سایت دو زبانه‌ فارسی-آلمانی
سایت دو زبانه فارسی-آلمانی
Samstag
« سی سال ادبیات فارسی در تبعید»/ملیحه تیره گل
-
برگرفته از کتاب منتشر نشده­ی
« سی سال ادبیات فارسی در تبعید»


نوشته­ی ملیحه تیره گل

(در ارتباط با متن زیر و کتاب تازه ملیحه تیره گل، این مصاحبه را بخوانید)

مقدمه­ی فصل دوم

حال، ما در این همهمه­ی پیرامون و کانون، در میانه­ی تجربه­های این گشت و واگشت­ها، در میانه­ی این زشتی­ها و زیبایی­ها، در این وسعتِ تنگ/ گسترده­ای که تا این جا نشان دادم، چه می­کنیم؟ جهان را چه­گونه می­بینیم؟ این بینش، در کنش­ها و اظهارنظرهای ادبی و فرهنگی و سیاسی­ی ما چه­گونه بازتابیده است؟ چه­گونه خود را برآورد می­کنیم؟ به نسبت سال­های نخستین تبعید چه تفاوت­هایی در آثار ادبی و کنش­های ما (به عنوان نویسندگان نوشتار فارسی) به چشم می­خورد؟ به کجای این جهان شلوغ تن داده­ایم؟ از تکیه به کجای این جهان تن زده­ایم؟ این تن دادن و تن زدن، از نُه توی کدام شاکله­های ذهنی­ی ما برمی­آیند؟ اصلاً، منظور از «ما» چیست؟ چه شاخصه­هایی ما را «ما» می­کند؟ شناسه­ی این «ما» چیست؟ آیا بسامد بن­مایه­ها و درون­مایه­های مشترک در بینش­ها و کنش­های نویسندگان تبعیدی و در نوشتار فارسی (آن چنان که در نیمه­ی نخست تبعید بود) آن قدر بالا هست که بتوان کل آن را به مثابه یک پیکره تلقی کرد، و پیکره را به مثابه «ما» گرفت؟ اجزاء این پدیده را چه­گونه می­توان از نقطه نقطه­ی کره­ی زمین گردآورد؟ بازخوانی و دسته­بندی­ی این انبوه پرحوصله را حوصله­ی کدام عمر کفاف می­دهد؟ گیرم که به همه­ی اجزاء پدیده هم دست یافیتم، چه شاخصه­هایی را برای دسته­بندی در نظر بگیریم که وجهی از وجوه این ادبیات، از میدان دید ما بیرون نماند؟ چه اجزائی از این کل باید مورد بررسی قرار گیرد تا حدود و ثغور نسبی­ی «ما» را، «هویت» کنونی­ی ما را، به ما بنمایاند؟
اعتراف می­کنم که هر بار به این پرسش­ها ­اندیشیده­ام، ترس بَرَم داشته است. اما می­دانم که این کار، اگر هم شدنی باشد، کار یک کتاب نیست. منتها این را هم می­دانم که راه را باید رفت؛ قدم به قدم و ذره ذره باید رفت. و من در این نوشته، ذره­هایی را می­گیرم و به تحلیل می­گذارم که در شناخت ما به عنوان «نویسندگان ایرانی­ی برون مرزهای ایران» و در شناخت آثارمان، به عنوان «ادبیات فارسی­ی برون­مرزی»، به نظرم کارسازتر هستند. و بقیه راه، لابد با دیگرانی است که به اندازه­ی آفرینندگان این ذره­ها عاشق هستند. و می­دانم هستند عاشقانی دیگر، و خوانده­ام پژوهش­هاشان را، و بسیار هم از آن­ها آموخته­ام. چرا که من در این راه، نه اولین بوده­ام - و مطمئنم که- نه آخرین خواهم بود.
