شعری از شعرهای بچه های محل
تیرداد نصری
تمام توپ و تفنگها همه شليك--- همه به سلامتی به هدف خورد
و ته نكشيد به اين سادگی كه ميشنوی --كه ته نكشيد تير وُتوپ ها.
باقيمانده ها كه به مصرف رسيد --نرسيد به هدف --با تمام آنهمه ای
كه اينهمه ميخواستند به هدف بزنند.
هدف كه مشخص نبود(با تجربه ها ميگفتند)فقط قضيّه مشخصّ بود:
مشخصّ ---زدن به هدف بود....
و مطمينن--- تمام تيرتفنگ وُتوپ ها ---شليك شد همه برای هدف
گردوُغبار كه نشست
معلوم شد قضيّه به اين سادگی نبود
(يكی در يك كتاب نوشت: قضيّهه--- سادگی ی ما بود............)
معلوم شد آنجا آن دورها-- انگار-- اين نزديكيها هدف ما بوديم
معلوم شد كه بعد تمام شدن( وبه قولی :پيش از تمام شدن داستان)ماهدف شده بوديم.
هدف
شده بوديم--- يا بوديم
وما كه تجربه كم داشتيم نميدانستيم---- چرا كه ما همه در حاشيه بوديم
يكی گفت (با اعتقاد هر چه تمام): برعكس-- در متن داستان-- ما بوديم
وما كه قسم ميخوريم كه نبوديم.........ديديم ايستاده ايم كناری--- به تماشا
------------------------------يا پشت سر-
به آنهمه شليك مرحبا ميگفتيم
به به به روزگار سياه آنهمه دشمن درود ميگفتيم
و برگشتيم تا به خانه مان برسيم
و هيچوقت نرسيديم-
چرا كه مابوديم
-----ما لت و ُپار بوديم
----------لت وُ پار شده--- ما بوديم
كمر وشانه ی ما ميسوخت
و ما هيچ نفهميديم
-------كه اينهمه كمر و اينهمه استخوان ما ميسوخت.
از پشت تكه تكه قلمهای استخوان ما
كه مثل خود ما --به شكل تكه تكه --اينهمه راه را برميگشت
هيچ نفهميديم
--------خون وُدل وُ روده های ماست
-------------------ولو روی زمين
كه هيچ نميفهميم..................................
سرگيجه هايمان
شبيه همان سرگيجه های چند ثانيه قبل از مرگ
آهسته با عجله آهسته با عجله
مارا رساند همانجا كه اينجاييم:
ولوشده
----بر خاك كوچه ها وُ خيابان.
و بوی گند مردار اگركه ميشنوی
ماييم
كه هيچگاه مشخصّ نشد ---برای ما وُهمه ی ما
كه چطور شده ايم ---وچطور هدف شده ايم
و اينهمه تيرتفنگ وُتوپ وُهواپيما
كی چرخ خورد طرف ما؟
كه ما
در حاشيه بوديم
----------در پشت سر-
پشت سر ِ آنهمه تير ِتفنگ و ُتوپ
ايستاده ---چه بی گناهانه ---تماشا ميكرديم
لندن---- 2006
---------------------------------------
صندلیِ چرخ دارِ ناگهان
تیرداد نصری
تمامی ی طول غنچه....... را طی كرده باشی...... قدم به قدم
خيس از غروبِ شنبه 7/04/05 در سمت چپِ ((آی))ِ لندن
نشسته بر صندلی ی كافه
فنجان چای را...... سيگار كرده باشی ی وُ
او
درست سر ساعتِ قرار
آمده از آب ِ رود تايمز ......با بوی نمك ِ خزر
با خنكای موج لابلای موهايش
با قد بلندش..... به بلندی ی يك شگفتی ی شيرين
كتاب به دست...... رو به روت نشسته باشد وُ
تو كتاب را .......خجالت به خجالت.... ورق بزنی
حالا كه زبان انگليسی ات .......چندان دقيق نيست
رو ميكنی به زبانی كه خوب بلد بودی
-------------------------پنج سال ِ جلوتر
پيش از اين وقفه ی عجيبِ ميان سكوت وهيجان
رو ميكنی به عادت ِ قديمی ی از ياد رفته وُ
دست پيش ميبری وٌ------ تكٌه ای از آن پيش ميكشی وُ
----------------------با صدای بلند می خوانی.
