................ «حکومت ایده ئولوژیک مذهبی بازدارنده ی شکوفایی آفرینش هنر»
گفت و گو ویژه سایت اثر: الناز انصاري
گاهي گفت و گو با بعضي ها مي تواند حسرتي باشد كه "خيال" دست به آن يازيدن را ميسر مي كند. نام هايي در ذهن ات مي ماند که گره خورده با كودكي هايت، با خاطره هايت، به چيزهايي كه زندگي ات را تهي از آنها برنمي تابيد. نام هايي كه فكر مي كني اگر نبودند جهان چيزي كم داشت ... و نام ايرج جنتي عطايي يكي از اين نام هاست. حضورش تار خاطراتي است كه در آن "واژه" پود هستي است.
جنتي عطايي با درجه دكتري جامعه شناسي هنر و با سابقه اي آنچنان درخشان در ترانه نوين ايران اينك با موهاي نقره كاري شده اش ، پيشگام سرايش درد و طغيان و عشق نسلي است كه نسل من نيز گوشه اي از دل در گرو آن داريم. اگر هم نسلانش در خاك اش سلاخي شدند جنتي آنچنان نوشت كه درد در استخوانهاي ما نيز بپيچد به گاه خواندن "پرومته در اوين" . هنوز مي شود عاشق شد و خواند: گرمي دست نوازشگر تو/ مرهم زخماي كهنه ي منه ... هنوز مي شود نامه نوشت به "آيندگان برابر فردا"
باري اينك اوست آن درخت پرغرور كه سر به خورشيد مي سايد. تا اين خاك هنوز وطن است (گيرم ز سرب) جنتي صداي سبز اين خاك خواهد ماند.
(جنتي زخم خورده كتابي سلاخي شده در وزارت ارشاد و مصاحبه گر، ترجيح به گفت و گويي مكتوب داد و نتيجه مصاحبه اي است كه در زير مي خوانيد.سپاس قله نشين خاطرات ديروز و هنوز!)
ترانه نوين ايران (علي رغم سن كم خود) در مقطع تولد خود توانست همپاي ترانه ها و موسيقي كلاسيك در ذهن مردم ايران حك شود. چه عامل يا عواملي باعث اين مانايي ترانه نوين شد؟
ترانه پدیده ایست چند هنره، فرآورده ی کار تکنفر یا آفرینش یک هنرمند به تنهایی نیست. به ویژه در سرزمین ما که غالبا و بطور اعم شاعر، آهنگساز، تنظیم کننده و خواننده یکنفر نبوده و نیستند.
تصور میکنم که شما هم، شور بختانه، وقتی که از "ترانه ی نوین" سخن میگویید تنها به جایگاه واژگان و تطور و تکامل آن نظر دارید.
به گمان من حدود پنجاه سال زمان بر ترانه ی غیر "سنتی" و "اصیل" گذشت تا از فضای حاکم بر کلیشه ی موسیقیایی و واژگانی، نحوه ی خواندن، گزینش ساز و به کار گرفتن هارمونی خود را به ارزشها، زبان، اندیشه و حضوری برساند که بتواند همپای افت و خیز ها و درگیری ها و دست آوردهای جهان پیرامون خود به یک پدیده ی پویا ی اجتماعی، از زندگی ی روزمره ی مردم نشئت بگیرد و در عین حال بر آن تاثیر بگذارد.
ترانه ی "کلاسیک" یا "سنتی" یا "اصیل" و یا ..... "رسمی" غالبا در شهر اما در حاشیه ی زندگی مردم شهر و بر پسزمینه ی ُسنت های "درباری" شده ی موسیقی و شعر "حاکم" بوجود میامد و در متن ضیافت های صاحبان قدرت و ثروت به کار گرفته میشد. درست در برابر ترانه یی که ترانه ی "روستایی"، "محلی" یا "فولکلور"، نامگذاری میشود. اما این گونه ترانه که برعکس، محصولی تک آرتیسته قلمداد میشود، اکثرا یا بر آمده از شرایط کار و تولید و رخداد های "محلی" بود، یا باز آفرینی ی عواطف ساده و عشقورزانه یی که بر مبنای همان ارزشهای اخلاقی و سنتی – مذهبی روستانشینی، یک"انسان محلی" را به جمعیت "انسان محلی" پیوند میزد.
