
نوشتاری کوتاه در بارهی "دگرباش ـ دگرباشان" این نام تازهساز
گاه که من اینجا و آنجا در صفحههای اینترنتی میگردم، پیاپی برمیخورم به این نام تازه یا بهتر بگویم تازه ساز، چون هر چه در واژهنامهها بدنبالش گشتم نیافتم. آنچه که در این نامِ شگرف برای من گیراست، این است که این نام را یابنده یا آفرینندهاش (یا پیروانشان!) ـ در هر زمینهای که به آن برخوردم ـ برای یک گروه اجتماعی ویژه اما آشنا یافته یا آفریده است. از گزینش این نام برای گونههای سیاسی و فرهنگی و بخشهای دیگر اجتماعی آن، که به جای خود باید بازرسی و بررسی شوند، بگذریم، میرسیم به یک گروهی که این روزها بسیار برسرزبانها هستند و بیشمارانی برای پشتیبانی از آنان و یا چون خود را آز آن دسته میدانند، برای دادگیری و دادخواهی با گروه یا گروههائی و گاه تک و تنها پیشگام مبارزه در برابر بیداد بر آنان شده و به پاخواستهاند. و پس به این نام خواندنِ آن گروه هم نیز به دلیل شاید زیبائی؟ خوش آهنگی؟ فارسی بودنش یا ...؟ نشانی شده است که با آن میتوان در ردیف مبارزان یا دوستداران آن گروه جای گرفت. این گروهِ ویژه پس از درگیریهای زیادی همجنسگرا نام گرفته بودند و بیشترین گروه از دوستداران و یا همدلانشان خود یا آن گروه را همجنسگرایان خوانده بودندی. تا این که این نام شگرف پدیدار شد و به شتاب آذرخشی همهگیر.
راستش را بخواهید من نمیخواستم چیزی بخاطر این نامگذاری شگرف بگوئیم یا بنویسیم ، اما این واژهی شگرف چنان مرا دچار خودش کرده که سرانجام تصمیم گرفتم پرس و جوئی بکنم، سری در کتابها بگردانم، بپویم و بجویم و بکوشم، شاید که این شگرف را از سرم بپرانم و از صدای بال زدنهای سهمناکش بِرَهَم. ( اما شگرف مگر بال دارد؟)
باری، در جستجوهایم در کتابهائی همچون واژه نامهی بزرگ دهخدا، فرهنگ معین و چندین نوشتار و جستارهائی در این زمینه در اینترنت و گفتگو با دوستان زبان شناسم اینها را یافتم:
بودَن: پهلوی بوتن(Butan ) از ریشهی آریائی (بهوـ بهاو bhu,bhav) به همین معنی. اوستا بوئیتی (bavaiti)
اَستن. وجود داشتن. هستی داشتن، وجود، هستی
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمد بود آنچه بود خیره چه غم داری (رودکی)
همی بود تا او میان را ببست یکی باره ی تیزتک برنشست (فردوسی)
همه بودی از بود او هست تام تمام اوست دیگر همه ناتمام (نظامی)
بود شُدَن: بوجود آمدن، هست شدن
بود و نبود: هرچیز موجود و حاضر (ناظم الاطباء)
باش: اسم مصدر یا ریشهی فعلِ باشیدن، بودن. و هم به معنی ماندن. بقاء، حیات، اقامت و نیز باش، امر به باشیدن
و بودن
اسم مصدر: بوش، بودِش، باشِش، و بود= هستی، وجود،
از ما بشما شادتر از خلق که باشد چون بودِش مار را سبب و مایه شمائید
(ناصرخسرو)
روزکی چند باش تا بخورد خاک، مغزِ سرِ خیالاندیش
اسم فاعل: باشنده یا بُوَنده= حاضر، موجود
صفت: بودنی، درخور بودن، آنچه وجود داشته باشد
دیگر: پهلوی ditikar دگر، غیر، بیگانه، شخصی یا چیز غیر از آنکه یا آنچه قبلا دیده یا گفته شده.
