www.flickr.com
|
منظومه خوشه آفتاب مهرداد عارفانی | ||
دست ها و پاهای تو پانزده ساله بود و به جست و جويی گنگ و نا آرام می دويدی بر خرده های شيشه و گاز اشک آور نخستين شعر های تو بر ديوارها نوشته شد ...استعاره ای از انار و زندگی... صدای بوق ها و شادی ها ماشين ها با چراغ های روشن عطر گلاب و بنفشه ها آنگاه٫تو رقصيدی و کاميون ها عيد را حمل می کردند برای تو آهنگ هايی بود گل ريزان شده از آسمان جهان را سوت می زدی در خيابان ها که روييدند ناگهان در قلب تو پرچم ها دستها و پاهای تو بيست ساله بود و در جهانی قدم می زدی که پاسخی نداشت ...ديوارهايی با لکه های انار... هر صبح برای ديدار آفتاب در مربعی کوچک تکيه ميدادی ...چشم ها يت٫بهترين کتاب جهان را می بستی که طرح چهره ات بود با سايه هايی راه راه بر جلدش صدايی از حياط می آمد بی گمان صدای برخورد بال فرشتگان نبود بی گمان صدای کودکان نبود در چهار شنبه سوری بی گمان صدای شليک توپ نبود در سال نو تو تو تنها سيب ها را قسمت می کردی که با تابستان مخفيانه امده بود در جهان تو پانزده نفر يک سيب را می خورديد باغ های ميوه روان می شدند در خواب هايتان و درخت های سيب در چشمها می روييد آبياری شده با اشک ها بيدار که می شدی درختان بر زمين افتاده بودند از باغبانی ميگفتی و اينکه می توان ميوه هايی پرورش داد که هر کدامشان پانزده هزار نفر را بسنده باشد ديگران می خنديدند و ...تو همچنان اصرار ميورزيدی که می توان همه پنجره ها را باز می خواستی می گفتی:هر آن امکان اتفاقی هست بر جاده رويايت چشمان تو را بستند در جهانی قدم ميزدی که پاسخی نداشت هر غروب برای ديدار آفتاب در مربعی کوچک قدم می زدی حرف می زدی ٫حرف می زدی هيچکس نمی فهميد چه می گويی هيچکس آسمان را نميديد که در چشم های تو مخفی ميشد و شب ها سقف را آبی می کرد چشم هايت آزاد شدند تا ببينند پدر را و مادر را و دوستانت با خاطراتشان از سربازی بدون دست ٫بدون پا با حلقه های نامزدی در جيب چراغ های جشن چون رشته های مرواريد و... فشفشه ها از اندام شب سا طع بود پيش از اين يال خون آلود البرز از رگانت گذر کرده بود بزهای کوهی ديده بودند همدوش آفتاب دويده ای بر گرده های افق صدای بال کبکها پاييز کوهستان را هراساند شصت چشمه خشک و صد و هشتاد تير تلگراف شناسنامه تو بود ستارگان را نمی شد شماره کرد پرچم به پرچم جهانها شبيه همند اکFBدم ميزنی ٫در رنگ ٫در نور ٫در نئون خوشه آفتاب ۲ زمان ناممکن پرده را کنار ميزنی که بشنوی دوره گرد و ميوه های نوبر را اعتماد ميورزی...جويان لحظه های ناممکن می نگری و صدايم ميزنی پنجره روشن می کنی... صبحا نه ات می شوم قدم می نهی در خيابان ... برای تو کفش نوری فراگرد می آيد چهره تازه می کنی ٫... اشياء زاده ميشوند ٫درخشان و پاک پنجره ها دم می زنند از زندگی عشق می ورزی زير آسمان صاف...برای تو لبخند می شوم به نرمی گذر می کنی از خيا بان ها و معبرها به هر چه می نگری موسيقی ست انگار جشن است انگار عيد است انگار زندگی سر بر می گردانی و پرتاب می شوی ميدان ٫چون ميوه ای در جهنم شيرين است روزی شکفته بود چون گلی از دهان های شعله ور اکنون: بر شانه هاش نشسته است ٫خاکستر در انجماد نفس ها چهره ها بدون دهان ٫بدون چشم به انتظار صف کشيده اند قدم می زنی بر سکوت و خسته ای ... برای تو نيمکت می شوم همچون نوزاد بی نام زندگی می خواستی پانزده سالگی خوشه آفتاب بود اکنون بر نام ها و مر مر ها مبهوت مانده ای چهره پنهان ميکنی ... برای تو اشک می شوم به تندی گذر می کنی از خيا بانها و معبر ها می نگری و شعله ميکشی ...برای تو فرياد ميشوم خوشه آفتاب ۳ آرزو من اما سرزمينی ميخواستم با رودها و جنگل ها ساحلی که بر آن بنشينم و امواج ٫کف سفيد خود را به آهنگ رويا هايم بگسترند هفته بازارها ميان عود و آجيل و اسپند آفتاب فروردين باشم خانه ای می خواستم با يک اتاق تا روزهای نيامده را بر ديوار بکوبم وماه را به شام دعوت کنم دوستانی می خواستم عاشق چون آفتاب گردان ساده چون روستا آيا بازگشتی خواهد بود آيا پدر همانگونه اخم آلود سرزنش خواهد کرد مرا در هزار سال بعد رباطها چگونه احساس خواهند کرد مرا ميان بازوان آهنين وقتی که مادرم امروز ... با خيابان ها و بناهای بلند ٫و پنجره ها که می تپند در نور پرتاب ميکند مرا در تقدير تقدير٫ نام ديگر جهنم تقدير ٫ سرنوشت محتوم من در سالهای بی ارديبهشت جاده ٫آغاز می شود از دست های من نگاهم افق را خونين کرده است کدام سمت بايد رفت...شمال يا جنوب فرقی نمی کند هر کجا باشم آرزوها را نقاشی می کنم اکنون : ستارگان خاموشند چراغ های مهتابی ٫سکوت ٫و شعر به هم می نگرند |
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
خلاصه این تیرداد عزیز ما را وسوسه کرد که شعر شما را هم بخوانم برای اولین بار شعری (منظومه )از شما خواندم هر سه قسمت خب از اشنایی خوشحال می شوم موفق باشید
www.balipour.blogfa.com