شهری شدن جامعه و تمرکز و تهاجم زندگی شهروندانه، به همراه تغیر و تحولات بنیادین در روند کار و شیوه ی تولید، و فرهنگی همسرشت با تمدن و تکنولوژی، و عوامل دیگر جامعه ی درگیر داد وستد با جهان، بر ترانه هم در کنار آفرینش های دیگر هنری تاثیری اجتناب ناپذیر داشت.
پس تا جهان خانگی ما، به ما و دوران ترانه ما برسد بر ترانه ی در حال کوچ از روستا به شهر، سالیانی وزیده بود. پس این "در مقطع تولد" خود نبود که ترانه ی "نوین" ناگهانه به گل بنشیند. از پی و پس راهی پر پیچ و خم که ترانه ی غیر "سنتی" پیموده بود، صدای روزگار ی شد که با خود نیاز ترانه شدن را فریاد میکشید تا ترانه سرایان هم نسل من بتوانند این نیاز را رو به جهان و آینده ترانه کنند!
لالایی کن مرغک من
دنیا فسانه است
هر ناله شب گیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بی آشیانه است
ببار ای نم نم باران
ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کنسرود زندگی سر کن!
ترانه سرا: "کارو" آهنگساز و خواننده: "ویگن دردریان"
- 1340؟
به هر روی من تصور میکنم که تب و تاب زمانه ی تغیر و تحولات سیاسی –اقتصادی- هنری ی غالب بر کل جهان، رشد شتاب تولید و نیاز به هنر همشتاب و هماهنگ، شکل گرفتن تشکل های صنفی، سازمان های سیاسی، آشکار و پنهان، تعدد و گسترده شدن شعاع های رسانه های گروهی، و دیداری شدن ترانه و عوامل بنیادی و موثر اجتماعی جهانی-خانگی، کمک کردند تا ترانه ی "نوین"ما بیشتر و هنرمندانه تر و گروهی تر از پیش تبدیل بشود به صدای عریان زمانه ی خاستگاه خود!
همانطور كه شما در مصاحبه ي خود با آقاي گلرويي اشاره كرده ايد، ترانه سرايان جدا از مردم نبودند و ترانه ها نيز جدا از شرايط آن روز ايران نبودند، با اين تحليل مي خواهم بدانم از نظر شما چه اتفاقي در عرصه ترانه پس از انقلاب رخ داد كه ديگر شاهد آن شكوفايي و تاثير گذاري ترانه نيستيم در حالي كه شرايط سركوب و اختناق همچنان در ايران پابرجاست؟
در آستانه ی انقلاب، مثل همه ی دگرگونی های اساسی و جابجایی ی طبقه یا قشر حاکمه، پریشانی ی اندیشه و آرمان وارزش ها و .... و نیاز رهبری به استفاده از شعار، درهنر هایی همه گیر همچون ترانه-سرود، برای دامن زدن به و هیجان، خشم و انتقام و.... جامعه مجال و امکانی مناسب و مشوق برای ادامه یا بالیدن ترانه فراهم نمیکرد.
با کودتای بخش عقبگرای دست اندرکاران جابجایی رهبری، و اعمال ارزشهای قرون وسطایی منسوخ، "ترانه نوین" یکجا و یکپارچه با سو قصد حکمرانان نوحه پسند مواجه شد! کارورزان "ترانه نوین" یا محکوم به خاموشی شدند، یا مجبور به گریز و یا مورد هجوم و سرکوب قرارا گرفتند.