می خوانی ---بلند ----بلندتر ----بلندترين آوازت را؛
تمامی یآن شاخه گل خوش ذوق
همراه بوسه های ملايم بر طولِ كمرگاه
-------------------------تا سر شانه های لختِ درخشان،
لب های نيمه شب ِ بعد ِ 5 سال ِ خيابان ِ ((اسكلتون))را
شيرين میكند...... - ......شور ميكند
در اين اتاق پراز خاطرات وُ
---------------اين 5 سال قرن بيست وُ يك
صندلی ِ چرخدار
تورا از تو دور ميكند
لندن 30/03/2005
--------------------------------------------------
چندين و ُچند سالگی ی داستان كوتاه((اوضاع))
تیرداد نصری
درخواست شده از من كه به جاشان---- تشكر از شما بكنم
از لطف های شما و از نظرات
وخاصه آن نظر والا به اينهمه اين همه اين پايين---- از آن بالا
يكجا قرين كرديد به الطاف مهربانا نه چون پدری مارا
و ما---- اين بچه های سركش سابق را
نصيب پندوُموعظه وُ ----حديث وُ روايت كرديد
وشاهد آورديد از عهدقديم و عهدجديد كه
كوتاه آمديدوُ--- چشم پوشيديد
از شيشه های شكسته ی اموال های عمومی
كيوسك های شكسته ی اموال های عمومی
ماشين چپه ی اموال های عمومی
ساختمان اموال های عمومی
بانگ های اموال های عمومی
و اموال های عمومی كه خصوصی ----گفته ميشود بعضیها
اموال های عمومیرا اموال های خصوصی ميدانند
اموال پسرم اموال دخترم دامادم مادر زنم
زنم --پدر زنم-- عمویگرامی
عباس پسر عمویگرامی اصغر پسر عمه--- اكبر پسر كوچكتر
دايی جان--- نقی برادر زن
تقی پسرخاله --محمد رييس وُشيخ خانواده ی ما
و محمدرضا ومحمدعلی ومحمدحسن --وحاج صادق وُمحمد حسين
وحاجيه كبری --و حاجيه صغری-- وحاجيه مريم
واعتراض نكرديد شديد ---كه بانگ ها ---چرا سندهاشان
----------يكجا هپو شده --------به هوا رفته
واعتراض نكرديم --چندسال مديد -----كه هوا دادند مارا
يكجا چپوشده ---هرچه كه داشتيم------ دراين روزگارجديد
وفراموش كرده بودند-- شده بود-- شده بودند قول ها ----ميبايست ميشد
كه قرار بودپول نفت تقسيم بشود--- چه بشكه ای هشت --ياچهل وُهشت
نه مملكتی
كه نفت ملی خانوادگی خصوصی -----شايعه ای هست اينجوری
كه سفره--- آنقدر بزرگ ---كه جا برای نشستن ما هم باشد
وقرار بود-- چيز ها عوض بشود
وبانگ هم عوض بشود
وقرض ها كمتر اگر نه عوض بشود
و تهران...............................
وتهران
كه يك شبه چند بانگ---- فردا صبح كله ی سحرسرچند چهارراه پيداشد سبز شد
زبان سرخ ما چيزی پراند ---وخون طوری چرخ زد در سرما
كه برق پريد از تير--- تير برق ها---- سر ِما
كه خيلی از ماها
------ميخكوب از پريدن برق
خشكمان زد از تقلبِ در كله ی سحرِبعد از 57
طوری كه
چند شاعروُ اهل قلم---- وسخندان----- وحاجی ی بازار
ونماينده
----دانشجو-- استاد-- دكتر --مهندس --كارگروُورزشكار
خودكشي شدند
غيبشان زد-- غيبتشان زدند--- از صفحه ی ايام
هر چند بدون برق ---روشنی هم نيست
بدون چنان برق برق هايی --زندگي --راحت نيست
ولی
روزگار ما همه اينجوريست:
تاريكی.......كه..........ريخت ...........روی شهر
اوضاع خراب شدوُ وضع خرابتر از هر چی
هرچند وضع قرار نبود اوضاع قرار نبود كه وخيم اينقدر
اوضاع ولی وضع ولی داغان شدوُ خرابتر از وضعِ: نصف....تاريكی
نصفِ نصفِ نصفِ نصف ِنصفِ نصف: نور......نورانی
تتق می زد لا مذهب جوری كه لامذهب ها
لا حول وُولا قوتِ الله بالله گويان
دكان دو نبشه زدند فوری
سه نبشه وُ----- حتا چهار نبش ........كه اين يكی كمياب
ولی خُب
در تهرانِ ِبعدِ 57
ميشود--- با فاصله--- از شهری تا گردن در تاريكی
برق برق ِلامپ وُ نيون هاشان را از دور
در چشمهای پرنشاطِ بد مذهب ها--- اين تازه به دوران رسيده ها--- ديد
بدجوری--- خوب
شكايت بلند
حكايت اماكوتاه بكنم:
تازيرِ چانه در تاريكی ---تا نوكِ دماغ در بدهكاری
از چند كوچه خيابانِ با چراغ-- كافران حَلَب --حرف ميزدند
قصه ساختند --بافتند-- پرداختند ---شاهد آوردند
كه
ولايت تمام چراغانی ست
ويا
ولايت يعنی كه نور ِ تمام وُ
------------------نميدانم چيزی در اين حدود
آقای من كه شما باشيد
آقای ما من عذر ميخواهم
وعذر ما موجٌه اگر نيست-- موجٌه همانست كه فرموديد
راه گم كردگانیبوديم
-----اگرچه چند مليون
و چند صد هزاری از آن چند --------راه گم كرده تر بوديم
وچند ده هزاری از اين چند-------- گم راه تر از بقيه
راه افتاديم
در خيابان هايی----- در خيابان هايی -----در خيابان هايی
با ظرفيٌتِ كم.
كم ظرفيٌت بودند كه ----تنه های ما---- اين بچٌه های سركشِ سابق
با دوستان وُ اهل وُ عيال
خورد به چيزهايی---- درين وسطِ راه ----كه نميبايست.
تاريكی ی مطلق ---مشكلش همينست.
2006