شنبه
دو «پاره‌داستان» از فرهنگ کسرایی
این «پاره‌داستانها» چنانچه مورد نظر نویسنده است باید در گوشه چپ صفحه قرار بگیرند.
کچل

من سرتراشیده­ترین سر بی شعر و شعارم
من تمام تنم را تراشیده­ام.
تو اگر میخواهی بخوان تراشیده­اند!
ابروهایم را حتی
روی سینه و زیر بغل و لای پاهایم که دیگر جای خود دارد.
من لخت­ترینم
من تراشیده­هایم را حتی سوزانده­ام.
تو اگر میخواهی بخوان سوزانده­اند!
جالب است!
مگر توهم لختی که میخندی!


فرهنگ کسرائی
سپتامبر 2006



من از سیب نمیترسم

فرهنگ کسرایی


من از سیب نمیترسم

هرچند میدانم که مرا گاز میگیرد
یا مرا با ولع میجود وَ پس
تُف میکند روی تختِ سنگی که آشنائی زیر آن آوازهای مرا میخواند
وَ یا مرا با خود میبرد زیر خاک یا در مردابی، در نَهری یا شاید رودخانه­ای؟
سیب کاری میکند تا دستی ما را روی سینی بزرگی بچیند
یا دست چین کنند و ببرند به جائیکه ناآشناست
بیگانه است،
جائیکه اگر سیب نجنبد میگنَدد.
برای سیب چه فرقی میکند
میغلتد روی هر زمین سفتی
هر جائی میرود حتی اگر دهان یک اسب باشد
یا زیر مرغی، میان تاپاله­های گاوی
زیر چکمه­های واکس­زده­ی پسرکی مرده
زیر کفشهای ورنی یا گیوه­هائی جفت شده
زیر جورابهای نایلونی، زیرْدامنی­یِ توری سیاهی
لای پاهای مردی اشرافی یا گدائی وامانده.
سیب دست و دلباز است و هرجائی
فریبنده و فروشی،
پاک و شیطانی.
اما نه! من از سیب نمیترسم، مرا با سیب کاری نیست.
تخم من از ریواس است،
هر چند که ریواس هم خود داستانی دارد.

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!