نزدیک به دو دهه سکوت و خاموشی اعمال شده بر کلیت این گونه آفرینشگری هنری آنهم درست و در ادامه ی یک دوره ی طلایی، آسیب جبران ناپذیری بود که به گمان من به چندین دهه سختکوشی و مبارزه و پیگیری و ایثار، بوسیله ی کارورزان امروزین و آینده نیاز هست تا اوون ارتباط و خویشاوندی ی گسسته، به پیوندی پرشکوفه برسد.
شما در پرسش خود، از شرایط سرکوب و اختناق به گونه یی مدد میگیرید که گویا این عوامل، عوامل یاری رسان به شکوفایی و تاثیر گذاری هستند.
هرگز و در هیچ جای جهان و تاریخ، شکنجه و اختناق و سانسور و سرکوب و فقر و..... یاران شکوفایی و اعتلا نبوده اند و نیستند و نخواهند بود.
اگر شما هنرامندانی بزرگ سراغ دارید که تحت شرایطی از این دست، آثاری ماندگار آفریده اند، مجسم کنید که اگر در شرایطی آزاد و برابر و مرفه و جدا از تبعیض، زندگی میکردند و می آفریدند، چه بسا که آثارشان از نظر تعداد و سطح بیشتر وفراتر از کارنامه ی اینکشان میشد!
امروز، در ایران، چگونه میتوان از کارورزان ترانه چشم داشت که زیر سلطه ی سیاه ترین چرکچادر ارعاب و سرکوب و وحشت، و بالیده از و در متن زمینه ی کوبش پتک ارزش ها و باور های قهقرایی ترین انگار ها و پندار ها و .... آفریننده ی ترانه هایی باشند که مورد نظر شماست؟
يكي از ويژگي هاي فرهنگي مردم ايران ارتباط شنيداري آن ها با مقولات سياسي و اجتماعي است . براي اين مردم ديدن فيلم و شنيدن ترانه راحت تر از مطالعه وارتباط با ديگر رسانه هاي مكتوب است. با اين همه به نظر مي رسد روشنفكران ايراني نيز از سوي ديگر بام سقوط كرده اند . آنها نيز موسيقي پاپ را عاري از موئلفه هاي فرهنگي و روشنفكري مي دادند. اگر با اين فرض هم نظريد دلايل را در چه مي دانيد؟
من فکر نمیکنم که این ویژگی ویژه ی مردم ایران باشد. در همه جای این جغرافیای جهانی، و برای مردم همه ی زبان ها و فرهنگ ها، دیدن و شنیدن سهل تر از مطالعه است. به همین دلیل است که ترانه همه گیر ترین و تاثیرگذار ترین وجه از وجوه هنریست. و بعد سینما!
در پیوند با بر خورد قشری از جامعه که شما آن را "روشنفکران" ایرانی منامید، من پیش و بیش از این هم نظر خود را بیان کرده ام.
من به طور اعمم و با توجه به قاموس جهانشمول در مسیر معنا یابی برای "روشنفکر"، برای یافتن معادل ایرانیش، جز اینجا و آنجای تاریخ ما، که من آنها را "تکنفرهای پیشآهنگ" مینامم و میشناسم، دچار مشکل میشوم.
در سرزمین های پیش رفته، جریان های روشنفکری هستند که با خود واز متن و بطن تطور و تکامل خود، اجزا و اعضای خود را تولید و عرضه میکنند و جامعه آنها را بعنوان "روشنفکران" حس میکند و نمیشناسد. جریان "روشنفکری" و به تبع آن "روشنفکران" کارشان آفرینش هنری نیست، کارشان نظریه پردازی سیاسی نیست، کارشان رهبری سیاسی یا حزبی نیست! کارشان شبیه چاووش و طلایه داریست مستقل که بر مبنای شناخت علمی خودشان از تارخ و جهان و درک گوهر و گونه گی آینده،
امروز را آماده ی فردا میکنند و آینده را به امروز میکشند.
