آسیب شناسی روانشناختی فردیت، گیتی گرایی ایرانی و خطاهای آرامش دوستدار و عبدی کلانتری
داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/روان درمانگرخوشبختانه اخیرا در فضای اینترنتی بحث مهمی درباره موضوع سکولاریسم و چگونگی امکان یا عدم امکان تحول سکولار در مذهب و فرهنگ ایرانی صورت گرفته است، که پرداختن به آن از منظر روانکاوی بباور من ضروری است. این بحث از یکطرف از طرف نگاه کسانی مثل آرامش دوستدار و عبدی کلانتری مطرح می شود که جوهر کلامشان در واقع عدم امکان تحول سکولار در مذهب اسلام و فرهنگ ایرانی و ضرورت رهایی جان و روان ایرانی از این دین خویی نهفته در مذاهب و فرهنگ ایرانیست . از طرف دیگر ما شاهد انواع و اشکال تفاسیر سکولار از طرف روشنفکران مذهبی مانند سروش و اشکوری و غیره هستیم. در این زمینه نیز بحث مهمی در سایت زمانه میان سایت ملکوت و سایت نیلگون صورت گرفته است. حال نیز دوست عزیز و روشنفکر ایرانی شهلا شرف مقاله ای در این زمینه منتشر کرده است و در بخش اول آن به اهمیت و ضرورت روایتهای نو و سکولار از اسلام و ضرورت این روایتهای نو در تحول فرهنگی و ساختاری ایران اشاره کرده است.
مقاله ذیل از یکسو تلاش برای نشان دادن معضلات عمومی فرهنگ ایرانی بر بستر یک نگاه روانکاوانه چندلایه و با کمک تلفیق نگاههای روانشناسی جنسی ویلهلم رایش،روانشناسی فردی فروید/لکان،روانکاوی سرنمادهای جمعی یونگ و پسیکوهیستوری لوی دماوس در نگاه جسم گرایانه و چندلایه نگارنده است. از طرف دیگر خطوط عمده دستیابی به فردیت ایرانی برپایه مفاهیم روانکاوی و خطاهای بنیادین در نگاه استاد گرامی آرامش دوستدار و روشنفکر سکولار عبدی کلانتری و از طرف دیگر همه کسانی که سعی در مدرن خواندن اسلام و یا عرفان می کنند، بیان می شود و بر بستر این نگاه علمی خطوط عمده شکل گیری فردیت جنسی،جنسیتی ایرانی، فردیت مذهبی ایرانی و خطوط عمده شکل گیری گیتی گرایی و فردیت ایرانی مطرح می شود.
طبیعی است که جامعه ما یک جامعه چندمتنی و بینامتنی است، از اینرو بیان خطوط عمده هویت ایرانی و فرهنگ ایرانی و خطوط عمده تحولات ایرانی به معنای نفی این حالت تنوع و چندمتنی نیست. بلکه بر عکس هم از یکسو قادر به نشان دادن خطوط مشترک در میان این حالات چندهویتی و چندمتنی است و از طرف دیگر خواستار ایجاد تلفیقهای مختلف مدرنیت/سنت و ایجاد روایتهای مختلف و گیتی گرایانه و فردگرایانه بر بستر این خطوط عمومی است.
نگارنده، با نگاه جسم گرایانه خویش، در پی آن است که هم به یک وحدت در کثرت دست یابد و هم زمینه ساز یک کثرت در وحدت و ایجاد تفاوتها و تلفیقهای نو گردد. زیرا چه حالت اینکه یک هویت و انسان ایرانی وجود دارد و چه حالت ضد آن، که بدان باور دارد که دیگر هیچ هویت مشترکی وجود ندارد و نمی توان از انسان ایرانی در کل سخن گفت، در جایی افراطی و نوعی مسخ مدرنیت و پست مدرنیت است.
از اینرو نیز همانطور که در متن نشان می دهم، سوالهایی مانند اینکه آیا اسلام امکان سکولار بودن دارد یا ندارد و یا سوال اینکه آیا عرفان مدرن،پست مدرن یا ضد مدرن و ضد پست مدرن است، هردو سوالاتی غلط است و از اینرو نیز خودبخود جوابهایی غلط بدست می آید. یعنی در نهایت به تکرار همان بازی قدیمی از یکسو سراپامدرن شدن تقی زاده و از سوی دیگر حالت بازگشت به خویشتن شریعتیها در یک شیوه جدید و پنهانتر این بازی منجر میشود. اما اساس یکیست، زیرا سوال مدرن و علمی این است که:
« اولا کدام روایت از اسلام و فرهنگ و یا از عرفان و زرتشت ،مدرنتر و یا یک تاویل و تفسیر نو و بر پایه مبانی مدرنیت است و کدام روایت و تفسیر،تفسیری شکننده،شترمرغی و محکوم به شکست و محکوم به تولید بحران مدرنیت/سنت است. سوال دوم و جانبی نیز این است که بنا به این که هر متنی حتی در شرایط مرگ مولف،خواه متن ادبی یا فلسفی یا مذهبی، دارای امکانات تفسیری نامحدود نیست و بنا به ساختارش توانایی زمینه سازی یکسری تفاسیر نو و مدرن خواهد بود، پس محدودیتهای ساختاری اسلام و عرفان و غیره برای یک تفسیر مدرن کجاست و تاثیر این ساختار بر روایتهای نو و مدرن از این متون چیست.» موضوع این است که این نوع نگاه از ابتدا بر پایه مبانی عمیق روانکاوی و فلسفه مدرن/پست مدرن به امکان چندروایتی اسلام و فرهنگ نه تنها تن می دهد، بلکه آن را می خواهد و این خواست و معیار را پایه شناخت و سنجش خویش می کند و از طرف دیگر خواهان و ایجادگر جدل و چالش این تلفیقها بر سر بهترین تلفیق یا تلفیقها برای پاسخگویی به بحران فردی و جمعی ایرانیان در کل و یا به فرهنگهای متنوع و خردفرهنگ درون فرهنگ ایرانی است. این نگاه علمی و چندلایه می داند اگر چنین تفاسیر نویی ایجاد نشود، آنگاه بخاطر بافت مذهبی و اسطوره ای ایرانی، بخاطر آن بخش از ریشه های فرهنگی و تاریخیش که در تناقض با مدرنیت قرار دارند، او محکوم به چندپارپگی و اسکیزوفرنی فرهنگی بیشتر و تشدید بحران سنت/مدرنیت خویش خواهد بود. زیرا بحران جواب می خواهد و تا جواب درست وتلفیق درست را نیابد،محکوم به تکرار تراژدی سیزیف وار خویش و پژمردگیست.