پیشاپیش این واقعیت را بگویم که مجموعه­ی آثاری که من از ادبیات برون­مرزی خوانده­ام، به دلیل پراکندگی­ی جغرافیایی، به یقین، کل «جمعیت آماری»ی این ادبیات را در برنمی­گیرد. اما می­توانم به یقین بگویم که اکثریت قابل ملاحظه­ای از آثارِ این «جمعیت» را با ذره­بین تحلیل خوانده­ام. همان طور که قبلاً هم اشاره کرده­ام، منظورم از «ادبیات»، فقط شعر و داستان کوتاه و رمان نیست. بلکه، متن­های سیاسی، خاطرات، نقدهای ادبی/ فرهنگی/ اجتماعی/ تاریخی، اظهارنظرهای جهت­ساز و کنش­های ادبی­ی نویسندگان و فرهنگ­پروران را نیز در برمی­گیرد. که البته و متأسفانه، نگاه کردن به اجزاء همه­ی آن­ها در کتاب حاضر غیرممکن است. و من ناگزیرم، بر مبنای «روش» انتخابی­ی خود - که در پیش­گفتار جلد اول این کتاب به تفصیل از آن سخن گفته­ام- از میان هر یک از ژانرها، فقط به چند «نمونه» بسنده کنم. بدیهی است که برای گزینش نیز، ناگزیر از نوعی دسته­بندی­ی زمانی بوده­ام، که معیارهای آن را، زمان و شرایط تاریخی، از یک سو، و درون­مایه­های خود ژانرها، ازسوی دیگر، تعیین می­کنند. تکرار این یادآوری­ را نیز لازم می­دانم که از نظرگاه جامعه شناختی و در دسته­بندی­ی دوره­های تاریخ اجتماعی، اولاً، هر«جامعه»ای در درون خود خرده­فرهنگ­های فراوان دارد. و ثانیاً، حتا در یک «جامعه»ی منسجم فرضی، نمی­توان آغاز و پایان یک دوره­ی تاریخی را دقیقاً مشخص کرد. زیـرا ویژگی­های یک دوره، در یک مقطع معین از زمان، و به طور ناگهانی، دگرگون نمی­شوند. بلکه، در هاشوری از استثناهای دوره­ی پیشین ظهور می­کنند، و در دوره­ی پسین اوج می­گیرند. چه رسد به «جامعه­»ی ما تبعیدیان، که در هزار گوشه­ی­ عالم پراکنده است. در نتیجه، مهم­ترین معیار دوره­بندی­ها­ی زیر را اکثریت خارج از منطقه­ی هاشوری، یعنی همان دوره­ی اوج، رقم می­زند.
شاخصه­های عینی­ی خروج نویسندگان از ایران و ذهنیت بازتابیده در آثار نوشتاری­ی آنان، سی سال گذشته را به سه دهه یا سه دوره تقسیم می­کند. دهه­ی نخست، گر چه نه همه، اما اکثریتِ نویسندگان تبعیدی، مبارزان سیاسی بودند، که بعد از فتوای روز 26 مرداد 58 آیت­الله خمینی در مورد «جزای احزاب و جبهه­های دیگر» و حواله­ی آن­ها به «چوبه­های دار در میدان­های بزرگ»،
[i] و پس از دربه­دری­های اختفا در ایران، دشت­ها وُ رودها وُ کوه­های مرزی­ی ایران، به گریز ناگزیر و جان بر کف آن­ها شهادت می­دهند. و رد پای بسیاری از این شهادت­های هراسان، ناباور، و خشم­آگین نیز در درونه­ی ادبیات دهه­ی نخست تبعید به ثبت رسیده است. غلامحسین ساعدی، اسماعیل خویی، نسیم خاکسار، محسن حسام، منصور خاکسار، مجید نفیسی، میرزا آقا عسگری (مانی)، نمونه­هایی هستند از صدها شاعر و نویسنده و مترجم و منتقد نامدار و شناخته­شده­ای که در این گریز ناگزیر به تبعید آمدند. نکته­ی قابل توجه دیگر در دوره­ی نخست این است که برخی از نویسندگان آن، اگر هم در ایران می­نوشتند، اما در تبعید شکفتند. زیبا کرباسی، مهرنوش مزارعی، سودابه اشرفی، خسرو دوامی، بیژن کارگر مقدم، ساسان قهرمان، بهروز شیدا، نمونه­هایی هستند از صدها شاعر و نویسنده­ و منتقد، که در این دوره از ایران بیرون آمدند، و در این دوره در سرزمین­های میزبان بالیدند.