پیش از"انقلاب" عمده ترین سمت گیری ها (که لزوما حس و سلیقه و نیاز و خواست "مردم" یا "جامعه" را نمایندگی نمیکردند)، یا شالوده های مستحکم سوسیالیست – سنتی – مذهبی داشتند یا مذهبی- سنتی و یا غربی-اولترا اوانگارد.
"ترانه نوین"، برای بخش نخستین فرآورده یی بشمار میامد همچون کالایی وارداتی که از "غرب جهانخوار" هجوم آورده بود و چون رد پای آنگونه "فرهنگ کارگری-سوسیالیستی" ی کشور های"سوسیالیستی" ( آن هم در شرایط انقلابی خود) ، را در آن نمی یافتند، به جای نقد، آنرا نفی میکردند. {من در سال های نخستین تبعیدم با افرادی از این "رفقا" برخورد و آشنایی داشتم که میگفتند که از سوی رهبرانشان دستور و گوشزد داشتند که اگر دوستار ترانه های فارسی هستند، به جای گوش دادن به "داریوش" و "گوگوش" و "ابی" و.... به "بنان" و "مرضیه" و "پروین" و.... بپردازند.}
گروه دومین نیز نا گفته پیداست که از بیخ و بن با هرآنچه غیر مذهبی و سنتی، خصومت دیرینه داشتند.
گروه سومین نیز مرور و مصرف تولیدات "وطنی" را کسر شان خود میانگاشتند.
اما به هر روی "ترانه ی نوین" به دلالیلی که بالاتر برشمردم ترانه ی "مردم" شد و "مبارزه" و "تلاش" و "زندگی" ی آنها را به آیندگان گزارش داد.
امروز هم فکر میکنم که ماجرا همان است که بود. با این تفاوت وحشتناک که امروز گروه دومین، گروه قدر قدرت اعمال سرکوبگرانه ی سلیقه و ارزش هستند.
اما من مطمئنم که در آینده زیبای فرزندان ما، که برابری و عدل و علم و مهر ابزار سنجششان خواهد بود، زیبایی شناسانی طلوع خواند کرد و به کار نقد روزگار ما خواهند پرداخت و آنگاه "ترانه" ی "جهان" و "انسان" خود را خواهند سرود تا به گوش جهانیان برسانند.
بعد از انقلاب وزنه هاي اصلي ترانه ايران ناچار به مهاجرت شدند. خلا حضور آنها در حالي حس مي شد كه به هر حال آنان خارج از كشور به حيات هنري خود ادامه مي دادند. اين دوري از بطن جامعه ايراني چه تاثيري در هنر ايران و مشخصا ترانه ايران گذاشت؟
خوب، تبعید یا مهاجرت ناخواسته هرگز و هیچ کجا و برای هیچکس خوش آهنگ نبوده و نیست! اصولا نا خواسته، نا خواسته است!
با اینکه دوری از زادگاه در جهان تکنولوژیک شده، دیگرآن "هجرت" کلاسیک نیست، اما به هر روی وقتی که هنرمند در پیوند با رخداد های اجتماعی، با "مردم" همتجربه نباشد، کارش، آرام آرام، با دشواری هایی مواجه میشود. خوب وقتی که چاره نیست و نمیماند، یکی از کارهای هنرمند همین فائق آمدن بر بازدارنده هاست. شمارآثار درخشانی که در تبعید آفریده شده اند کم نیست.
در کنار باز دارنده های تبعید، عوامل یاری رسان هم وجود دارند. تجربه عریان شدن از ترس، اندیشیدن در و به آزادی، شنیدن و دیدن و خواندن "آثار ممنوعه"، دلشوره "مجوز" نداشتن و به "بازداشت و بازجویی " و.... فکر نکردن و .....
