www.flickr.com
|
بیا بند رخت را تفسیر کنیم
در چراغ و چشم تو
بوی صداقت کولی های کهن می آید
بوی آفتاب و
یاسمین
که از نازکی پیرهن ات می تراود .
هنوز زندگی را چشم بسته می روم
هنوز اندوه رود و استکان نیم مرده
بر پهنای جاده کش می آید
و جهان کش می آید
در این دو پاره خط منحنی
که در میان شعر پا برهنه می دود .
ما انسانیم
اما با این همه
رنگ پاییز را
سرسری می گیریم
نور شوخی را که از پنجره می تابد
سرسری می گیریم
پاکت سیگار و صندلی کوچک
و تفاله های بی نصیب چای را
سرسری می گیریم .
بیا در انتهای کوچه ی بن بست
به نازک ترین و تنها ترین درخت اقاقیا
سلام کنیم
بیا کلاه مان را برداریم
و بند رخت را تا انتهای جهان
میان دهان و صدای مان تفسیر کنیم .
سکوت برف
صدای ام
در بی کرانه شب برفی
--------------------- اوجی ندارد
صدای ام از هوش می رود
نه اوجی
-------- نه فرودی.
چانه می اندازم
روی بالش سنگین برف
و رها می شوم در باد
چون زاغچه ای لغزان.......
حالا باز می گردم
با نگاهی سرد و یخین
و حفره هایی خالی در پیراهن
باز می گردم در متن سپید
رد پایی نیست
هیچ پیدا نیست
باد هست و
---------- سوز سرما
و هوا منجمد و تلخ
و سکوت ست و سکوت
و سکوت.
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|
www.flickr.com
|