نگرشی اجمالی بر بستر روانشناسی جنسی و تاریخی به روند سرکوب جنسی در تاریخ و فرهنگ ما و تاثیر آن بر دوران و بحران معاصر ما
از یکطرف اساس فرهنگ و تاریخ ما به صلیب کشیدن تن و جسم در پای این یا آن آرمان اخلاقی و یا عشق مطلق عارفانه است و برای مثال بقول مهرداد بهار (1) زردتشیتان در فرهنگ اوستایی به کمر خویش کمربندی به نام کستی می بستند که در واقع نیمه اهورایی و مینوی بالاتنه را از نیمه اهریمنی پایین تنه جدا سازد و ما شاهد بزرگترین و مطلق گراترین فرهنگ خیر و شر و جدل آشتی ناپذیر میان شورهای جسمی و روحی در فرهنگ خویش و تبدیل زندگی به این جنگ اخلاقی و با غایت اخلاقی پیروزی روح بر جسم و اهورا بر اهریمن در پی این جنگ چند هزارساله هستیم و از طرف دیگر در خنده زیبای زرتشت به هنگام تولدش، در نکات مهم و گیتی گرایانه اوستا و گاتهای زردتشت شاهد عشق به زندگی،به خرد و راستگویی و به سلامت تن و روان هستیم. همین دوگانگی را در همه اسطورهها و مذاهب و مسالک دیگر ایرانی نیز به گونه ای مشابه و با درجات کمتر و یا بیشتری می بینیم.
میترایسم با کشتن گاو و جسم خویش، بقول کارل.گوستاو. یونگ و در کتاب مفهوم <قهرمان>(2)، در حقیقت در حال کشتن فانتزیهای جنسی و زنای با محارم خویش است، بجای آن که به تعالی بخشی این خواستها و شورها و تبدیل آنها به تمناهای فردی و عشقی/اروتیکی فانی و سمبلیک خویش دست یابد. از اینرو، بقول یونگ، انسان و پهلوان ایرانی خویش را اخته و رام می سازد،بجای آنکه در معنای یونگی، فرویدی و لکانی و با جذب سرنمادهای جمعی اش، یا با جذب شورهای جنسی و نارسیستی اش در جهان سمبلیک و تثلیثی فردیش و با تبدیل کردن این اشتیاقات اولیه به تمناهای جنسی و عشقی فردی و مدرن خویش، به سعادت زمینی و فانی و قابل دگردیسی خویش دست یابد. از طرف دیگر همین فرهنگ میترایسم در خویش مالامال از حالات وحدت اضداد و آری گویی به زمین و زندگی هست. از اینرو در سفرش به اروپا از یکسو میترا به اسطوره مسیح و از سوی دیگر به کارنوالهای زمینی و مراسم پنهان میترایی تبدیل میشود.
در اوستا بعدها این خدای اولیه ایرانی به یک امشاسبندی تبدیل میشود که هم از یکسو حاکم بر عرصه عشق و وفاداریست و صاحب هزار چشم است،هم جنگجو و پرقدرت است و هم صاحب خرد است. اینگونه ما در فیگور میترا شاهد اولین پیوند میان سه عنصر قدرت،خرد،عشق در فرهنگ ایرانی هستیم و در گذار بعدی این پیوند کاملا شکست می خورد و جهان ایرانی چندپاره می شود.عشق به عشق افلاطونی مطلق و زیبا و مادرانه و روحی تبدیل میشود،جسم و شور جنسی منفی و تحقیرشده و خطرناک پنداشته میشود و قدرت و خویشتن دوستی در فرهنگ ایرانی منفی قلمداد میشود. همزمان از طرف دیگر و بنا به قاعده روان و جسم، هر ایرانی در خفا قدرت طلب، خودمدار می گردد. زیرا احساسات قابل سرکوب نهایی نیستند و یا انسان آنها را در معنای روانکاوی لکان بشیوه سمبلیک و به سان قدرتی از خویش در جهانش جذب می کند و برای مثال شور اولیه نارسیستی خویش را به توانایی فردی و بالغانه عشق به خویش و عشق به دیگری و امکان تحول مداوم این حالات تبدیل می کند و یا اینکه دچار حالات و رابطه منفی و نارسیستی ثنوی شیفتگانه/متنفرانه و یا رابطه کابوس وار منحرف جنسی با قدرتهای خویش می گردد و اسیر افسون نگاه شورهای خویش و یا اسیر میل خشونت و قتل،اسیر میل کانیبالیستی و نگاه کابوس وار پدر جبار درونی می شود و به قاتل جنسی،متجاوز جنسی و غیره تبدیل می شود.
همین دوگانگی را در مراحل بعدی تحولات فرهنگی ایرانی نیز می توان دید. اینگونه هفت خوان مهری در تکامل بعدیش به هفت خوان رستم و سپس به هفت خوان عرفا تبدیل میشود و در هر دو حالت همین حالت دوسودایی را در خویش دارد. از اینرو رستم قهرمان بزرگ ایرانی در هفت خوان بلوغ خویش بجای چیرگی بر شورهایش و تبدیل شورهایش به قدرتهای نوی خویش، در واقع بر شورهایش چیره می شود،بجای آنکه آنها را تعالی بخشد. زیرا اکوان دیو و یا زن جادوگر در معنای روانکاوی چیزی جز شورهای پرقدرت سرورانه او و یا شورهای زنانه و جنسی او و میلش به جنس دیگری و نیازش به دیالوگ عاشقانه/اروتیکی با دیگری نیست.
فیگور رستم هم در خویش نشانه زندگی و غرور انسانی و شور زندگی را دارد و هم هنوز گرفتار نگاه مادر خیالی است و نمی تواند کامل به جذب شورهایش و تبدیل شدن به یک فرد نو و دستیابی به جهان فردی خویش دست یابد. زیرا قهرمان در واقع بقول یونگ اسیر نگاه مادر است و تکه پاره ای از اوست.به اینخاطر نیز قهرمانان و پهلوانان در نهایت به مرگی تراژیک و مانند رستم توسط حیله نابرادری و افتادن در چاهی که نماد زهدان مادر است می میرد. یا به پسرکشی و دگر کشی مانند کشتن سهراب و اسفندیار دست می زند،بجای آنکه به رابطه نوی میان خویش و پسر،میان نظم کهن و نو دست یابد و یا بتواند در اسفندیار که قهرمان آرمانی دیگر است، نیمه دیگر خویش را ببیند.