من فکر میکنم که آغاز تبعید یا مهاجرت اجباری در پیوند با ترانه به طور اخص، بر میگردد به قلع و قمع و توقیف و ممنوع کردن "ترانه نوین" در ابتدای روی کار آمدن نظامی که با تازگی و هنرو شادی ستیزی نهادینه داشت و دارد. این دوری موجب شد که ترانه در تبعید نفس بکشد و دوباره خود رابیابد و روانه کند، اگرچه از راه دور! کارورزان تبعیدی ی ترانه، چراغی را که سلطه گران نوآمده طوفان به سمتش گسیل کرده بودند، در غربت و پراکندگی روشن نگاه داشتند. تا بر ترانه ی آینده نور بباراند. ترانه یی پرخاشگر و آزادیخواه و ظلمستیز که در راهست!
و تا سالهای بعد که خواست و تلاش و کوشش جوانان داخل کشور حاکمین را به عقب نشینی وا داشت، این ترانه ی تبعیدی تنها ترانه ی میهن مسکوت ما بود.
تجربه ترانه ی تبعیدی نقش تعیین کننده یی در امروز و اینک ترانه در ایران دارد. پلی ست بین دوران طلایی و امروز رو به فردا.
نسل شما به قول دولت آبادي نسل غول ها بود. در همه عرصه ها از فرهنگ و هنر تا سياست چهره هاي وجود داشت يا متولد مي
شد كه هر يك نقش جدي در حوزه فعاليت شان ايفا مي كردند. جامعه آنروز ايران چه ويژگي خاصي داشت كه باعث اينهمه تكامل و تولد مي شد؟
مهم ترین وجه به نظرم متحول بودن دوران جهانی بود و امکان تجربه کردن گونه ها و شیوه های "انسانی-هنری" که در سراسر جهان به وقوع می پیوست. در همه جای گیتی و در همه ی زمان ها، حکومت ایده ئولوژیک مذهبی از مخرب ترین عوامل بازدارنده ی شکوفایی آفرینش هنر بوده و هست!
امروز نسل جوان داخل كشور ارتباط بهتري با توليدات فرهنگي هنرمندان در تبعيد مي گيرد. از نظر شما دليل اين شكوفايي دوباره در ميان مهاجران چيست و فكر مي كنيد اگر اين افراد در ايران مي زيستند همچنان مي شد به زايش هاي هنري معاصر اميدوار بود؟
خوب ما بخش عمده یی از این ارتباط را مدیون تکنولوژی هسیتم! اما نمیدانم که تعدد آثار را میشود "شکوفایی" نامید یا نه!
منظور شما از "زایش هنرهای معاصر" اگر آفرینش آثار متعالیست، همانطور که در بالا هم اشاره کردم، سانسور و سرکوب و ترس، هوایی نیست که بشود در آن به رعنایی رسید!
انقلاب 57 ايران چه تاثيري روي موسيقي و هنرهاي نمايشي گذاشت و فكر مي كنيد عميق ترين تاثيرها كدام بودند( منظور تاثيراتي است كه در دراز مدت آثار خود را بروز داده و يا خواهد داد)
پیامد انقلاب را در پیوند با آثار هنری داخل شما بهتر میتوانید بدانید تا من تبعیدی. اما همانطور که پیشتر هم گفتم، منفعت برندگان انقلاب عاملین بوجد آوردن فضایی شدند و هستند که برای آفرینش هنری و بویژه ترانه شرایط رشد و گسترش و بالیدن مناسب نبود و نیست. اما "خود انقلاب"، در فردایی آزاد میتواند منبع و ماخذی اثر گذار باشد که بی ترس و "مجوز" روایت خود را رو به تاریخ بیان کند!
