علیرضا سیفالدینی
: بدون شک موضوع ِ زبان ودرام بی اندازه اساسی ومهم است.صحبت های جناب ربیحاوی هم بسیار جالب وخواندنی است.اما آنچه ازنظر من جای ابهام داشت انتخاب موضوع زبان ودرام است.یعنی می توان هردورا موضوع بحث قرارداداما کنارهم گذاشتن آن به عنوان موضوعی واحد تا اندازه ای بحث را به لحاظ طبقه بندی وارائه ی یک نتیجه ی روشن مخدوش می کند.همچنان که جناب ربیحاوی هم درعین گفتن حرف های تأمل برانگیز درطبقه بندی صوری بحث از نظم لازم برای ارائه ی نظرات خود کمی دورشده است.یعنی گهگاه درام یا دراما که عنوان کلی ادبیات نمایشی است با جنبه ی دراماتیک خلط شده است.ازطرفی ، به نظر می رسد که آنچه به عنوان زبان ازآن بحث می شود نه زبان که نثراست.یعنی ما می توانیم با خواندن تنها یکی ،دوصفحه ازیک رمان بگویم نثر آن چگونه نثری است اما آیا می توان درکارقضاوت درباره ی زبان هم همین سیاق را دنبال کرد؟زبان اگر با تفکرپنهان دراثر یا اساساً با تفکر ارتباط مستقیم دارد تنها موقعی به شکل کامل دربرابر ذهن خواننده می ایستد که اثر را تا به آخربخوانیم.زبان ِاثر زبان آن فکری است که اثر با حوادث فرعی واصلی پشت آن قرارمی گیرد.نثر اما چنین نیست.اگر شگردی درنثر نویسنده ای مشاهده می کنیم ،به نظرمن ، نمی توان آن را زبان نویسنده دانست.حتی می توان فراترازاین رفت ؛به این معنی که ماچرا پس ازخواندن یکی ،دواثر ازیک نویسنده منتظر آثاردیگر او می مانیم ومی خواهیم ببینیم دراثربعدی اش چه نوشته است؟این معنی اش چیست؟ما که نثراورا خوانده ایم .باعناصروتعلقات ذهنی او آشنا شده ایم،پس چرا باز منتظر آثاردیگراوهستیم؟علتش این است که همیشه بخشی گشوده مانده است.آیا آن بخش نثراست؟ما که با نثراو آشناییم.آن بخش چیزی نیست جزفکردیگر،که به هرحال شاید بر چارچوب نوشتاری پیشین استوارشده باشداما نویسنده همچنان به واسطه ی فکر ِ دیگر ناتمام می ماند.واین فکر،زبان را ازآنچه برای ما معلوم ومشخص بود جدا می کند.بنابراین ،زبان مقوله ای عمیق ترازنثراست.بهرام صادقی درهمان حجم نه چندان حجیم آثارش تجربه های گوناگونی داشته است.اما این که زبان ِ(ارتباط کلامی) مردم کوچه وبازاراست نظری است که باید رویش تأمل کرد. بعضی ازنویسندگان طرازاول ما ، همان طورکه جناب ربیحاوی هم به آن ها اشاره کرده اند،مثل گلشیری ودولت آبادی،(یا حتی این درمورد بخش اعظم آثارابراهیم گلستان هم صادق است) به نظرمن ،خواسته اند نثر را تا مرحله ی زبان ارتقاء دهند،اما با همین عمل زبان را درنثربه مرحله ی اشباع رسانده اند.به این معنی که زبان همان طورکه گفتم،با فکراثرسروکاردارد،واین فکر،بهترآن است که به فکر ِ فکرهای دیگرهم باشد.منظورم آفریدن شخصیت های دیگرنیست یا تنظیم ونظارت براعمال آن ها ،که درهمه ی این آثار چنین شیوه ای دنبال شده است،بلکه مقصودم صدای دیگراست؛صدایی که بشودآن را درسطح فکرمسلط دید.یا به عبارت دیگر ، آن را به سطح راوی واحد ارتقاء داد. ازطرفی،صحبت درباره ی دیالوگ که آن را مرادف مکالمه آورده اید وکاملاً با آن موافقم،ارتباط مستقیم با حرکت (وهمین طورفکر)نوشته دارد.مکالمه با گفتگو نمی تواند یکی باشد.دیالوگ یا مکالمه واژه ای است که به لحاظ معنایی دررا به روی خودمی بندد.اما گفتگو کاربردهای گوناگونی می تواند داشته باشد.و به واقع ،این دو، تقریباً همان تفاوت میان نثر وزبان را دارند.اگربه کتاب «باغ گذر»ازمارگریت دوراس دقیق شوید می بینید حرف هایی که بین دونفر ردوبدل می شود حرف هایی است که موضوع را به حرکت درمی آورد.این نمی تواند صرفاً گفتگوباشد.فکری است که به صورت گفتگو به حرکت می افتد.شاید بگویید گفتگو هم همین کاررا می کند.اما درگفتگو کارهای زیادی غیرازآنچه مربوط به حرکت موضوع باشد نیز اجرا می شود.آیا نمی توان با گفتگو درست نقطه مقابل مکالمه عمل کرد؟آیا نمی توان آن را به عنوان بخشی ازتکنیک ِتعلیق نوشته به کاربرد؟دردیالوگ نویسی ساعدی همان کاری را می کند که دیالوگ ازاو می طلبد.اما ضعیف یا قوی بودن آثارنمایشی بحثی است که باید به اهل فن سپرد.
باتشکر-
علیرضا سیف الدینی