اگر دقت کنید، در فرهنگ ما پدرکشی،پسرکشی، دگراندیش کشی در پای بت نارسیستی خویش و ناتوانی از دیالوگ یک معضل بزرگ فرهنگی،سیاسی و اجتماعی است که این شیوه غلط چون خطی سرخ تمامی فرهنگ ایرانی و بویژه فرهنگ معاصر را در بر می گیرد. زیرا در معنای روانکاوی پدرکشی،پسرکشی و دگرکشی،همه و همه نمادی از گرفتاری در مثلث ادیپالی و گرفتاری در بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه و نماد ناتوانی از دست یابی به فردیت جسمی و ناتوانی از دست یابی به فردیت جنسیتی زنانه و مردانه و نماد گرفتاری در حالات نارسیستی و نقشهای سنتی پدر و مادرانه و نماد ناتوانی فردی و جمعی از دست یابی به عشق و حقیقت فردی و به جهان فردی خویش است.
همین دوگانگی را در هفت خوان عرفا نیز می بینیم که از یکسو با گذار از رابطه ترس و خوف با خدا و تفسیر نو و عاشقانه اسطوره آفرینش اسلام، در واقع به یک رنسانس دست می زند و رابطه ایرانی با <دیگری> را به یک رابطه عاشقانه و به یک دیالوگ عاشقانه با هستی و خدا تبدیل می کند و برای مثال در نمونه بهترین فرزندش حافظ می تواند به دولایگی عشق زمینی /آسمانی دست یابد و هر کلامش و شعرش هم قادر به استفاده در بیان عشق زمینی و هم قادر به بیان رابطه عاشقانه با خدا و ایمان باشد و از طرف دیگر این عارف هنوز چنان از جسم و شورهایش هراسان است که می خواهد با سرکوب نفس و سرکوب باصطلاح سگ و گاو نفس به یگانگی با دیگری و با معشوق وبا خدا دست یابد و اینگونه خویش را گرفتار عذابی بی پایان می کند. زیرا او با کشتن جسم و عشق زمینی، با کشتن فردیت خویش در واقع مثل کسی می ماند که بر شاخه درختی نشسته است و بن می برد.
مهمترین راه دست یابی به چندلایگی عشق،تن دادن به جسم و یافتن بلوغ فردی و جذب شورهای جسمی و جنسی خویش و تبدیل آنها به تمناهای اروتیکی و عشقی چندلایه و مرتب قادر به دگردیسی خویش است. زیرا بهترین راه دست یابی به عشق الهی و روحی از طریق تن دادن به عشق زمینی است. زیرا عشق اصولا یک پدیده انسانی و زمینی است. از اینرو نیز عرفا مجبورند برای بیان عشق الهیشان به کلمات زمینی و انسانی عشق مانند معشوق،یار،نظربازی و غیره پناه ببرند. اما عارف ما ناتوان از این تحول نهایی و دست یابی به عشق زمینی و سمبلیکش می شود، حتی حافظ نیز در نهایت ناتوان از اینکار می گردد.
همانطور که در نقد روانکاوانه ام بر نوع عرفان حافظ و نوع اروتیسم رندانه عبید زاکانی در بخش دوم <هماغوشی جان و روان ایرانی با اروتیسم مدرن، به علل روانکاوانه شکست نهایی تحول فردی و فکری این دو فیگور مهم فرهنگ ایرانی در کنار خیام، اشاره کرده ام و فکر کنم برای اولین بار از لحاظ روانکاوی علل شکست نهایی آنها و نیز ضرورت بپایان رساندن کار آنها و تحول نهایی دیسکورس ایرانی و گیتی گرایی ایرانی را بر پایه کار آنها و عبور از آنها و یافتن انواع و اشکال گیتی گرایی ایرانی را مطرح کرده ام. اینگونه در گذار بعدی این عارف ناتوان به گذار نهایی و ناتوان از تبدیل شدن به جسم خندان و عارف زمینی و ناتوان از دستیابی به جهان سمبلیک و تثلیثی و عاشقانه و فانی عارف زمینی، محکوم به آن است که هر چه بیشتر دچار دورویی اخلاقی و جستجوی بی نتیجه جاودانه در پی عشق مطلق شود و روایت حاکم از عرفان بطور عمده تبدیل به یک خانقاه بازی سنتی گردد. در نمونه فرهنگ اسلامی نیز ما با این مشکل روبرو هستیم. زیرا اسلام از یکطرف و شاید بیش از هر دینی دیگر به مسائل دنیوی و مسائل جنسی و زناشویی می پردازد و سعی در پاسخگویی به این مشکلات و مسائل و ایجاد یک نظم جنسی و اخلاقی می کند. کاری که دین یهود نیز به شیوه دیگر در پی آن است. اما از طرف دیگر چون اسطوره آفرینش و نگاهش و یا بهتر بگوییم روایت حاکم از اسلام مالامال از ترس و خوف و مالامال از احساسات گناه و سرکوب نیازهای مومن با سلاح احساسات گناه و یا قرار دادنش در یکسری امور و چهارچوبهای تعیین شده است، از آنرو فرد مذهبی را دچار یک دوگانگی اخلاقی و جنگ شدید اخلاق/وسوسه در خود می کند. بویژه وقتی این فرد مذهبی و یا بالکل همه ایرانیان با جهان مدرن روبرو میشود،خودبخود این بحران و حالت دوسودایی درونی به نوعی حالت اسکیزوفرنی و چندپارگی فرهنگی تشدید و تبدیل می شود و جواب خویش می خواهد. با دیدار جامعه و فرهنگ ایرانی با مدرنیت و درک قدرت مدرنیت و تاخیر تاریخی و فرهنگی خویش، این حالت چندپارگی شدیدتر و تلاش برای جوابگویی به آن نیز شدت می یابد. با این حال تاریخ دو سده اخیر ما حکایت از ادامه این چندپارگی و حکایت از ضرورت دست یابی به این فردیت مدرن و گیتی گرایی مدرن ایرانی است. این تاریخ و بویژه تاریخ معاصر حکایت از شکست نگاه شیفتگانه/متنفرانه نارسیستی ایرانی مانند نگاه غرب ستیزانه/غرب شیفتگانه،سنت ستیزانه/سنت شیفتگانه و حکایت از ضرورت تلفیق و عبور از چندپارگی و دست یابی به چندلایگی مدرن و متفاوت ایرانی می کند.
نتیجه گیری روانکاوانه بر بستر نگاه فروید،کوهوت،لکان و جسم هزار گستره نیچه/دلوزبا نگاهی چندلایه و بر بستر مکاتب مختلف روانشناسی و روانکاوی می توان به این نگرش نائل آمد که نگاه فرهنگ و جامعه ایرانی ، نگاه و روایت حاکم بر ذهن و جان و روان ایرانی از ابتدا نسبت به جسم و شورجنسی،نسبت به زنانگی و مردانگی، یک برخورد و نگرش دوسودایی و معضل دار بوده است.