دهه­ی دوم، دوره­ای است که هم بسامد آماری­ی نویسندگان، و هم دلیل خروج آنان، و هم طریقه­ی خروج آنان از ایران، با دوره­ی اول تفاوت دارد. تبعیدیان این دهه، عمدتاً، در دو گروه قابل دسته­بندی هستند. اینان یا نویسندگانی بودند که به جای مشکل مشخصاً «حزبی/ سازمانی»، مشکل فرهنگی/ سیاسی داشتند، یا زندانیان سیاسی­ای بودند که از تیغ کشتارهای دسته­جمعی جان به در برده بودند. گروه اول از این دوره، نه تنها پیش از انقلاب، نویسنده و فعال فرهنگی بودند، و نه تنها در انقلاب سال 1357 حضور داشتند و قلم می­زدند، بلکه ایران جمهوری­ی اسلامی را دست کم یک دهه زیسته بودند، با مناسبات آن کلنجار رفته بودند، طعم تلخ شکنجه­ی فیزیکی و روانی را به تمامی چشیده بودند، و در این کشمکش، به بن­بست اقامت در ایران رسیده بودند. مثلاً، رضا براهنی، فرج سرکوهی، عباس معروفی، منصور کوشان، بیژن بیجاری، در شرایط جنگ، کشتار دسته جمعی­ی زندانیان سیاسی، ممنوعیت­های مرگبار بر سر راه فعالیت­های فرهنگی و در راه تجدید حیات کانون نویسندگان ایران، اتوبوس ارمنستان، و قتل­های زنجیره­ای، نه تنها در ایران زندگی می­کردند، بلکه خود جزیی از ذات کشمکش و مبارزه علیه این پدیده­ها بوده­اند. عناصر روان­شناختی در آثار این دسته از تبعیدیان، چه در قلمرو آفرینش­های ادبی و چه در قلمروهای مختلفِ نقد و نظر، وجوه تفارق مهمی با همتایان دوره­ی نخست را به دید می­آورند؛ که مهم­ترین آن­ها، تفاوت در انگیزه، و جنس هراس از یک سو، و غیبت بهت و ناباوری و ناگهانیت، از سوی دیگر است. در میان دلهره­های تبعیدی­ی دوره­ی نخست، هراس زندگی­ی مخفی در ایران و ترس­ خروج مخفیانه از ایران و دلهره­های میان مرگ و زندگی تا رسیدن به زیستگاه تازه، سیمای بارزی دارد، که در این دوره غایب است، یا دست کم، گرانیگاه کل پیکره نیست. در عوض، ترس ناشی از تعقیب­های مخفی و تهدیدهای امنیتی و کشتارهای فرهنگی، که در کوچه و خیابان و خانه و مسافرت نویسنده را رها نمی­کرده، در آفرینش­های ادبی و خاطرات نویسندگان این دوره به چشم می­خورد. اکثر داستان­های مجموعه­ی «قصه­های مکرر» نوشته­ی بیژن بیجاری، رمان «فریدون سه پسر داشت» نوشته­ی عباس معروفی، شعرهای خالی­/ پُر ِ رضا برهانی در تبعید، کتاب­های «داس و یاس» نوشته­ی فرج سرکوهی و «حدیث تشنه و آب» نوشته­ی منصور کوشان، مثال­های بارز این نوع هراس هستند. تا جایی که بسامد ژانرها نشان می­دهد، گروه دیگر این دوره، اکثراً زندانیان نجات­یافته هستند. گرچه برخی از آنان به تحلیل­های روان­شناختی و جامعه­شناختی نیز پرداخته­اند، اما شاخص­ترین ژانر تولید شده توسط این گروه، «خاطرات زندان» است، که در ورای عواطفی چون هراس وخشم و نفرت، مجموعه­­ی را آفریده است که در زمینه­ی شناخت­شناسی­ی فرهنگی، هیچ کتابی آن چنان گویا نیست. و طرفه این که در این مجموعه­ی زیر باران اعدام، در وراء دلهره­ای که از بند بند کلام بیرون می­زند، با عواطفی دمخور می­شویم که نفرت را پس زده­اند و از عشق به زندگی و از مهر به انسان سربرکرده­اند. شاید بروز اندیشه­ی انتقادی، که در این آثار سیمای مشخصی دارد، برخاسته از همین عشق و امید به آینده باشد، یا شاید این عشق، برخاسته از آن اندیشه­ی انتقادی.
