعر که نیست ، خاصیت چنین نگاهی است که او آن را انتخاب کرده است . وقتی قرار بوده باشد تنها چیزهای بزرگی را ببینید الزاما کوچک ها پایمال خواهند شد . این بینش به حضور دیکتاتوری مرزها و فاصله ها خواهد انجامید :
چهار طاق ، دریا را به هم می کوبم
لولاهای توفانی به رعشه می افتند
و معبد را به آشوب می کشد
جزر و مد چشم هایم
غلت می زنم تا خلیجی که در موهایم ادامه دارد
کوسه ها را تزیین کند
این فلات ، حرارتی دارد که با نبض من تنظیم می شود .
تیک تاک اقیانوس بیهوده است
...
ص 9 دفتر به وقت البرز
این شعربلند تا پایانش رخداده های بزرگ و زیبایی دارد ، اما زیبایی اش ترساننده است و بزرگی ها میخکوب کننده و به همین دلیل سرکوبگر . مجبوریم دورتر از آن ایستاده ، لرزان به آن گوش بدهیم ، انگار نوید برزخ را شنیده ایم . انگار از جغرافیای مهربانی و گفت و گوی شاعر رانده شده ایم !
نمونه های همین شعر در دفتر زیاد است . نمونه های که کلان می بیند و به روابط درونی عناصر توجهی ندارد و مدام فضاهای رعب انگیزی را ارائه می دهد که مجبوری فراموششان کنی تا در ایمن باشی . خصوصا که در جایگاه اسطوره ای قرار می گیرد ، که اساسا سلطه جو است . این خاصیت اسطوره است که همه گیر و مسلط می شود و هر چیزی که در اندرونه بودنش جای گیرد ، به تقلیلی می رسد که مقدر شده است .
شاید باز هم باید یادآور بشوم که در شعرهای اینگونه قربانعلی تقریبا همه سطور پرانرژی و زیبا هستند و به قدری که بعض از آنها به حد دهشتناک . اما درست همین زیبایی مهجور افتاده در کلیت شعر است که مخاطب در مواجهه با کلیت آن ، گریزان می کند . و در میان بسیاری از سطرهای رشک برانگیز قربانی می شود مانند :
...
گوسفندانی بی شمار بیرون می پرند از خوابم و تمام می شود
دوره ی چشم هایم
...
ص 21
یا :
...
پشت بادهای موسمی می لرزد
...
ص 12
...
و بوفالوهایی که در خونم می دویدند
...
ص 37
...
از مسلسل خالی ، افتاده ترم
...
که استعاره بسیار مدرنی را هم هویدا می کند .
و ایضا سطور بسیار که سرنوشت یکسانی دارند .
قربانعلی در این دفتر گاهی در حد افراط به بازی های زبانی و امکانات کنایی آن توجه داشته . این رفتار اگر چه تیزهوشانه بوده ، اما در شکل تحمیلی به لحن سنگین شعر رخنمایی کرده است . به عبارت دیگر ، با متانت شعر مطابقت پیدا نکرده ، نهایتا آن را با سطوحی سبک آلوده ساخته است :
...
موعد قبض ها را یادآوری می کنند
سررسید و به سررسید
دریایی که خود را بالا کشید
...
ص22
...
پشه هم که باشم
بلدم موی دماغ نمرود شوم !
ص 30
...
مردی که بازار بورس
در تعیین اعتبارش نقش نداشته باشد
ص 32
...
هوای مرا پل های هوایی داشتند
...
ص 77
...
یکی به دو نکن
جیب های برفیم پر از بهمن است
...
ص 62
این نوع کارکردها علاوه بر ایجاد تناقض های شکننده در بافتار شعر ، گاهی به دلیل استفاده از عناصری که به لحاظ زمانی عمر کوتاهی خواهند داشت و اسیر بومیتی محدود هستند ، شعر را در خوانش زمانی محدود ، مقید خواهند کرد یا با وجود نیازمندی به توضیح و حاشیه نویسی ، تقرب اذهان بیگانه را ناممکن خواهند کرد .
قربانعلی بارها ثابت کرده است که نگاه درونگرایانه و خودمانی اش شاعرانه تر بوده و خواننده را برمی انگیزد تا شریک سرودن شعرهایش باشد اما وقتی خواسته به گوش جهانیان سخن بگوید با فریاد بلند ، در شهری متروک تنها مانده و از خشم به ویرانی گفته هایش برخاسته است .
مظاهرشهامت