از یکطرف واقعیت فرهنگ و تاریخ ما این است که تن، شورجنسی، لذت ، زنانگی و مردانگی مهمترین عناصر سرکوب شده در این فرهنگ و تاریخند و از طرف دیگر همزمان ما شاهد جستجوی مداوم به دنبال عشق و سعادت و آری گویی سرپوشیده و یا آشکار به زندگی و جسم و شورهای زمینی انسان ایرانی هستیم. ایرانی در واقع ترکیبی از هراسها و نگاههای اخلاقی یک پیر هزارساله و اشتیاقات زمینی یک کودک بازیگوش و جنگ و جدل دائمی آنها در درون و برون شان و در قالب جنگ نارسیستی و خیرو شری اخلاق/وسوسه،اهورامزدا/اهریمن است. معضل او ناتوانی از دست یابی به یک فردیت سمبلیک و یک من و یا سوژه مدرن قوی است که به عنوان نیروی جوان و سمبلیک بر اساس اصل واقعیت جسم و نیازهای جسم و زندگیش، دو نیروی پدر و کودک را در اختیار می گیرد و می تواند جهان فردی ایرانی و سعادت زمینی اش را بوجود آورد.یا به سان سوژه منقسم لکانی قادر به تعالی بخشی و جذب اشتیاقات نارسیستی و رئال خویش به تمناهای سمبلیک و مدرن است که آن روی دیگرش احترام به قانون و نام پدر و احترام به جسم خویش و دیگری و نیازمندی به دیالوگ و تمناست. زیرا او تمنایش همیشه تمنای دیگریست و نیاز به دیالوگ پارادکس با دیگری و بیان اشتیاقاتش از یکسو و از سوی دیگر دیدن عشق به خویش در چشمان دیگریست. زیرا بدون دیگری حتی به شناخت خویش نیز نائل نمی آید. یا به سان جسم چندلایه قادر به ساختن جهان زمینی و چندلایه خویش گردد.
در فرهنگ ایرانی جای این نیروی جوان و بالغ، این من و سوژه ایرانی،جای این جسم خندان و چندلایه بشدت خالیست. یا بزبان دیگر<من> او، سوژه سمبلیک او و یا جسم سمبلیک او در دو بخش اخلاقی یا ضمیرناخودآگاه حل میشود و اسیر نگاه آنها می گردد. اینگونه او یا سرباز اخلاق و یا اسیر کودک درون خویش است و از اینرو مرتب به بحران و سرکوب خویش دچار میشود، بجای آنکه به حقیقت و عشق فردی و سمبلیک و فانی خویش و حکومت قانون دست یابد. او به قتل اشتیاقاتش و اختگی خویش و یا اسارت در نگاه اشتیاقات و وسوسه های خویش دچار می شود، بجای آنکه بتواند اشتیاقاتش را در خویش جذب و به قدرتهای خویش تبدیل سازد. زیرا جسمی، فردیت جسمی، فردیت جنسیتی زنانه و مردانه ای که قادر به این تعالی بخشی و جذب سمبلیک قدرتها و اشتیاقاتش خویش است، جای خالیش در او حس می شود. زیرا او در واقع یک روح سیال در پی دست یابی به بیگناهی اخلاقی و یا یگانگی با عشق مطلق مادرانه است.
خطوط عمومی پاسخگویی به معضلبا دیدن اجمالی این معضل و با طرح سوال درست، آنگاه راه دستیابی به جواب نیز و یا خطوط عمده و عمومی پاسخ به بحران نیز مشخص میشود، زیرا این نگاه تخصصی به تاریخ و فرهنگ خویش به ما دو چیز را نشان می دهد:
1- معضل بنیادین انسان ایرانی ناتوانی به گذار از این دوگانگی و چندپارگی و ناتوانی از دست یابی به تلفیق خویش و به چندلایگی مدرن خویش است. از اینرو راه عبور از بحران جنسی و یا در نهایت بحران مدرنیت/سنت، ایجاد انواع و اشکال راههای تلفیقی و چالش و رواداری این تلفیقها بر سر بهترین چالشها در عرصه های مختلف است. از اینرو نیز برای مثال،همانطور که در بخش بحران هویت متن کامل مقاله ام در باب نقد آجودانی و یا در بخش دوم <هماغوشی اروتیسم مدرن با جان و روان ایرانی> مطرح کرده ام، طرح سوالهایی مثل این سوال که آیا عرفان مدرن یا ضد مدرن است و آیا اسلام قادر به پروتستانیسم مذهبی است و یا نیست، در واقع غلط و ضد مدرن است. برای مثلا تلاش سایت نیلگون و عبدی کلانتری در مقاله اش در باب عرفان اجتماعی(لینک.3) و نشان دادن ضد مدرن یا ضدپست مدرن بودن عرفان اشتباه است. حتی تلاش های استادانه آرامش دوستدار در باب نشان دادن دین خو بودن و بدور انداختن بخش عمده این فرهنگ و یا مذهب دچار خطای بنیادین است. همانطور که عمل مخالفان آنها و تلاش برای نشان دادن مدرن بودن عرفان و یا این فرهنگ خطاست.
