سه‌شنبه
داستان کوتاه/بابک مینقی


لیلا
بابک مینقی


تق تق تق / صدای در می آید !؟ ساعت 3 بعد از ظهر یک تابستان گرم پیرزن فرتوت در حالی که چادر نماز سفید با گلهای ریز آبی را به دور خود پیچیده گوشه اتاق دراز کشیده. پنکه سقفی آرام بالای سر پیرزن در حال چرخش است .
تق تق تق / ماهها قبل تنها دختر پیرزن با صدای تق تق در به به شوق به سوی در می دوید . همیشه تنهائی این مادر و دختر را دوستان و همسایه ها پر کرده بودند . تمام بعد از ظهرهای تابستان پیرزن باغچه حیاط را آب می داد . لیلا روی تخت گوشه ی حیاط دراز می‌کشید.گوجه های سبز ترشی را که از درخت حیاط چیده بود زیر زبانش در دهان بازی می داد و کتاب جیبی داستان را ورق می زد .
شوهر پیرزن بعد از 30 سال خدمت در پالایشگاه بازنشسته شد و بعد از چند سال خانه نشینی به خاطر ناراحتی ریه هایش دیگر از خواب بیدار نشد . لیلا آن روز امتحان نهائی تاریخ داشت و سال چهارم دبیرستان بود بر خلاف روزهای گذشته با صدای رادیو بیدار نشد . پدر هر روز صبح ساعت 6 رادیو را روشن می کرد . تا اخبار ایران را از رادیو پی بگیرد . آن روزها در بیشتر شهرهای ایران حکومت نظامی بود ، در شهر آنها هم از چند روز قبل تعدادی از کارگران اعتصاب کرده بودند .
لیلا عاشق صدای ساعت گرینویچ بود که اول برنامه های رادیو بی بی سی پخش می شد . حالا در نبود لیلی مادر هر صبح بعد از نماز رادیو را روشن می کند، پیچ رادیو را روی خش خش موجها می پیچاند ، تا به اخبار ایران گوش کند .
در کردستان درگیریهای شدیدی بین کردها اتفاق افتاده . دستگیرهای گسترده در بیشتر شهرهای ایران ادامه دارد . و اخبار متفاوتی از وضع زندانها نقل می شود .
مادر هیچ وقت علاقه ای به پیگیری اخبار رادیو نداشت ولی سالها ، عصر که باغچه ی حیاط را آب می داد . از لیلا می خواست رادیو را روشن کند . مادر عاشق صدای مرضیه بود و بعد از ظهرهای تابستان را به برنامه ی گلهای رادیو گوش می داد تا همین چند سال قبل از فوت شوهرش که برنامه گلها دیگر پخش نشد . حالا این روزها رادیو ایران فقط سرودهای انقلابی پخش می کند و بعدازظهرها فهرست اسامی اعدام شده ها از رادیو خوانده می شود . لیلا بعد از فوت پدر ، دیپلم ادبیات خود را گرفت و توانست وارد دانشسرای عالی دختران شود . مادر تابستان آن سال نذری را که به خاطر قبولی دخترش در دانشسرا کرده بود ادا کرد . تمام حیاط را آب و جارو کشیدند و فرش انداختند و بعد با کمک همسایه ها سبزی ها را پاک کردند . کشک ها را سابیدند و پیازها را تفت دادند .
مادر با ملاقه آش درون دیگ را بهم زد و آرزو کرد هر چه زودتر ازدواج لیلا را هم ببیند . نذر کرد که تابستان همان سال بعد ازازدواج لیلا دوباره آش نذری بار بگذارد اما این روزها مادر هر صبح بعد از تمام شدن نماز و قبل از اینکه سجاده اش را ببندد ، دعا می کند که اگر لیلا سالم برگردد سفره ی حضرت ابوالفضل باز کند
تق تق تق / مادر آرام صندلهایش را به پا می کند و از پله ها پایین می آید . صندلهای لیلا پایین پله ها افتاده . مادر نگران است . شاید خود لیلا پشت در باشد . یا کسی خبری از لیلا آورده باشد . پا درد مادر اجازه نمی دهد ، سریعتر گام بردارد . اگر لیلا خانه بود حالا به دو بدون اینکه حتی صندلهایش را به پا کرده باشد به طرف در رفته بود تا در را باز کند و از پشت سر صدای مادرشنیده میشد :«دوباره پا برهنه دوید این دختر!»
مادر آهسته کلون در را بر میدارد . یک ماه قبل به خانه اش آمده بودند ، تمام خانه را گشته بودند و تمام کتاب های جیبی و جزوه های درسی لیلا را با خودشان برده بودند . یکی گفته بود دخترت را بازداشت کرده اند . ولی نمی دانست کجاست. رادیو بی بی سی گفته بود ، به علت تعداد زیاد بازداشت شدگان شماری از زندانیان را درون کانتیرها نگه داری می کنند . مادر آرام کلون در را باز می کند. مردی 45 ساله با پیراهنی سفید و ریش سیاه رنگ که چند تار موی سفید در آن خودنمایی می کند پشت در ایستاده است . مرد سلام می کند و می پرسد ، که آیا پلاک 14 اینجاست !روی تکه کاغذ کوچکی در دستان مرد آدرس خانه نوشته شده است.
مرد می پرسد ، آیا شما مادر لیلا ... هستید !؟ مادر در را بیشتر باز می کند . مرد خم میشود و کله قند سفیدی را که بر روی آن تور سفیدی با گل های ریز و کوچک صورتی رنگ اندخته شده است را از زمین بر می دارد . و به طرف مادر می گیرد . مادر دستانش می لرزد و پاهایش سست می شود . مرد نگاهش را پایین می اندازد و با صدایی لرزان آرام می گوید : « این کابین دختر شماست .»
تق تق تق
-
بابک مینقی
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!