و پس دریافتم، "دگر باش" که الفنج آن( جمع آن) شناختهتر است یعنی دگرباشان، از دوبخش ساخته شده. یک، "دگر" کوتاه شدهی دیگر که نمونهی آن را در شعر بسیار زیاد میتوان یافت، و دیگری، "باش".
اما این "باش" چیست و چه معنی دارد؟ اگر بپنداریم که " باش" فعل امر از مصدر باشیدن یا بودن است، پس نشانهی دستوری است که کسی به دیگری میدهد. مانند این گزاره « تو در خانه باش تا من برگردم » یعنی اینجا بمان، فعل امر از مصدر ماندن. اینجا بمان تکان هم نخور تا من برگردم. " تو باش! " تو اینجا بمان، من به تو میگویم باش. این گفتاری است امری، دستوری. کسی به زیر دست خود فرمان میدهد، بگو، برو، بشین، بخوان. پس تو جور دیگر باش. دستور آمده یا دستور دادهاند که تو جور دیگر باش. تو چیزی یا کسی غیر از دیگران باش. و این میتواند دو معنی داشته باشد. یک اینکه، تو مانند دیگر انسانها نباش. دو اینکه، چیز یا کسی دیگر باش.
من نمیخواهم بپذیرم که واژهیابان و این آفرینندگان چنان پستیئی از کسی یا کسانی بخواهند. نه، باور ندارم که آنان خواسته باشند یا بخواند تا کسی یا کسانی به زنگ صدای ناشناختهای یا چیزی نامعلوم چونان آفتابگردان رنگ بیاندازند و رنگ ببازند، تا تافتهای جدابافته شوند، با اَنگی برپشانی و داغی برسینه، تا افتخارشان این باشد یا بشود که کسان دیگری هستند هرچند که به خواری!
پس بگیریم در معنی بودن، هستی. در حالت امری میشود، وجود داشته باش، هستی داشته باش. نون، برگردیم سر واژهی خودمان. دگرباش. در بالا آوردیم که دیگر یا دگر یعنی شخصی یا چیزی که غیر از آنکه یا آنچه قبلا دیده یا گفته شده، باشد. پس دستور این میشود، هستی داشته باش اما غیر از آنکه یا آنچه قبلا دیده یا گفته شده. اگر این دستور برای انسانی باشد، که هست، این گزاره به این معنی است که تو انسان دیگری باش، آنکه قبلا دیده نشده. پس پرسش این است، آن، چه انسانی است که پیش از این دیده نشده است؟ اگر این همان انسانی نیست یا نباید باشد که ما هستیم. آیا جور دیگری است؟ اندام دیگری دارد؟ سر و تنی جز از آدمی دارد؟ شناور است، ایستاده است، میخزد؟ آیا گونهای دیگر از "ازهستان" از موجودات است؟ این کیست یا باید گفت این چیست؟
اگر ما انسانهای خونگرم و خوش باوری باشیم و با لبخند دل انگیزی، شاید از دست پاچگی، بگوئیم: هان دوستان مراد همان انسان است. و در خنده و سرتکان دادنِ دوستانِ از جان بهترمان قند دلمان آب بشود، باز این پرسش میماند، که چه کسی امر کرده؟ این دستور از کیست، چه کسی میگوید و میخواهد از تو که دیگر باش یا "دگرباش" ؟ آیا این صدای درونمان میباشد برخاسته از روان پریشانمان، روانی جستجوگر و ناآرمِمان یا بانگی از خردِآگاه یا شاید ناآگاهمان؟ یا ندائیست از آن سرای مینوئی یا دادیست از گلوی دیوی دُژآلوده؟ کیست که انگشت سوی ما نشانه رفته است؟ کیست که پرخاش میکنید، فریاد میزند؟ مگر راهبری باید دستمان گیرد؟ مگر گام برمیداریم در هفت وادی عشق؟
اگر باز هم ما انسان خونگرم و خوش باوری باشیم و بپنداریم، به آگاهی بپنداریم، که هر انسانی طریقتی دارد و راه و مرشدی یا که نه، آن است که خود میخواهد باشد و آگاه برخویشتن است و خویشش آگاه، باز پرسش این است چرا گونه ای دیگر از آدمیان باید باشد؟ مگر نه این است که آزادی بر همه روا است و آزاد اندیشی و آزاد خواهی و بود و باشی آزاد شیوه ی زندگانی و خواست هر انسان آزاده ای در کنار دیگران است؟ اگر چنین است پس چرا کسانی را از گونه ای دیگر میخواهند؟ اگر جدائی است بین انسانها مگر در اندیشه و کردار آنهانیست؟ پس چرا سخن برسرچگونگیهاست نه برسر خرد و فرزانگی؟ اگر سخن بر سر رفتاری خردمندانه و کرداری فرزانه است، باشد که گوش دیگری هم بر سر مان بروید یا که موهایمان سبزتر از هر سبزینهای شود.