مشخص است که عرفان نه مدرن یا پسامدرن است. بزبان طنز حافظ و مولانا از چسباندن چنین کلمات قبیحه ای به آنها در قبر می لرزند..موضوع اما این است که اولا آنچه ما به نام اسلام و یا عرفان می شناسیم، در نهایت تفاسیری هستند و از اینرو تفاسیری نو و دیگرگونه و یا ایجاد تفاسیر مدرن در باب اسلام،سنت،میترایسم،زردتشت گرایی ممکن است و اصولا شکاندن تک تفسیری خود یک کار مدرن و ضروری است. از طرف دیگر ایجاد این تفاسیر نو یک ضرورت است. زیرا چگونه می خواهید به بحران انسان مذهبی، انسان ایرانی گرفتار در بحران سنت/مدرنیت و به بحرانهای هویتی،جنسی،جنسیتی،عشقی او، بحرانهای فردگرایانه و گیتی گرایانه او پاسخ دهید،بدون آنکه به تفسیری نو و به تلفیقی نو دست یابید. تا او بتواند به کمک این تلفیق نو هم به مراسم و تکالیف مذهبی و یا رسوم و عرف سنتی و ایرانی خویش تن دهد و هم همزمان بتواند،تن به دادگاههای دنیوی،موسسات دنیوی و گیتی گرایی دهد.در واقع نگاه مدرن و تخصصی به این موضوع و بویژه بر بستر درک و لمس شکست همه بازگشت به خویشتنها و یا سراپامدرن شدنها و تشدید بحران فردی/فرهنگی/سیاسی ایرانی نشان میدهد که ایرانی راهی جز تلفیق و یافتن تفاسیر مدرن از اسلام،اسطورهها و غیره و یافتن هویت تلفیقی و مدرن و متفاوت خویش ندارد،وگرنه محکوم به تکرار تراژدی و تشدید بحران است. از اینرو بایستی هم به تفاسیر نوی روشنفکران مذهبی مانند سروش،احسان شریعتی و غیره از یکسو و یا ایران شناسان و فرهنگ سیمرغی کسانی چون استاد جمالی، یا به تلفیقهای نوی نسلهای دیگر و نسل دوملیتی مانند نگاه جسم گرایانه و زمینی من و نگاه عارف زمینی و ساتور خندان من و غیره آری گفت و ضرورتشان را درک کرد و هم همزمان بر بستر مفاهیم مدرن به سنجش این تلفیقها پرداخت و سره را از ناسره بازیافت و به بحث جدید درباره سنجش چگونگی تلفیق و چگونگی ساختار این تلفیقها دامن زد. زیرا سوال این است که تلفیقت به عنوان روشنفکرمذهبی، ایران شناس، دوملیتی و یا بسان روشنفکر و هنرمند مدرن و چندلایه ایرانی چگونه است و آیا این تلفیق قادر به شکاندن تفاسیر و ارتباط سنتی و تک روایتی کهن و با توجه به امکانات محدود تفسیری هر متن و ساختاری است و یا نیست. آیا این روایت نو قادر به ایجاد یک تلفیق نو و مدرن است و یا آنکه در نهایت به همان بازگشت به خویشتن کهن و یا سراپامدرن شدن سنتی تبدیل میشود. سوال اساسی و مدرن، چگونگی تلفیق و سنجش این تلفیق بر پایه مبانی فلسفی و روانکاوی و جامعه شناسی و آسیب شناسی مدرنیت است و نه آنکه آیا عرفان ضد مدرن و یا مدرن است و یا اینکه آیا ساختار اسلام و سنت قادر به پروتستانیسم مذهبی است و یا نیست. موضوع سنجش روایات و تلفیقها و دیدن محدودیت ساختاری و مرزی متون برای ایجاد روایتهای مدرن و کمک به ایجاد این روایتهای نو بر بستر نگاه مدرن و با توجه به نوع ساختار این متون و محدودیتهای مرزی و روایتی آنهاست. زیرا برای مثال گیتی گرایی ایرانی بشدت در مقابل حالت زمان خطی مدرن و یا حالت واقعیت عینی و سحرزدای مدرنیت مقاومت می کند و در واقع ذهن ایرانی این واقعیت عینی و زمان خطی را چون جسمکی بیگانه پس می زند و یا بناچار آنها را در ترجمان به فارسی مسخ می کند،زیرا حالت گیتی گرایی و مفهوم زمان مدرن ایرانیان بایستی بنا به ریشه های مذهبی و عرفانیش،حالتی جادویی و اسطوره ای و یا یکنوع زیبایی شناسی عارفانه و لایه ای عارفانه داشته باشد. از اینرو دقیقا نوع فرهنگ گذشته ما و حالات حک شده در جان و روان ما سبب می شود که ما در موقع برخورد به مدرنیت برای مثال کمتر به سراغ کانت رویم، اما بیشتر به سراغ نیچه و یا اکنون پست مدرنیت رویم و بناچار حتی در ترجمان آنها به فارسی ،آنها را بنا به ساختار شاعرانه و کاهنانه زبان و فرهنگمان مسخ و ایرانی کنیم.
اگر توجه کنید،حتی در نگاه بهترین شاعران نسلهای گذشته چون شاملو، آتشی و یا نصرت رحمانی و سپهری این درگیری با جهان و واقعیت عینی و کوچک شده و سنگی را می بینید و فرارشان را از این واقعیت مشاهده می کنید. نسلهای امروز نیز دارای همین درگیریها با واقعیت عینی مدرن و مفاهیم مدرن هستند و به این دلیل توجه به پست مدرنیت در ایران اینگونه شدت می یابد و از طرف دیگر بناچار مسخش می کند. زیرا برای جلب و جذب درست مدرنیت و پست مدرنیت احتیاج به فردیت جسمانی و جنسیتی چندلایه خویش و احتیاج به تلفیق بخش سالم فرهنگ خویش با مدرنیت به نقد کشیده شده و جذب شده و ایجاد مدل گیتی گرایی و فردیت ایرانی است. سوالهای غلط بناچار جوابهایی غلط و تکرار بازی کهن سنتی غرب شیفتگی/غرب ستیزی،سنت شیفتگی/سنت ستیزی را بدنبال دارد. زیرا در چنین نگاهی مرتب از یک تفسیر مطلق از اسلام و سنت حرکت می شود . اینگونه در جایی حتی بن لادن و راست افراطی و چپ افراطی تفسیرشان از اسلام و سنت یگانه می شود و جز این تفسیر،هیچ تفسیری را قبول ندارند.
مشکل دیگر این است که در نگاه برخی از این دوستان به مدرنیت ما شاهد نوعی نگاه مکانیکی هستیم که از ساختارها و مفاهیم حاضر و آماده مدرنیت حرکت می کنند و متوجه نیستند که نگاه مدرن تفاوت اصلیش در نوع رابطه اش با زندگی و با دیگریست و این تفاوت ایجادگر ساختارها و مفاهیم مدرن است و در یک تاثیر متقابل این ساختارها نیز بنوبه خود ایجادگر نگاه مدرن متقابل می شوند و تحول در یکی،تحول در دیگری را به همراه دارد. زیرا بخشهای دیسکورس مدرنی در یک پیوند تنگاتنگ با یکدیگر هستند. همانطور که بخشهای دیسکورس سنتی در پیوند تنگاتنگ و سیستماتیک با یکدیگر هستند. از اینرو برای مثال با شکستن مفهوم سوژه مدرن و جهان سوژه/ ابژه ای او و ایجاد سوژه منقسم لکانی و یا نگاه پسامدرنی و یا جسم هزارگستره دلوزی،مفاهیم زمان و مکان مدرن نیز شکسته میشوند و بجای زمان خطی، زمان چرخشی پست مدرن بوجود می آید و بجای واقعیت عینی مدرن، اکنون واقعیت چندروایتی پست مدرن شکل می گیرد.
