1
سوراخبه نيمکت پارک نگاه نمي کنم ،
بهار مي آيد مي روم
از کنار ِحرف هائي که بزرگند من نمي فهمم
يا آنقدر کوچک که من از خودم به خودم مي رسم :
و اين خط ابتدا نداشت. ندارد
که من اگر نمي روم ، برای ِ لختي ِ نيمکت هاست که مي روم.
جنگل
اما همينطور مي رود (جنگل کجامي رود؟) که پارک مي ماند
با نيمکت هايش زير ِ خالي ِ سنگين ِ شانه هايم -
افتاده در چهار فصل و من هي مي تکانم : بهار از پرنده ، تابستان
از درخت ، پائيز از رنگ ، زمستان از سردی ِ سفيد ِ دانه ای که
پيشاني ام تا پارک مي برد
من اگر نمي روم ، برای ِ لختي ِ مردمکهاست که مي روم
زير ِ کلاهک ِ آتش هايم
کلاهک ِ آتش هايم
زير ِ خاکستر ِ شن ِ
ساعت های شني.
و اسمش سوراخ است ،
در صورت هائي که دارد
زندگي.
2
بت ها و تابوها
پلي برای شکستن.
ديواری برای ريختن.
مي آيند مي روند مي ريزند مي زايند
کنا ِ ما در ما روبروی ما
پشت ِ سر توی ِ سر از سر بزرگتر.
بزرگتر از سر - سر مي کشند
تا هر شاخه که ترديد پايان ِ دلشوره است.
تا هر شاخه که پل –
پايان ِ پلي برای شاخه های عقيم ِ تازه.
فکر مي کنم ديگر فکر نمي کنم
« برای ريختن ِ چقدر ديوار چقدر چشم بايد سوخت.»
که باز مادری مي زايد. که باز کسي فرو مي ريزد.
که باز کسي دوباره مي سازد. و باز برای شکستن- پل .
و باز برای ريختن- ديوار. و باز برای ريختن گل و ُ ديوار
- چشم. و باز تا چقدر فکر مي کنم ديگر فکر نمي کنم
« برای ريختن ِ چقدرپل ، چقدر ديوار، چقدر چشم بايد چقدر
بيايند بروند بريزند بزايند
کنا ِ ما در ما روبروی ما
پشت ِ سر توی ِ سر از سر بزرگتر.
بزرگتر از سر -
سر بکشند تا هر شاخه که ترديد پايان ِ دلشوره ، نه !
خود ِ دلشوره
تا هر شاخه که پل ، نه !
پايان ِ پل روی شاخه های عقيم
و تازه.»
من فکر مي کنم فکر نمي کنم ديوارم افتاده
روی پل های بيمار.
استکهلم/ آوريل دوهزارو هفت.
.
شعر اول را که می خواندم ناگهان به این سطر رسیدم
جنگل
اما همینطور می رود(جنگل کجا می رود؟)که پارک می ماند
ناگهان ماندم یاد شعری از خودم افتادم اما من تاکنون از شما شعری نخوانده ام و شما هم اصلن اسم مرا نشنیده اید ولی چطور دو ذهن به یک چیز در یک سطر فکر کرده اند قبلن مطالبی در باره توارد خوانده بودم ولی اینجا چقدر ...
راستی این جنگل کجا می رود؟
تاریخ شعر من
20/1/1384
شعرتان زیبا بود ببخشید منظورم قشنگ است نه زیبا کرباسی
www.balipour.blogfa.com
ارادتمند برزو علی پور