دوره یا دهه­ی سوم نیز، عمدتاً، از حوالی­ی شکست جنبش دانشجویی تاکنون شکل گرفته است. نویسندگانی که در این دوره به جامعه­ی نویسندگان برون­مرزی پیوستند، اکثراً جوان، بالیده در قلب فرهنگ جمهوری­ی اسلامی، از زمره­ی پدیدآورندگان ضرورتِ تاریخی­ی جنبش اصلاحات، تأثیرپذیرفته از آن جنبش، امیدبسته به آن، و بعد، سرخورده از تحقق آرمان­های آن، هستند. نگاه و زبان اکثریت این گروه، با نگاه و زبان نویسندگان دو دوره­ی پیشین، تفاوت­هایی زمین تا آسمانی را به نمایش می­گذارند. مهم­ترین عاطفه­ی مشترکی که در آثار ادبی­ی این دوره دیده می­شود، خشم و عصیانی آمیخته با پرخاش است، که انگار زمین و زمان را، نه تنها قبول ندارد، بلکه، به مبارزه می­طلبد، در مسیر عبور خود، «تر وُ خشک» نمی­شناسد، و با نوعی نفی­ی عرفانی همراه است. اما در پس این لایه­ها، هراس از پوچی و پوکی خوابیده است. به عنوان مثال از این گروه و آثارشان، می­توان از شعر علی عبدالرضایی و مریم هوله، و نوشته­های پرهام شهرجردی نام برد.
البته، دوره یا دهه­سوم، فقط به تبعیدیان/ مهاجران شکست­خورده در جنبش دانشجویی منحصر نمی­شود. چون، در همان حوالی­ی زمانی، و به ویژه در سال­های پایانی­ی ریاست جمهوری­ی سیدمحمد خاتمی، و بعد، با روی کار آمدن قشری­ترین قشر بنیادگرایان در ایران، گروه عظیمی از کارگزاران خرد و کلان حکومتی­ی حالا توبه کرده نیز، به تدریج به برون­مرزیان تبعیدی/ مهاجر پیوستند. شاید اشاره به این گروه خاص، در متنی با نام «ادبیات فارسی در تبعید»، به نظر برخی از خوانندگان من، نقض غرض به شمار آید. اما، تمام تلاش من بر این بوده است که تا حد ممکن، از پیش­فرض­ها و پیش­خط­کشی­های معمول بین «خودی» و «ناخودی» بپرهیزم، و بگذارم که متن­ها، خود سخن گویند. و اگر در این کتاب، متن­های این گروه از «برون­مرزیان» را به عنوان سنجه­ای از سنجه­های شناخت «ادبیات فارسی در تبعید» باز نمی­کنم،
[ii] تنها به این دلیل است، که هنوز مرز میان «مأمور» و «توابِ معکوس»، به درستی و به تمامی، به تاریخ گزارش نشده است. در نتیجه، رسیدگی و شناخت این گروه را، بیش از هر گروه اجتماعی­ی دیگری در میان تبعیدیان، مستلزم گذر زمان می­دانم.