2- مشکل دیگر اشتباه درک مفهوم فردیت در عرفان یا مذهب و عدم شناخت تفاوت میان مفهوم فردیت از لحاظ روانکاوی و از لحاظ فلسفه مدرن است. اینگونه امروزه حتی کسانی می گویند، در مذهب فردیت وجود ندارد و از اینرو کلمه روشنفکر مذهبی را غلط می پندارند. میان معنای مدرن فردیت و معنای روانکاوانه فردیت تفاوت و تشابه و نیز تحول معنایی وجود دارد. در معنای روانکاوی فروید هر انسانی دارای سه بخش من،فرامن،ضمیر ناخودآگاه است و یا در معنای لکانی دارای سه بخش سمبلیک،خیالی و رئال یا کابوس وار است. خواه این فرد حافظ یا عبید زاکانی و یا یک فرد مذهبی در چند قرن پیش باشد و یا یک فرد مدرن و پسامدرن در قرن بیست و یکم. تفاوت تنها در این است که با گذار به جهان مدرن و پسامدرن،هرچه بیشتر قدرت جهان سمبلیک و فردی و بلوغ فردی در جهان فردی و جمعی افزایش می یابد،در حالیکه در جامعه فئودالی و برده داری و سنتی،عنصر اصلی در دیسکورس جنسی و روانی انسان و جامعه،حالات خیالی نارسیستی و کابوس وار است.
در این جوامع به هرگونه تبلور فردیت و دوری از نگاه جمع و سنت برخورد خشن و مالامال از سرزنش اخلاقی و مذهبی می شود و در جامعه مدرن اما هرچه بیشتر این حالت فردی و سمبلیک و بافاصله ارزش و اهمیت خویش را پیدا می کند و همزمان این حالات تحول محتوایی می کنند. در این معنا می توان و بایستی برای مثال تحولات مهم در دیسکورس فرهنگی و جنسی و عشقی ایرانی را که توسط نگاه و تلاش فردی و جمعی کسانی چون حافظ،عبید زاکانی،خیام و دیگران ایجاد می شود در نظر گرفت و به درک تفاوتهای فردی میان این فیگورهای این نسلها و بخشهای مختلف عرفان و یا فلسفه اسلامی و غیره نائل آمد و هم همزمان با بررسی نقادانه این تحولات به درک این موضوع نائل آمد که چرا برای مثال تحول فردی حافظ،عبید،خیام و دیگران ناتمام می ماند و قادر به عبور نهایی از دیسکورس کهن و ایجاد جهان فردی وعشق زمینی و یا اروتیسم هنری و جنسی خویش نمی شوند . همینگونه نیز بایستی با احترام به فردیت هر روشنفکر مذهبی و ایران شناس و احترام به اهمیت کارش، همزمان بر پایه مبانی مدرنیت و فردیت به بررسی روایتش و تلفیقش پرداخت و نمی توان روشنفکر دینی را نفی کرد و یا فردیت حافظ و خیام را در نظر نگرفت.
از طرف دیگر مفهوم <من> مدرن و فردیت مدرن که ریشه در دیسکورس مدرن دارد،خود نیز تنها یک روایت از <من> شدن، یک روایت از فرد شدن است و نمی توان این شکل از فردیت را به همه جوامع بشری گسترش داد. همانطور که رسانه ها و جهان مصرفی با تمامی پیروزیهایشان باز هم ناتوان از این کار بوده اند. همین پدیده بن لادن و غیره نمادی از شکست این تلاش است. زیرا بن لادن تولید مدرنیت و یک پدیده مدرن است و نماد ناممکنی تبدیل کل هستی به یک مفهوم از مدرنیت و نیز ضرورت دست یابی به اشکال مختلف مدرنیت و فردیت و دستیابی به یک پلورالیسم ضرورت دستیابی به دموکراسی است.
انتقادات عمده برخی روشنفکران مدرن ایرانی به روشنفکران دینی و دیگر تولید کنندگان روایات نوی فرهنگ ایرانی بر اساس مفاهیم کلاسیک فردیت مدرن و روشنگری کلاسیک است و حتی از یاد می برند که در خود جهان مدرن این مفاهیم محکوم به تحول به مفاهیم پسامدرن بوده اند. همانطور که روانکاوی از <روانشناسی>من فروید که در پیوند با نگاه دکارتیست عبور می کند و ابتدا مفهوم <خود یا سلف> در <روانشناسی خود> روانکاوانی مثل ملانی کلاین و کوهوت شکل می گیرد و در مسیر بعدی به سوژه منقسم و پسامدرنی لکان و یا جسم هزارگانه و مجازی دلوز پسامدرن تبدیل می شود. اینگونه نیز نه می توان روشنفکر مذهبی و گیتی گرای ایرانی را ناتوان از فردیت خواند و نه می توان فردیت را تنها به شکل روایت کلاسیک مدرن درک کرد و یا تفاوت ،تشابه و تحول میان مفهوم روانکاوانه و مدرن آنرا در نظر نگرفت.
3- موضوع نهایی در این است که ضرورت عبور به جهان سمبلیک خویش و دست یابی به فردیت خویش از طرف دیگر توجه به این ضرورت را اجتناب ناپذیر می سازد، که معنای فردیت و گیتی گرایی و ساختار این مفاهیم مدرن،بسته به نوع فرهنگ و جهان بایستی متفاوت باشد.زیرا گرفتن و کپی کردن مفهوم <من>مدرن و یا سکولاریسم مدرن ممکن نیست و چنین کاری یا توسط فرهنگ و دیسکورس سنتی به سان یک جسمک بیگانه پس زده میشود .
دقیقا در این بحث است که می توان حتی در نگاه فیلسوفی خوب مانند آرامش دوستدار،حالات دین خویی و مطلق نگری او را و ناتوانیش از دست یابی به نگاهی تلفیقی و دوملیتی را دید. زیرا آرامش دوستدار برای مثال در مقاله در باب روشنفکران کانونی و پیرامونی (4) بخوبی می بیند که مشکل ایرانی و فرهنگ ایرانی ناتوانی از اندیشیدن است و هم بخوبی می بیند که این روشنفکر کانونی و پیرامونی در هنگام نقد و انتقال مفاهیم مدرن به فرهنگ خویش،بخاطر ساختار ذهنی سنتی خویش و بخاطر ساختار زبان بطور عمده سنتی اش، بناچار مفاهیم مدرن را مسخ می کند و فردیت مدرن به فردیت عرفانی تبدیل می شود و آزادی مدرن به آزادی عارفانه مسخ و دگردیسی می یابد. اما از آن لحظه که آرامش دوستدار بر اساس این آسیب شناسی درست ، ناگهان می خواهد کل فرهنگ یک جامعه را بدور اندازد و همه را در نهایت دین خو می نامد، در این لحظه دیگر بار خود دچار خشم نارسیستی و مطلق گرایی نارسیستی می شود و در عمل خود نیز دین خو می گردد. زیرا او نیز مثل بقیه ما از قاعده مستثنی نیست.
