جمعه
سه شعر از مجید نفیسی

هلیکوپتر گشت
مجید نفیسی

وقتی که این ابوتاپ تاپ
از دور زدن خسته می شود
و آسمان خانه­ی ما را خالی می­کند
صدای مرغ مینا را می­شنوم
که از فراز نارون همسایه
نغمه­ی پیروزی ما را سر می­دهد.

31 مه 2007
-------------------------------------------------
حقیقت ساده
مجید نفیسی


گل را که می­بینی
وه گویان می­نشینی
کنار گلدان سفالی
و چون پرنده­ای بی­تاب
به گلبرگ های نورس آن
خیره می­شوی.
من آب­پاش را خم می­کنم
و همچنان که آب
گرد برگها را می­شوید
به این حقیقت ساده تسلیم می­شوم
که تو زیبایی را
در هر گوشه و کنار می­بینی
و بی­درنگ مجذوب آن می­شوی
من از خود شرمنده­ام
هربار همان کت کهنه را
به تن می­کنم
آفتابه را به دست می­گیرم
و چون زندانبانی خواب­­آلود
در ایوان را می­گشایم
و آب را چون پیشابی فرو می­ریزم
بی آنکه هیچگاه
برآمدن غنچه­ای را بر شاخه­ای نشان کنم.

25 ژانویه 2007
-----------------------------------------------
آه! لس‏آنجلس‏
مجید نفیسی

آه لس‏آنجلس‏! تو را چون شهر خود می‌پذیرم
و پس‏ از ده سال با تو آشتی می‌كنم
بی‌واهمه می‌ایستم
به دیرك ایستگاه تکیه می‌دهم
و در صداهای آخر شبت گم می‌شوم

مردی از خط آبی "یك" پیاده می‌شود
و به این سو می‌آید
تا قهوه‌ای "چهار" را بگیرد
شاید او هم از شب‌های دانشگاه برمی‌گردد
در راه بر روی نامه‌ای اشك ریخته
و از پشت سر صدای زنی را شنیده
كه لهجه‌ای آشنا دارد

در خط "چهار" انگار باران می‌آید
زنی با چترِ خود در گفت‌وگوست
و مردی یكریز دسته‌ی سیفون را می‌كشد

دیروز به كارلوس‏ گفتم:
"صبح‌ها از غژغاژ چرخ تو بیدار می‌شوم"
او قوطی‌های پپسی را جمع می‌كند
بابت هر یك، چهار سنت می‌گیرد
و دوست دارد كه به كوبا برگردد

از "پرومناد"‌*، صدای خانه به دوشِ من می‌آید
دلتنگ می‌خواند و گیتار می‌زند
در كجای جهان می‌توانم
ناله‌ی سیاه ساکسیفون را
در كنار "چایمِ"** چینی بشنوم
و این پوست گرم زیتونی را
از درون چشم‌های آبی بنگرم؟
كبوتران سبك‌بال
بر نیمكت‌های خالی نشسته‌اند
و به دایناسوری می‌نگرند
كه آب مانده ی حوض‏ را
بر سر و روی كودكان ما فرو می‌ریزد

صدای مرضیه از تهران مارکت می آید
برمی‌گردم و دلتنگ، پا بر گرده‌ی تو می‌گذارم
آه! لس‏آنجلس‏
رگ‌های پرخونت را حس‏ می‌كنم
تو به من آموختی كه بپا‌خیزم
به پاهای زیبای خود بنگرم
و همراه دیگر دوندگانِ ماراتون
بر شانه‌های پهن تو گام بگذارم

یك بار از زندگی خسته شدم
زیر پتویی چنبره زدم
و با مرگ خلوت كردم
تا اینکه از رادیوی همسایه
شعرهای شاعری روسی را شنیدم
که پیش از آنکه تیرباران شود
آنها را به حافظه‌ی زنش‏ سپرد

آیا "آزاد" شعرهای مرا خواهد خواند؟
روزها كه به مدرسه می‌رویم
از دور شماره‌ی اتوبوس‏ را می‌بیند
و مرا صدا می‌كند
شب‌ها زیر دوش‏ می‌ایستد
و می‌گذارد تا قطره‌های آب
بر اندام كوچكش‏ فرو ریزند
گاهی به كنار دریا می‌رویم
او دوچرخه می‌راند
و من اسكیت می‌كنم
از دستگاهی پپسی می‌خرد
و به من هم جرعه‌ای می‌دهد
دیروز به خانه‌ی "رامتین" رفتیم
پدرش‏ از پارسیان هند است
سدره و كُستی به تن داشت
و خانه را رنگ می‌كرد
بر آن چهارچوبه‌ی كوچك
به بهدینی می‌مانست
كه از هرمز به سنجان پارو می‌كشد***

آه! لس‏آنجلس‏
بگذار خم شوم
و بر پوست گرم تو
گوش‏ بگذارم
شاید در تو سنجان خود را بیابم****
نه! این سایش‏ كشتی بر ساحل سنگی نیست
غژغاژ چرخ‌های خط "هشت" است
می‌دانم
در خیابان آیداهو پیاده خواهم شد
از كنار چرخ‌های به جا مانده‌ی خانه بدوشان
خواهم گذشت
از پله‌های چوبی بالا خواهم رفت
در را خواهم گشود
دكمه‌های پیام‌گیر را خواهم فشرد
و در تاریكی چون ماهیگیری
منتظر خواهم ماند.

(12 ژانویه1994)

پانویس‌ها:
*‌خیابانی كه ماشین در آن عبور نمی‌كند و جای خرید و تماشاست
** ‌دستگاه موسیقی مركب از زنگ‌های گوناگون
*** ‌براساس‏ منظومه‌ی كوتاهی كه به قلم یكی از پارسیان هند به نام بهمن كیقباد در سال 1599 در گجرات هند به فارسی سروده شده و مشهور به "قصه‌ی سنجان" است، عده‌ای از بهدینان پس‏ از تسخیر ایران به دست اعراب، از طریق تنگه‌ی هرمز به دریا زده و در شهرك سنجان به خشكی می‌رسند و بدین ترتیب در گجرات آتش‏ زردشت را پایدار می‌دارند.
**** ‌در سال 2000 شهرداری ونیس‏ در لس‏آنجلس تکه هایی از شعر شاعران آمریکایی را بر چند دیوار کنار ساحل حک کرد که همانطور که در عکس دیده میشود، بندی از شعر "آه لس آنجلس" از آن جمله است.
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!