دسته­بندی­ی بالا، به نوبه­ی خود، کل جامعه­ی کنونی­ی نویسندگان ایرانی­ی خارج از ایران را، دست کم، به سه گروه زیستی تقسیم می­کند: تبعیدیان سی ساله، بیست ساله، و ده ساله. که میزان تأثیرپذیری­ی هر یک از این گروه­ها از مؤثرهای «پیرامونی» و «کانونی»، به طور طبیعی تفاوت دارد. به عنوان مثال، درست است که تبعیدی­ی سی­ساله، در گرماگرم رویدادهای تاریخی­ در ایران، از طریق رسانه­ها و تارنماها در جریان خبرها بوده است، اما تأثیری که او از این خبرها پذیرفته، طبیعتاً نمی­تواند همانی باشد که نویسنده­ی زیسته در آن رویدادها گرفته است. در عوض، تأثیری که نویسنده­ی تبعیدی­ی ده ساله از فرهنگ­ زیستگاه تازه­اش پذیرفته، طبیعتاً همانی نیست که بر جان نویسنده­ی تبعیدی­ی سی ساله نشسته است. در نتیجه، تا جایی که به «هویت» روان­شناختی­ی «تبعید» یا «مهاجرت» مربوط می­شود، می­توان گفت که تبعیدی­ی ده ساله، در حال گذار از مرحله­ی «نجات هویتSurvival of Identity » به سر می­برد؛ تبعیدی­ی بیست ساله، در حال گذار از مرحله­ی «هویتِ دو فرهنگی Bicultural Identity» است؛ و تبعیدی­ی سی ساله، مرحله­ی «فرافرهنگی Transcultural Identity» را آغاز کرده است.
[iii]
منظور از مرحله­ی «نجات هویت» یا «تلاش برای بقاء هویت»، مرحله­ای است که فرد رانده­شده از زادگاه، و روبه­رو شده با فرهنگ و زبان تازه، مداوماً بین «آن جا» و «این جا» سرگشته است؛ و به طور ناخودآگاه، در حفظ اولی، و ادغام آن با دومی تلاش می­کند. یکی از پژوهشگران رشته­ی روان­تحلیلی، که اصلاً ژاپونی است و از سن هجده سالگی برای تحصیل به امریکا مهاجرت کرده، از مطالعات خود در مورد مهاجران تازه­وارد چنین نتیجه می­گیرد که:
سخت­ترین چالش­های این دوره، برخورد با مسئله­ی زبان است. زمانی که مانند یک کودک سه ساله حرف می­زنی، شنونده­ی تو مانند یک کودک سه ساله با تو برخورد می­کند. زیرا در این بیان، زوایای پیچیده­ی فکر و احساس و عقاید تو به مخاطبت منتقل نمی­شود.»
این پژوهشگر، در مقام راوی­ی یک روایت شخصی، تجربه­­ی این دوره از زندگی­ی خود در امریکا را چنین تصویر می­کند:
مداوماً مادربزرگم را، که یک کلمه انگلیسی نمی­دانست، در خواب می­دیدم که دارد با من به زبان انگلیسی حرف می­زند. حدود یک دهه بعد، که توانستم با ابزار روان­کاوی­ خواب­هایم را تحلیل کنم، متوجه شدم که تمام سازه­های فرهنگ قبلی، سنتی، و آشنای من، که ناخودآگاهانه به حفظ آن­ها اصرار داشتم، یا فکرمی­کردم که خانواده­ام در ژاپن به حفظ آن­ها اصرار دارند، در وجود مادربزرگم نمادینه می­شد. و سخن گفتن به زبان انگلیسی نیز نشان دهنده­ی آرزوی من برای یافتن هویتی بود که به تبیین خود در این زبان قادر باشد.»