امروز در ظاهر و به شكل حكومتي جامعه با ظاهري اخلاقي تر جلوه مي كند. روابط عاطفي در هاله اي از ترس هاي پليسي شكل مي گيرد، پوشش ها به اصطلاح اسلامي شده و ... . با اينهمه در چند سال اخير نسل سوم پس از انقلاب در موسيقي ممنوع و به اصطلاح زير زميني خود مفاهيمي كاملا سكسي ( و نه اروتيك) به كار مي برد. تصويرسازي از سكس، نگاه كاملا فرادست و جنسي به زن و ... . چه ارزيابي اي از اين پديده در نسل بعد از انقلاب داريد؟ و اين مفاهيم انساني و خصوصا "زن" در ترانه هاي هم نسلان شما چه جايگاه و ويژگي هايي داشت؟ تعريف شما از هنر معترض چيست و آيا مي توان توان ترانه هايي از جنس آنچه در بالا آمد را به نوعي اعتراض به شرايط و فشارهاي اجتماعي جاري دانست؟
به نظرمن هر رخشه و تابشی در یک سیاهچال، میتواند رخدادی اعتراضی باشد به ظلمت مطلق!
در فقدان آزادی های فردی و انسانی، در ممنوعه بودن رنگ و شادی و جوانی، در آپارتهایت جنسی و.... وقتی که تن پوش را باید به دستور و میل "چماقداران" برگزید و نام فرزند را به فرمایش "آقایان"، پس حتی گامی به توازن برداشتن و یادی از رنگ کردن هم میتواند پرخاش و اعتراض قلمداد شود.
اما آنچه که دیروز و هنوز را در ترانه همسان و همسایه میکند، کمبود یا نبود "زن" است. "زن" به مفهوم انسانی برابر با مرد. که تنها به عنوان برطرف کننده ی نیاز عاطفی یا جنسی مرد نباشد. مال مرد نباشد.
اصولا هنوز جامعه و فرهنگ "پیرمردسالار سنتی مذهبی" چنان بر پنهانجای شخصیت اجتماعی و فردی ما تسلط و تحکم دارد که هنگامی که حتی زنان نیز به کار هنری روی میاورند؟ به ندرت از "زن غیر مردانه" سخن میگویند.
من، شور بختانه ترانه یی از همنسللان خود به یاد ندارم جز چند کاری که از من هست :
"همخونه"، "مرد من"، "ماه پیشونی و....
با نگاهی به لیست جنسیت ترانه سرایان امروز، بویژه در داخل ایرن، تعداد "زن" ترانه سرا بیش از هر زمان دیگر به چشم میآید. اما به دلایلی که بر شمردم و نیز ممنوع بودن تکخوانی زن، در بیدادی که زن بودن جرم قلمداد میشود، زنان مجبور شده اند که با حسی "نیمه مردانه" برای مردان ترانه بنویسند و "زن" بودنشان را پنهان کنند.
این روزها البته ترانه هایی را میشنوم که یا با اینکه سروده واجرای "زن" است اما باز تنها به "زنانگی" و "ناز" و اندام" و "زیبایی" بسنده میکنند و یا سروده ی "مرد" و اجرای "زن" را به همراه دارند و به شعار و سطح می پردازند و یا سروده ی "زن" هستند و با اجرای "مرد" به گوش میرسند که باز شما راهنمایی های مردانه را میشنوید.
در پیوند با "ترانه معترض" بد نیست که روزگار سرایش ترانه را مروری جامعه شناسانه کرد تا بشود به "اعتراض" مفهومی قابل حضور داد. وقتی که رنگ روشن و گرم، ممنوعیت دارد، سرخ پوشیدن "اعتراض" میشود. "زن" بودن "اعتراض" میشود. رقص و عریانی و سکس و... اما خوب در دراز مدت و بر اثر تکرار این شیوه ترانه سرایی،، اگر که مولفه ها و عناصر هنری و حسی و نیز ساختار و پرداخت تکنیکی به یاری جلوه نکنند، به گمان من، این گونه "اعتراض" کم رنگ و نخ نما میشود و بی اثر.