من گمان میکنم، نه میپندارم و بر این باورم که جدائی بین انسانها تنها در خردمندی و فرزانگی و آگاهیهایشان است، حال گو که تو ... باشی و من ... باشم.
فرهنگ کسرائی
4 مارس 2007
گاه که من اینجا و آنجا در صفحههای اینترنتی میگردم، پیاپی برمیخورم به این نام تازه یا بهتر بگویم تازه ساز، چون هر چه در واژهنامهها بدنبالش گشتم نیافتم. آنچه که در این نامِ شگرف برای من گیراست، این است که این نام را یابنده یا آفرینندهاش (یا پیروانشان!) ـ در هر زمینهای که به آن برخوردم ـ برای یک گروه اجتماعی ویژه اما آشنا یافته یا آفریده است. از گزینش این نام برای گونههای سیاسی و فرهنگی و بخشهای دیگر اجتماعی آن، که به جای خود باید بازرسی و بررسی شوند، بگذریم، میرسیم به یک گروهی که این روزها بسیار برسرزبانها هستند و بیشمارانی برای پشتیبانی از آنان و یا چون خود را آز آن دسته میدانند، برای دادگیری و دادخواهی با گروه یا گروههائی و گاه تک و تنها پیشگام مبارزه در برابر بیداد بر آنان شده و به پاخواستهاند. و پس به این نام خواندنِ آن گروه هم نیز به دلیل شاید زیبائی؟ خوش آهنگی؟ فارسی بودنش یا ...؟ نشانی شده است که با آن میتوان در ردیف مبارزان یا دوستداران آن گروه جای گرفت. این گروهِ ویژه پس از درگیریهای زیادی همجنسگرا نام گرفته بودند و بیشترین گروه از دوستداران و یا همدلانشان خود یا آن گروه را همجنسگرایان خوانده بودندی. تا این که این نام شگرف پدیدار شد و به شتاب آذرخشی همهگیر.
راستش را بخواهید من نمیخواستم چیزی بخاطر این نامگذاری شگرف بگوئیم یا بنویسیم ، اما این واژهی شگرف چنان مرا دچار خودش کرده که سرانجام تصمیم گرفتم پرس و جوئی بکنم، سری در کتابها بگردانم، بپویم و بجویم و بکوشم، شاید که این شگرف را از سرم بپرانم و از صدای بال زدنهای سهمناکش بِرَهَم. ( اما شگرف مگر بال دارد؟)
باری، در جستجوهایم در کتابهائی همچون واژه نامهی بزرگ دهخدا، فرهنگ معین و چندین نوشتار و جستارهائی در این زمینه در اینترنت و گفتگو با دوستان زبان شناسم اینها را یافتم:
بودَن: پهلوی بوتن(Butan ) از ریشهی آریائی (بهوـ بهاو bhu,bhav) به همین معنی. اوستا بوئیتی (bavaiti)
اَستن. وجود داشتن. هستی داشتن، وجود، هستی
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمد بود آنچه بود خیره چه غم داری (رودکی)
همی بود تا او میان را ببست یکی باره ی تیزتک برنشست (فردوسی)
همه بودی از بود او هست تام تمام اوست دیگر همه ناتمام (نظامی)
بود شُدَن: بوجود آمدن، هست شدن
بود و نبود: هرچیز موجود و حاضر (ناظم الاطباء)
باش: اسم مصدر یا ریشهی فعلِ باشیدن، بودن. و هم به معنی ماندن. بقاء، حیات، اقامت و نیز باش، امر به باشیدن
و بودن
اسم مصدر: بوش، بودِش، باشِش، و بود= هستی، وجود،
از ما بشما شادتر از خلق که باشد چون بودِش مار را سبب و مایه شمائید
(ناصرخسرو)
روزکی چند باش تا بخورد خاک، مغزِ سرِ خیالاندیش
اسم فاعل: باشنده یا بُوَنده= حاضر، موجود
صفت: بودنی، درخور بودن، آنچه وجود داشته باشد
دیگر: پهلوی ditikar دگر، غیر، بیگانه، شخصی یا چیز غیر از آنکه یا آنچه قبلا دیده یا گفته شده.