[iv]
کما این که درون­مایه­هایی مانند «چادر مادربزرگ»، «جانماز مادربزرگ»، «کفش ورنی­ی مادربزرگ»؛ یا «قُلقل سماور مادر»؛ یا «کوچه­های خاکی»؛ یا بن­مایه­ی «همتا»، که در آینه و خواب و بیداری به سراغ ادبیات فارسی­ی دهه­ی نخست تبعید ما آمده است، یا شعرها و داستان­هایی که با بسامد بالا بر بن­مایه­ی «زبان» متمرکز هستند، این مرحله­ی روان­شناختی را نمادینه کرده­اند. (همین جا باید خاطر نشان کنم که پژوهشگر ژاپنی تبار ما، به معنای دقیق کلمه یک «مهاجر» است. یعنی، او را با دلهره­های «تبعید» کاری نیست.)
در مرحله­ی «دو- فرهنگی»، امر مسلم (fact) و ارزش­ (value) که در دوره­ی نخست کاملاً جدا از یکدیگر حرکت می­کردند، به تدریج در ذهن تبعیدی در هم ادغام شده­اند، و شخص تبعیدی در فرایند بازشناسی­ی آن چه که از فرهنگ مادر دارد و آن چه که از فرهنگ تازه گرفته است، جنبه­های مثبت هر یک را ارزیابی می­کند و آن­ها را به عنوان وجوه هویت خود، آگاهانه، به رسمیت می­شناسد. شناسایی­ی هویت، سرآغاز اندیشیدن به آینده­ی فردی و هدف­های تازه­ی شخصی است. در این مرحله است که تبعیدی بر کنش­های خود، و علت وجودی­ی آن­ها آگاهی و اشراف می­یابد. منتها از آن جا که ذهن، همواره «آگاهانه» عمل نمی­کند، شخص تبعیدی در گذر از این مرحله، گاه دچار نوسان­های تلخ می­شود. این نوسان، به ویژه در برخورد با ارزش­هایی پدید می­آید که متعلق به لایه­های زیرین فرهنگ میزبان هستند، و تبعیدی، با همه­ی تسلط و اتکاءبه نفسی که یافته، قادر نیست در مقام عمل با آن­ها رابطه­ای معنادار برقرار کند. در این لحظات، مقاومتی درونی از او می­پرسد: من این جا چه کار می­کنم؟ روان­کاو ژاپنی­ تبار ما، در این مرحله خواب می­بیند که با دوستان و همکاران اداری­ی خود به پیک نیکِ چهارم ژوئیه (جشن استقلال امریکا) رفته است، و از هم­صدایی با دوستانش در خواندن سرود ملی­ی امریکا عاجز مانده است. بلافاصله خود را تنها و در حال بالارفتن از تپه­ای پُرشیب، سنگلاخ و در عین حال، پر از منقار جوجه/ پرنده­های زنده به گور می­بیند. به سختی و با هراس قدم برمی­دارد، به تخته سنگ بزرگی می­رسد، به آن می­آویزد و خود را بالا می­کشد، و در حالی که فکر می­کند «این حالت چه قدر غیرزنانه به نظر می­رسد»، ناگهان دهکده­ای ژاپنی در متن دره­ای سبز و زیبا در چشم­انداز او پهن می­شود.
اگر روای­ی ژاپنی­تبار ما این­ها را در خواب دیده است، من زمان برگزاری­ی مراسم شهروندی­ی خودم در امریکا، آن را در بیداری تجربه کرده­ام. من در لحظه­ی اجرای مراسم سوگند، پرچم ایرانِ زمان کودکی­ی خود را از پشت پرده­های تر دیدم که بر فراز حیاط مدرسه­ی کودکی­ام در باد تاب می­خورد؛ و منِ کوچولو، در حالی که دامان روپوشم در باد به این سو و آن سو می­رود، و به دلیل ناشناخته­ای دلم سخت شور می­زند، در صفی از دانش­آموزان، از زیر آن عبور می­کنم، و رو به کلاس از پله­ها بالا می­روم؛ پله­هایی که، به ساختمان دپارتمان شیمی در دانشگاه تکزاس (در شهر آستین) ختم می­شود. این، از همان لحظه­هایی است که، از یک سو، احساس تعلق تبعیدی/ مهاجر به فرهنگ تازه لَق می­شود، و از سوی دیگر، راه­های تازه و امکانات تازه­ی پیشرفت - گرچه سخت و ناهموار- اما همراه با امیدِ شدن، در برابر او خودنمایی می­کنند.