ساختار روان ایرانی یک ساختار کاهنانه/عارفانه و در حالت عمده اش یک حالت نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه است. از اینرو نیز ناتوان از تلفیق و دیالوگ و مبتلا به آرمان پرستی و مونتاژگری و ناتوانی به اندیشیدن و سنجش پارادکس و بافاصله است. زیرا برای دست یابی به این توانایی سمبلیک او بایستی هر چه بیشتر به فردیت جسمی و جنسیتی خویش دست یابد و به عنوان زنان و مردان مدرن و با فاصله بتواند فرهنگ و مدرنیت را در دست خویش گیرد و از جوانب مختلف و بر اساس خواستهای واقعیت وجسم و سلامت خویش بسنجد و بهترین تلفیقها را بدست آورد. اما او چگونه می خواهد بدون بخشی از این فرهنگ به ایجاد مفاهیم زنانگی/مردانگی و یا مفهوم جسم سمبلیک و توانایی فاصله گیری سمبلیک دست یابد.
اینگونه با دور انداختن بخش عمده این فرهنگ و ناتوانی آرامش دوستدار از تلفیق، در نهایت حرف و خواست خویش را اخته می کند. زیرا او خود نیز از یک لحظه ببعد از اندیشیدن و سنجش و نقد مدرن باز می ماند، وگرنه بایستی بداند که برای توانایی اندیشیدن و به دست گرفتن موضوع و توانایی سنجش موضوع از جوانب مختلف، دستیابی ایرانی به این جسم سمبلیک و فردیت سمبلیک اجتناب ناپذیر است و این جسم سمبلیک و فردیت سمبلیک بدون نوزایی بخشی از گذشته بوجود نخواهد آمد. از اینرو گفته هایش از لحظه ای فقط ابستراکت و در واقع تبدیل به احکام اخلاق نو می شود و بجای تلفیق و ایجاد امکان نوی اندیشیدن فقط نفی گذشته می کند. نمی توان کل این فرهنگ را به عنوان تبلور دین خویی بدور انداخت. زیرا تلفیق و رنسانس بدون نوزایی بخشی از این گذشته غیرممکن است. همانطور که نگاه نسل آرامش دوستدار و یا نسل عبدی کلانتری سمت و سویش بیشتر متوجه روشنگری کلاسیک است و به روشنگری پسامدرن و نیز جسم گرایانه کنونی بهایی چندان نمی دهد و یا بهتراست بگویم،ناتوان از جذب کامل این نگاه و ناتوان از اندیشیدن چندلایه است.
موضوع ضرورت تلفیق و اجتناب ناپذیر بودن تلفیق است. زیرا اگر مفهوم <من> مدرن و گیتی گرایی مدرن،مفهوم زمان و مکان مدرن، ریشه در اشتیاقات و مفاهیم مسیحی از یکسو و از سوی دیگر ریشه در فرهنگ یونانی و بستر فرهنگی خویش دارد،همانگونه نیز گیتی گرایی و حالت من مدرن و جهان سمبلیک ایرانی بناچار بایستی ریشه در فرهنگ ایرانی داشته باشد و به کمک نوزایی بخشهای سالم این فرهنگ و تلفیق آن با جهان مدرن به نگاه مدرن و متفاوت ایرانی خویش دست یابد،وگرنه این مفاهیم یا مسخ می شوند و یا به سان جسمک بیگانه پس زده می شوند. از اینرو نیز راه دستیابی ایرانی به فردیت خویش، به اروتیسم مدرن و متفاوت ایرانی خویش و به تلفیق خویش و بر بستر فرهنگی خویش، با کمک این دو گام اساسی بایستی صورت گیرد:
· آشتی دوباره با جسم و دست یابی به فردیت جنسیتی زنانه و مردانه خویش . زیرا فردیت در معنای روانکاوانه قبل از هر چیز یک فردیت جسمی است،خواه این فردیت را در معنای فرویدی یک <من>جسمانی و نفسانی و یا در تکامل بعدی روانکاوی و در معنای لکانی یک سوژه جسمانی منقسم و یا در معنای جسم گرایانه دلوز و نیچه یک جسم هزارلایه و هزارگانه بنامیم. از اینرو نیز من نگاه جسم گرایانه خویش را بر بستر این استادان غربی و ایرانیم بر پایه آشتی دوباره با جسم بوجود آورده ام و راه دست یابی به رنسانس ایرانی را ، دست یابی به جسم خندان چندلایه، دست یابی به فردیت جنسیتی زنان و مردان مدرن ایرانی چندلایه و متفاوت می دانم که با عبور از سناریوهای نارسیستی سنتی و با دست یابی به فردیت جسمی و جنسیتی خویش، ایجادگر جهان عشق و قدرت زمینی و بازی عشق و قدرت خندان و ایجادگر هنر و نگاه چندلایه و مدرن ایرانی خواهند بود و همین اکنون نیز در زمینه های مختلف این فردیتهای چندلایه در حال تلفیق و ایجاد نگاه مدرن و متفاوت خویش هستند. با رها شدن از حالت روح سیال عارف و کاهن ایرانی و تبدیل شدن به عارف و کاهن و عاشق زمینی و جسم چندلایه، انسان ایرانی همزمان بگونه خویش فانی بودن و رهایی از یگانگی نارسیستی اولیه و قبول نام پدر و قانون و قبول اختگی و محرومیت از بهشت جاودانه را می پذیرد و هرچه بیشتر پا در این دنیا می گذارد. دنیا و واقعیتی زمینی که می تواند اما چندلایه و رنگارنگ و صاحب تلفیقهای مختلف بر بستر فرهنگی خویش و بر بستر تلفیق با نگاههای مدرن باشد،زیرا جسم سمبلیک و واقعیت سمبلیک مرتب قابل تحول است و در واقع محکوم به تحول بر اساس نیازهای زمان و جسم است..