و پس دریافتم، "دگر باش" که الفنج آن( جمع آن) شناختهتر است یعنی دگرباشان، از دوبخش ساخته شده. یک، "دگر" کوتاه شدهی دیگر که نمونهی آن را در شعر بسیار زیاد میتوان یافت، و دیگری، "باش".
اما این "باش" چیست و چه معنی دارد؟ اگر بپنداریم که " باش" فعل امر از مصدر باشیدن یا بودن است، پس نشانهی دستوری است که کسی به دیگری میدهد. مانند این گزاره « تو در خانه باش تا من برگردم » یعنی اینجا بمان، فعل امر از مصدر ماندن. اینجا بمان تکان هم نخور تا من برگردم. " تو باش! " تو اینجا بمان، من به تو میگویم باش. این گفتاری است امری، دستوری. کسی به زیر دست خود فرمان میدهد، بگو، برو، بشین، بخوان. پس تو جور دیگر باش. دستور آمده یا دستور دادهاند که تو جور دیگر باش. تو چیزی یا کسی غیر از دیگران باش. و این میتواند دو معنی داشته باشد. یک اینکه، تو مانند دیگر انسانها نباش. دو اینکه، چیز یا کسی دیگر باش.
من نمیخواهم بپذیرم که واژهیابان و این آفرینندگان چنان پستیئی از کسی یا کسانی بخواهند. نه، باور ندارم که آنان خواسته باشند یا بخواند تا کسی یا کسانی به زنگ صدای ناشناختهای یا چیزی نامعلوم چونان آفتابگردان رنگ بیاندازند و رنگ ببازند، تا تافتهای جدابافته شوند، با اَنگی برپشانی و داغی برسینه، تا افتخارشان این باشد یا بشود که کسان دیگری هستند هرچند که به خواری!
پس بگیریم در معنی بودن، هستی. در حالت امری میشود، وجود داشته باش، هستی داشته باش. نون، برگردیم سر واژهی خودمان. دگرباش. در بالا آوردیم که دیگر یا دگر یعنی شخصی یا چیزی که غیر از آنکه یا آنچه قبلا دیده یا گفته شده، باشد. پس دستور این میشود، هستی داشته باش اما غیر از آنکه یا آنچه قبلا دیده یا گفته شده. اگر این دستور برای انسانی باشد، که هست، این گزاره به این معنی است که تو انسان دیگری باش، آنکه قبلا دیده نشده. پس پرسش این است، آن، چه انسانی است که پیش از این دیده نشده است؟ اگر این همان انسانی نیست یا نباید باشد که ما هستیم. آیا جور دیگری است؟ اندام دیگری دارد؟ سر و تنی جز از آدمی دارد؟ شناور است، ایستاده است، میخزد؟ آیا گونهای دیگر از "ازهستان" از موجودات است؟ این کیست یا باید گفت این چیست؟
اگر ما انسانهای خونگرم و خوش باوری باشیم و با لبخند دل انگیزی، شاید از دست پاچگی، بگوئیم: هان دوستان مراد همان انسان است. و در خنده و سرتکان دادنِ دوستانِ از جان بهترمان قند دلمان آب بشود، باز این پرسش میماند، که چه کسی امر کرده؟ این دستور از کیست، چه کسی میگوید و میخواهد از تو که دیگر باش یا "دگرباش" ؟ آیا این صدای درونمان میباشد برخاسته از روان پریشانمان، روانی جستجوگر و ناآرمِمان یا بانگی از خردِآگاه یا شاید ناآگاهمان؟ یا ندائیست از آن سرای مینوئی یا دادیست از گلوی دیوی دُژآلوده؟ کیست که انگشت سوی ما نشانه رفته است؟ کیست که پرخاش میکنید، فریاد میزند؟ مگر راهبری باید دستمان گیرد؟ مگر گام برمیداریم در هفت وادی عشق؟
