ورودی نور
----------------------------گاهی خودم را مینویسم گاهی ترا
----------------------------به وفاداران تحول زبان
شراب ترا ترجیح میدهم
ترجیح میدهم مسافت را خاموش کنم
و ببازم
تا زمین تازهی تو شوم
چشمهایم زندگیی تو باشد و شراب بریزد در دلم چشمهات
پُرم کن تا سربروم مثل سیل بریزم در امتداد بجوشیم---منفجر شویم
ترجیح میدهم ساعت شنی را تماشا کنم
وقتی ماسهها در نیمهی ظهر لابلای چرخهای ساعت قایم میشوند
و لهله کنان تن نورانیی باران را میجویند
منتظر آغوشی که رقص را خاموش کند
و از هیچ ممکن بسازد
از شراب پُر هزارسالهات خودم را دوباره میزایم
از خودم دوباره بلند میشوم
با شکلی تازه که رغبتی شدید به نور دارد
زمین تَرَک خورده را تنها نور و دوباره نور
از نخهای عبور---از رگ و پی
تا پاشش شفافیّت مطلق
-
ترجیح میدهم بالی به جنگل ببخشم
مومیاییاش را بیدار کنم
پوست از رازهای کهنهاش بکنم
در چند کلمه دوباره برویانمش تا جنگل
از درختان گمشده میپرسم
آیا او تمام رغبت بود یا تنها سرودی سرسری در باد میخواند!
چند کلمه در گوش مومیایی کافی بود
من!؟ تو!؟ ما!؟
ول کن این ضمایر را
ما افقیم---کشتیهای ناآزموده و ناشناخته سوی دریا میکشیم
کشتیها نمیدانند آرامش با ما الفتی دارد
و اصرار---بلندقدترین درخت این جنگل شد
باران ما از آسمانی عابد میبارد
بی بادبان هم میشود در این رودخانهها به صید ماهی رفت
ترجیح میدهم به شیطان دیوانه دیوانگی شیطان را دیکته کنم
تا سبزههای باکره خواب ببینند
اما من او را که یقین است ترجیح میدهم
به آبهای ولگرد مشوش دست میکشم
آ را از ب جدا میکنم با انگشت
آ آ آ ....
حالا کاری از آ برنمیآید
ای شوریدهی ولگرد حالا نفس ما باش
نگذار مُرکب زندانیات کند و بعد بگوید ببخش به همهی خواستهایت
چرا که خواست او شکل ما را نمیپذیرد
تازه اگر شکل ما را هم بپذیرد میشود پیامبری جاهل
-
افعال نامریی
-
فعل ماضی
سوزنی بود دور کلاف چشمم
او دور کلافم پیچیده بود
-
فعل مضارع
خدا زن را در کفن پیچید
این در شریعت حلال است
-
فعل امر
بخواب--این فعل--درخت چراغ کوچه را میشکند
گوش کن...خفه شو
چنگالی قلب باغچه را بیرون میکشد
-
فعل انسان
مشتی فضای عاصی
-
گوش میدهم
گوش میدهم به شفق
عادت دارد به نئشگی از عشقبازی
هدیهی موسیقی خدا
نیستم جز تکهای از او ) از محیط
-
گوش میدهم به بیکران
که هرچه خالی و هرجا را که باشد دوباره پر میکند
گوش میدهم به پروانهی روی کتف درخت
تنش را به گُل میساید و گُل مثل قلبی میلرزد از نمیدانم
از عشقی که در سکوت پرچمهایش را تشنه میکند
میترسم بپرسم چرا همه دست به سینه از تو میترسند
گوش میدهم به این رودخانهی نوری که زندگی
با تمام دار و ندارش از اوست
با همهی خواستهها و خصوصیاتش
دینش نور است شریعتش آب
-
-