ترانه سرايان و به طور كلي هنرمندان ايراني بيشترين ضربه را از يك حكومت ديكتاري اسلامي خوردند. با اينهمه آنچه در تبعيد
اجباري خود توليد كردند كمتر رنگ و بوي اعتراض داشت. (به غير از مواردي نظير پرومته در اوين و ...) دليل اين ركود را چه مي دانيد؟
با اینکه به گمان من "ترانه" ی در تبعید امروز این رسالت را دارد که دیگر در حد معترض باقی نماند و به فریاد صریح و عریان آزادیخواهی و برابری طلبی تبدیل شود، به ترانه ی ستیز انسان بر علیه هر گونه آپارتایت، اما بیشترینه ی تولیدات گویا در جواب به نیاز های اقلیتی "مهاجر" ساخته میشوند که در رفاه و "امنیت" و "آزادی" بسر میبرند. که تبدیل شده اند به "هموطن" سابق!
این "هموطن سابق" در ایران هم که بود پسند و گزینش و مطلوب هنری اش از همین قماش و سطح و منوالی بود که هم اکنون هست. پیش و پس انقلاب گویا شامل او نشده است.
حدود سه دهه از انقلاب ايران مي گذرد. ارزيابي شما از وضعيت ترانه ( داخل و خارج) و هنرهاي تمايشي ايران چيست؟
در پیوند با "نمایش"، اجازه بدهید که در فرصت و مجالی ویژه حرف بزنم.
اما "ترانه"! خوب فکر میکنم که در طول همین پرسش و پاسخ، من به صورت ضمنی به این موضوع پرداخته ام.
این سه دهه که پر از فراز و نشیب از گدار و گذری خون بار و سیاه تن رد کرده و به لبخند نرسیده دچار تبلرزه های وحشت و فقر و فحشا و افیون شده، خوب تاثیر خود را بر ترانه نیز گذاشته است.
پس از فرود ساطور قلع و قمع سلطه گران اسلامی، کلیت ترانه نوین از هستی ممنوع و محروم شد و بخشی از کارورزان آن، تکه تکه به تبعید گریختند. کسانی زود تر و کسانی دیر تر. بنا بر توهم و یا آرزومندیشان. من تصور میکنم که نخستین تولید ترانه در تبعید، آلبوم "بگو به ایران" باشد. من و داریوش خواننده ی یار و همراه، آنرا در 1358 ودر شهر برمس انگلستان ضبط کردیم. داریوش با خود نوارهای موسیقی گریزانده بود، از کاهای پیشین و اجرا نشده، "بگو به ایران" و "مار در محراب"، دو سه ترانه دیگر و گزینه یی از دکلمه های شعر-پاره های من. از آن روز تا کنون ترانه راهی دشوار را چه در خانه و چه در تبعید پس پست سر گداشته است. اگر چه آن قلع و قمع آغازین آسیبی جبران ناپذیر بر پیکر "ترانه نوین" وارد کرد اما در کنار ضایعات، آثاری درخشان هم آفریده شده اند.
با اینکه هنوز مفاهیمی همچون "آزادی"، "زن"، "میهن" "مبارزه" و.... کماکان و گیجسرانه بکار برده میشود. اما خود این توجه و رویکرد نیز از دست آورد های این دوران است. اگرچه هننوزدر ترانه های تبعیدی ستایش"نظام" و حکومت" و "ارزش های" اعمال شده با تقدیس "میهن" و "وطن" ، اشتباه گرفته میشود و یا "دشمن" و "غاصب" جایش را در "مبارزه"، با "دوست" و "همسنگر" عوض کرده است و... اگر چه...
اما من بیش از همیشه به آینده ی "ترانه نوین" خوشبین هستم.
خیلی مایل بودم بدانم ایرج دکترایش را در چه دانشگاهی و کدام کشور گرفته است