در مرحله­ی «فرا فرهنگی»، مظاهر فرهنگ تازه، که زمانی بیرونی و «خارجی» بود، گوارده و نهادینه شده، و به عنوان متممی تفکیک­ناپذیر، هویت تازه­ی فرد تبعیدی را رقم زده است. به بیانی دیگر، در پرتو تعامل فعال با دو فرهنگ، جنبه­های جدا و ناسازگار هویت مرحله­ی نخست، در حل تعارض­ها با هم به آشتی رسیده­اند، و هویت منسجمی پدید آورده­اند که دیگر به هیچ یک از آن دو فرهنگ­ متعلق نیست، اما از هر دو بهره­هایی انکارناپذیر دارد. ازاین رو، هویتِ فرا فرهنگی، به «فردیت» (از هر فرهنگی که باشد) احترام می­گذارد، و در برابر تنوع و گونه­گونگی (از هر جنبه­ای که باشد) مداراگر است. چرا که با نیازها، عواطف، تجربه­ها، و الهام­های انسان جهانی پیوندی درونی برقرار کرده است.
بدیهی است که طی­ کردن مراحل یادشده، برای همه­ی افراد و گروه­های مختلف اجتماعی سرعت یکسانی ندارد. کما این که، هستند برخی از تبعیدیان یا مهاجرانِ «سی­ساله»ای که پیش از نهادینه کردن هنجارهای فرهنگ تازه، عناصری از آن­ هنجارها را با شیفتگی و شیدایی تقلید می­کنند، و با نفی­ی عناصر فرهنگ مادر، به نفی­ی تعلق خود به آن می­رسند. و این در حالی است که ارزشگزاری­ها و داوری­ها در نوشته­هاشان، از عمیق­ترین لایه­های فرهنگ مادر مُهر و نشان دارد. طبیعی است که چنین افرادی، صرف نظر از ادعای «جهانی شدن»، اگر نگوییم در مرحله­ی «نجات هویت» باقی مانده­اند، دست کم باید بگوییم که به مرحله­ی «فرافرهنگی» نرسیده­اند.­
ما ایرانیان برون­مرزی در هر جای دنیا که زندگی می­کنیم، در جامعه­های کوچک یا بزرگ ایرانی، سال­های سال است که به طور روزمره، به نمونه­­های هر سه گروه برخورده­ایم، و با آن­ها آشنایی داریم. هدف این فصل از کتاب حاضر، اما، نه پرداختن به این ویژگی­ها در جامعه­ی همگانی­ی برون­مرزی، بلکه رسیدگی به نمودهای این سه مرحله­ی روان­شناختی در بینش و کنش نویسندگان، کوشندگان، و هنرمندان تبعیدی­/ مهاجر ایرانی است، از طریق بازبینی­ی نوشتار آن­ها.
تا این جا، سی سال تبعید را به سه دوره­ی زمانی، سه گروه زیستی، و سه مرحله­ی تطبیق روان­شناختی تقسیم کردم، که یک گروه زیستی­ در آن گنجانده نشده است: نویسندگان نسل دوم، که یا در خارج از ایران متولد شده­اند، یا در خردسالی همراه پدر و مادر خود به مهاجرت آمده­اند. این گروه زیستی، طبعاً، نه شناسه­ی «تبعیدی» را بر خود می­پذیرند و نه شناسه­ی «مهاجر» را، و نه سه مرحله­ی تطبیق روان­شناختی در مورد آن­ها مصداق پیدا می­کند؛ گرچه، این گروه هم مراحل تطبیق روان­شناختی­ی مربوط به خود را دارند، که در بخش «نسل دوم» در همین کتاب به آن­ها خواهم پرداخت.