· از آنجا که مفهوم جسم و این آشتی با جسم و زندگی و با شورهای اروتیکی و عشقی و نارسیستی خویش و به پایان دادن قتل مداوم خویش و جسم خویش، تنها بر بستر فرهنگی آن جامعه می تواند صورت گیرد، از اینرو نیز برای مثال مفهوم <جسم چندلایه> من به مفهوم عارف زمینی و عاشق زمینی دگردیسی می یابد و در واقع بباور خویش هم کار گذشتگانش را بپایان می رساند و هم به بحران خویش و نسل خویش پاسخی می دهد و همزمان میداند که تلفیقهای دیگری نیز ممکن است و خواهان چالش و دیالوگ این تلفیقهای مختلف است. همانطور که ما امروزه شاهد تلفیقهای مختلف در همه عرصه ها و شاهد ایجاد فردیتهای چندلایه زن و مرد هنرمند و روشنفکر ایرانی در همه زمینه ها هستیم. از اینرو نیز این عارف زمینی با خویش و بر بستر فرهنگ ایرانی خویش،دارای مفاهیمی نو از زمان و مکان است. همانطور که جهان مدرن در گذار و تحولش به پست مدرن به شکست جهان سوژه مطلق و به شکستن زمان خطی و مکان دنیوی و عینی او دست می زند و ایجاد گر زمان چرخشی و بی تکرار دلوزی و پسامدرن، بازگشت جاودانه نیچه و یا بازی بی آغاز و انجام دیفرانس دریدایی و عبور از مفهوم من مدرن و شکاندن این مفهوم و ایجاد مفاهیم جسم چندلایه و سوژه منقسم لکانی است و واقعیتش دیگر عینی نیست،بلکه اکنون واقعیتش و جهانش و اخلاقش چشم اندازی و روایتی و صاحب چندین روایت و چشم انداز است و هرچه بیشتر جسم به سان وحدت در کثرت و یا کثرت در وحدت در مرکز این جهان چندروایتی قرار می گیرد و هرچه بیشتر مدلهای مختلف این جسم سمبلیک و چندلایه به محور مرکزی تحولات جدید علمی و فلسفی تبدیل می شود . همینگونه نیز جهان گیتی گرایی ما نیز بایستی بر بستر زمان و مکان اخلاقی و اسطوره ای خویش به جذب این حالت گیتی گرایی دست یابد وگرنه نگاهش پس زده میشود و یا مسخ می شود. از اینرو نگاه عارف زمینی من و حالت جسم خندان او دارای یک زمان مارپیچی و چرخشی است و اینگونه هم زمان خطی مدرن و هم تکرار ازلی حافظ وار را در خویش جذب می کند و در عین حال مرتب نو و بدون تکرار میشود و جهان این عارف و عاشق زمینی یک بازی عشق و قدرت و نه یک جهان عینی و یا ذهنی بلکه یک جهان و واقعیت چندلایه اسطوره ای/جادویی/تاریخی است. همانطور که برای مثال بخشی از روشنفکران مذهبی در حال پیوند زمان ابدی و زمان لحظه بکمک مفاهیم عرفان ایرانی هستند.
سخن نهاییمفهوم پروتستانسیم مذهبی دارای سه حالت اصلی است. حالت اول در پروتستانسیم از بین رفتن نقش روحانی به عنوان واسطه میان انسان و خدا و ایجاد ارتباط شخصی و دیالوگ شخصی با خدا و با دیگریست. دوم حالت تحول گیتی گرایانه روایت مذهبی مانند پروتستانیسم است که در آن کار کردن به اندازه دعا خواندن امری خوب و مذهبی قلمداد میشود. سوم جدایی مذهب از دولت و حکومت و ایجاد حکومت و دولت دنیوی است که می تواند به دو شیوه سکولار مانند حکومت آلمان یا به شکل لائیسیته بشکل حکومت فرانسه صورت گیرد. در بخش سوم <کاوشی در بحران جمعی ایران از خاستگاه مدرنیت> این موضوع و تشابه و اختلاف حکومت سکولار و لائیسیته را شرح داده ام. پدیده گیتی گرایی یا سکولاریزاسیون که بقول ماکس وبر مهمترین پدیده مدرنیت است،در پی بیان این حالت دنیوی شدن جامعه و مذهب و انسان اروپایی و تحول در این پدیده و مفهوم است.
لذا خود این پدیده در جهان مدرن دارای یک معنا نیست و بر بستر تحولات مدرن و پسامدرن ، انواع و اشکال تئوریهای گیتی گرایانه بوجود آمده و خواهد آمد. انسان ایرانی و جامعه ایرانی نیز راهی جز به پایان رساندن روند گیتی گرایی خویش و عبور از مدرنیزاسیون و دست یابی به مدرنیته ندارد وگرنه بحران تشدید خواهد شد. با شناخت این اصول پایه ای و بر بستر شناخت علمی ضرورت تلفیق، اکنون می توانیم بر بستر چالش و نقد و دیالوگ مدرن تلفیقها را بسنجیم و ببینیم که کدام روایت مذهبی، ایران شناسانه و غیره قادر به تن دادن به این سه اصل پایه ای پروتستانیسم مذهبی و یا ایجاد گیتی گرایی ایرانی بر بستر تلفیق مدرنیت/سنت خویش بوده است و کدام روایت ناتوان از آن بوده و یا تلفیقش ناکامل و شکننده است.
مهم اما این است که با چنین سنجش و نگاهی ما سرانجام از دام این سوالهای اشتباه که آیا اسلام و فرهنگ ایران سکولار است و یا توانایی سکولار بودن دارد، آیا عرفان مدرن یا پست مدرن و یا ضد مدرنیت است، رها میشویم. زیرا گرفتاری در بند این سوالات، به معنای گرفتاری در چرخه بازی تراژیک بازگشت به خویشتن و سراپا مدرن شدن و نفی سنت است. زیرا این بازی و بازیگران آن هنوز گرفتار نگاه نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه ایرانی هستند و ناتوان از دست یابی به فردیت سمبلیک و چندلایه خویش، ناتوان از دست یابی به نگاه مدرن و متفاوت خویش، به فردیت و گیتی گرایی مدرن و متفاوت ایرانی خویش. تفاوت نسلها و تفاوت روشنفکران شرکت کننده در این بحث را این مرز مشخص می کند که چه کسی از دام این سوالات غلط و از این ارثیه فرهنگی غلط رها یافته است و خواهان تلفیق و ایجاد مدرنیت متفاوت ایرانی و انواع مختلف این مدرنیت بر پایه فردیت جسمی و جنسیتی چندلایه خویش و دیگرانه هستند و خواهان چالش و دیالوگ متقابل این تلفیقها برای جدا کردن سره از ناسره و جدل بر سر بهترین تلفیقها برای پاسخگویی به مشکلات زمانه خویش هستند و چه کسانی هنوز نگاهشان گرفتار این حالت نارسیستی و مکانیکی است و بناچار در نهایت بحران و بازی تراژیک را بازتولید می کنند.
پایان
ادبیات:
پژوهشی در اساطیر ایران از مهرداد بهار
.س.گ.یونگ: قهرمان و سرنماد مادرص44،
http://www.radiozamaneh.com/nilgoon/2006/12/post_26.html. ارامش دوستدار.روشنفکری پیرامونی و مسئله زبان.ص 420.24