جمعه
دو شعر/شهرام عدیلی‌پور


بیا بند رخت را تفسیر کنیم


در چراغ و چشم تو

بوی صداقت کولی های کهن می آید

بوی آفتاب و

یاسمین

که از نازکی پیرهن ات می تراود .

هنوز زندگی را چشم بسته می روم

هنوز اندوه رود و استکان نیم مرده

بر پهنای جاده کش می آید

و جهان کش می آید

در این دو پاره خط منحنی

که در میان شعر پا برهنه می دود .

ما انسانیم

اما با این همه

رنگ پاییز را

سرسری می گیریم

نور شوخی را که از پنجره می تابد

سرسری می گیریم

پاکت سیگار و صندلی کوچک

و تفاله های بی نصیب چای را

سرسری می گیریم .

بیا در انتهای کوچه ی بن بست

به نازک ترین و تنها ترین درخت اقاقیا

سلام کنیم

بیا کلاه مان را برداریم

و بند رخت را تا انتهای جهان

میان دهان و صدای مان تفسیر کنیم .




سکوت برف

صدای ام

در بی کرانه شب برفی

--------------------- اوجی ندارد

صدای ام از هوش می رود

نه اوجی

-------- نه فرودی.

چانه می اندازم

روی بالش سنگین برف

و رها می شوم در باد

چون زاغچه ای لغزان.......

حالا باز می گردم

با نگاهی سرد و یخین

و حفره هایی خالی در پیراهن

باز می گردم در متن سپید

رد پایی نیست

هیچ پیدا نیست

باد هست و

---------- سوز سرما

و هوا منجمد و تلخ

و سکوت ست و سکوت

و سکوت.

-

-

دیگر آثار شهرام عدیلی‌پور در اثر۰۰۰

-

-

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!