حال، زمانی که تفاوت­های فرهنگی در کشورهای مختلف میزبان را در نظر آوریم، با توجه به تفاوت در تأثیرپذیری­های فردی، پیچیدگی و وجوه تفارق بیش­تری در این دسته­بندی­ها­ی فرضی و قراردادی به چشم می­آید. پیچیدگی زمانی بیش­تر رخ می­کند که بدانیم، در هر سه دوره و در هر سه گروه زیستی، افرادی از نویسندگان و فرهنگ­پرورانی هستند، که خود را نه «تبعیدی»، بلکه «مهاجر» می­دانند. از این ادعا چنین برمی­آید که این افراد در ایران مشکل امنیت جانی و فرهنگی نداشته­اند، یعنی، مجبور به ترک وطن نبوده­اند؛ با مطالعه­ی قبلی، محل زندگی­ی خود را انتخاب کرده­اند، و آگاهانه و به میل خود به مهاجرت آمده­اند. در نتیجه، در مقایسه­ی زبان و نگاه این گروه با زبان و نگاه فرد «تبعیدی»، یعنی، کسی که از دهان مرگ - یا دست کم، از خطر بازجویی و زندان و شکنجه- گریخته است، به تفاوت­های آشکاری برمی­خوریم، که در دسته­بندی­ها و مرحله­بندی­ی ما اخلال می­کنند. با این همه، دسته­بندی­ و مرحله­بندی­ی بالا را، نه به عنوان متر و معیاری رسمی و تخطی­ناپذیر، بلکه به عنوان یکی از ابزار مشخص­کننده­ی تفاوت­هایی در نظر می­گیرم، که در شناسایی و جمع­بندی­های من از تحول ذهنی نویسندگان نوشتار فارسی در تبعید کارایی دارند.
با این مقدمه، در فصل دوم کتاب، به چند نمونه از بینش­ها و کنش­های نویسندگان نگاه می­کنم. منظورم از «بینش­ها و کنش­های نویسندگان»، از یک سو، آراء، داوری­ها، ارزشگذاری­ها، و اظهارنظرهایی است، که از ساختارهای ذهنی­ی نویسندگان برآمده و بر ساختارهای ذهنی و عینی­ی «نوشتار فارسی» نشسته­اند؛ و از سوی دیگر، عملکرد نهادهای سیاسی/ فرهنگی/ ادبی است، که به تداوم خط و ربط و اندیشه­ی فارسی در تبعید یاری داده­اند. چرا که به زعم من، مجموعه­ی فراورده­های این بینش­ها و کنش­ها می­تواند نموداری باشد برای شناخت سمت و سوی دگرگونی­ها و تحولاتی که در طی این سه دهه، از هر دو نظرِ ذهنی و عینی، در ادبیات فارسی در تبعید رخ داده است.
از میان سازه­های پرشمار این مجموعه، در بخش اول از فصل دوم، سازه­های «شناسه­پردازی»، «کانون نویسندگان ایران در تبعید»، «انجمن قلم ایران در تبعید»، و چند سازه­ی مهم در «ادبیات مقاومت» (مانند جنبش­های سیاسی، نقد و نظرهای سیاسی، و خاطرات زندان) را بررسی می­کنم، و در بخش دوم از فصل دوم، به معرفی­ی نمونه­هایی از کانون­ها، انجمن­ها، نشریه­ها، و مراکز انتشاراتی می­پردازم.

-
یادداشت­ها:

-
[i] ایرج مصداقی، «توبه­ی ملی» و نفی «خشونت» در نگاه «اصلاح­طلبان حکومت»، در سایت دیدگاه، به نشانی زیر:
www.didgah.net/print_Maghaleh.php?id=13643
[ii] گرچه، در رابطه با تحلیل متن­های گروه دیگر، به برخی از متن­های این گروه نیز اشاره خواهم داشت.
[iii] Nobuko Yoshizawa Meaders, The Transcultural Self, in Immigrant Experiences: Personal Narrative and psychological analysis, edited by Paul Elovitz and Charlotte Kahn, NJ: Associated University Presses, 1997, pp. 47 to 59.
[iv] Ibid, p.50.
-
-
-
-