اگر باز هم ما انسان خونگرم و خوش باوری باشیم و بپنداریم، به آگاهی بپنداریم، که هر انسانی طریقتی دارد و راه و مرشدی یا که نه، آن است که خود میخواهد باشد و آگاه برخویشتن است و خویشش آگاه، باز پرسش این است چرا گونه ای دیگر از آدمیان باید باشد؟ مگر نه این است که آزادی بر همه روا است و آزاد اندیشی و آزاد خواهی و بود و باشی آزاد شیوه ی زندگانی و خواست هر انسان آزاده ای در کنار دیگران است؟ اگر چنین است پس چرا کسانی را از گونه ای دیگر میخواهند؟ اگر جدائی است بین انسانها مگر در اندیشه و کردار آنهانیست؟ پس چرا سخن برسرچگونگیهاست نه برسر خرد و فرزانگی؟ اگر سخن بر سر رفتاری خردمندانه و کرداری فرزانه است، باشد که گوش دیگری هم بر سر مان بروید یا که موهایمان سبزتر از هر سبزینهای شود.
من گمان میکنم، نه میپندارم و بر این باورم که جدائی بین انسانها تنها در خردمندی و فرزانگی و آگاهیهایشان است، حال گو که تو ... باشی و من ... باشم.
فرهنگ کسرائی
4 مارس 2007
با سلام
پاسخحذفمدتها است که در فکر این هستم که مطلبی در مورد همین واژه دگرباش بنویسم اما هی امروز و فردا می کنم. خوب شد که شما پیشقدم شدید. امیدوارم بزودی بتوانم اینکار را بکنم. چون شخصآ استفاده از این واژه در این شرایط و موقعیت را صحیح و مناسب نمی دانم. در مورد اینکه در آینده ای دور بتوان از این واژه استفاده کرد یا نه هنوز نمیدانم.
همراه با بهترین ها
تیزبین.
سلام . من فکر می کنم این دگرباش یا دگر باشی ترکیبی فارسی و ترکی باشد چون باش در ترکی به معنی سر است البته با توجه به اینکه تاکنون کسی در مورد ترکیب دگرباش ادعا نکرده که این ترکیب یک ترکیب کاملا فارسی است فکر می کنم این نظر بنده به استنباط معنا در اختیار گرفتن آن نزدیک به واقعیت باشد . در ترکیب دو زبانی فارسی و ترکی دگر باش بودن یعنی دگر سر بودن یعنی دگر گونه بودن و در آن جمله ای دستوری مبنی بر اینکه این باش یا آن باش مستتر نیست . بهرحال اگر هم به دنبال مطلقا معنی فارسی آن باشیم موضوع با حکم شما یکسره نمی شود و قابل بررسی دقیق زبانشناسی و تجزیه تحلیل است مخصوصا آن قسمت از اظهارات شما که گفته اید چه کسی دستور داده که دگر باش یعنی دگر گونه باش . این موضوع کاملا قابل بحث است . آنچه و نه لزوما آنکه گفته دگر باش آن روح و روان انسان دگر گونه یا همان همجنسگرا است که به او فرمان می دهد دگر باش و هر آنچه هستی را به دنبالش باش و خودت را در مناسبات حاکم و غیر همسان با احساسات خود اسیر نکن و دگر باش . بهر حال این موضوع با صغری و کبری چیده شده توسط شما که زیاد منطقی و ساختار مند جلو نرفته است می تواند نتیجه ی مورد نظر شما را بدهد ولی با بررسی بیشتر قابلیت کشف معانی منطقی و خاص خود را دارد .
پاسخحذفیک دگرباش ایرانی