مشکل ِ اصلی ِ مطلبِ تیزبین (تاملی در واژهی دگرباش) یکی گرفتن ِ کلماتِ دگرباش و کوییر است. همانطور که میدانیم کوییر سابقا در غرب کلمهی عامیانهای بود که بهعنوانِ ناسزا بهکار برده میشد، کلمهای توهینآمیز و زننده که شاید بهترین معادلِ آن در فارسی کلمهی "کونی" باشد. ولی با جریاناتِ فکریِ دهههای آخر ِ قرنِ بیستم، بار ِ منفی ِ آن کم شد و بعد از آن به افرادی اطلاق شد که گرایشهای ج-نسی ِ متفاوتی دارند. با این حساب امروز هر انگلیسی زبانی از هر طبقهای با واژهی کوییر آشناست، و تفاوتی که هست در بار ِ معنایی ِ آن، و منظوریست که گوینده از بهکار بردنِ آن دارد. در مقابل ِ این کلمه، "دگرباش" کلمهای کاملا تازهساز و شیک است که استفاده از آن قبل از هرچیز موضع ِ روشنفکرانهی گویندهی آن را نشان میدهد ولی بار ِ معنایی ِ آن جای سوالهای زیادی دارد. دگرباش اصلا و ابدا کلمهی عامیانه و آشنایی نیست و تنها فایدهی این واژه فارسی بودنِ آن و خوشآهنگ بودناش است و البته این روزها بهعنوانِ یک برچسبِ روشنفکرانه زیاد بهکار میرود. این که چه کلمهای میتواند جایگزین ِ کوییر شود (و این که آیا اصلا این کار لازم است) و همین طور صحبت دربارهی کلمههای دیگر مثل ِ همجنسگرا و همجنسباز بحثِ مفصلتری لازم دارد که جای آن اینجا نیست.
ساختِ کلمهی دگرباش و ترکیبِ آن از دو جزءِ کمکاربرد، باعث شده که این کلمه کاملا با زبان روزمره و گفتوگوهای متداول بیگانه باشد؛ دگرباش، دگربودگی، دگرباشان و این قبیل واژهها شاید در نوشتار ِ رسمی فارسی و صحبتهای عدهی خاصی از اهل ِ فرهنگ جایی باز کنند، اما فاصلهی این کلمات با گویش و کلماتِ عمدهی مردم، باعثِ مهجور ماندنِ آن و همینطور مهجور ماندنِ مابهازای مفهومی آن خواهد شد. یعنی وقتی که یک بحث با زبان و کلماتی مطرح شود که فقط قسمتِ کوچکی از جامعه با آن ارتباط برقرار کنند، طبیعی است که بهمرور خودِ آن بحث نیز به نخبهگرایی دچار میشود و در اختیار ِ عدهی محدودی باقی میماند.
اما مهمترین ایرادِ "دگرباش" مفهوم و دلالتِ آن است؛ تاکیدی که این واژه بر متفاوت بودن و دیگرگونه بودن و جدا بودن دارد تقسیمبندیِ ناخواستهای ایجاد میکند که مشابهِ تقسیمبندیِ میانِ خودی و ناخودی است. با این تاکید در واقع از مردم دعوت میکنیم که به همجنسگرایان و اقلیتهای ج-نسی به چشم ِ موجوداتی خاص و جدا از سایرین نگاه کنند، یعنی همان شکافی را ایجاد میکنیم که نظریهی کوییر سعی در پرکردنِ آن دارد.
اما این بحث، جای موشکافی ِ بیشتری دارد و قصدِ من بیشتر نقد کردنِ مطلبِ تیزبین است. نویسنده میگوید که مطرح کردن مباحثِ کوییری و کمرنگ کردنِ هویت و گرایش ِ ج-نسی، توهم ِ جامعه را اصلاح نمیکند و به آن دامن میزند. در حالی که بر خلافِ این عقیده نظریهی کوییر سعی میکند واقعیتها را روشنتر کند و ذهنیتهای قدیمی و نادرست را تصحیح کند. چطور میشود انتظار داشت که یک ذهنیتِ غلط باعثِ اصلاح ِ دیدگاهِ جامعه بشود؟ کوییر تئوری مرزبندیهایی را که بین هوموسکشوال/هتروسکشوال وجود دارد نقد میکند و تصنعی بودن و گمراه کننده بودنِ آنها را نشان میدهد و از سطح ِ بالاتری به این مسائل نگاه میکند.
چطور میتوان یک نفر را همجنسگرا یا دوجنسگرا نامید؟ یک نفر باید چه اندازه یا چند درصد میل به همجنس داشته باشد تا شامل ِ برچسبِ همجنسگرا بشود؟ این میل باید جسمی باشد یا عاطفی؟ و چطور اندازهگیری میشود؟ اگر کسی که خود را بهعنوانِ همجنسگرا قبول کرده در خودش علاقهای به جنس ِ مخالف پیدا کند دچار ِ تزلزلِ هویت شده و باید این علاقه را سرکوب کند؟ چه رفتارهایی باید در یک نفر وجود داشته باشد تا "همجنسگرا" باشد؟
همهی این سوالها وقتی مطرح میشود که هویتِ مستقل و برجستهای بهعنوانِ همجنسگرایی را قبول کرده باشیم، و تقریبا هر جوابی به این سوالها گمراهکننده است. تئوریِ کوییر سعی میکند که این بدفهمیها را که در اثر ِ طبقهبندی و مرزگذاریِ ج-نسیتی ایجاد شده از بین ببرد. و مسلم است که تا وقتی افراد تلقی ِ اصیل و درستی نسبت به خودشان نداشته باشند نمیتوانند دیدگاهِ جامعه را تغییر دهند.
نکتهی بعدی این است که بر خلاف نظر ِ تیزبین اعتراف به "کوییر بودن" یک اعلانِ جنگ از همجنسگرایان (یا اقلیتهای ج-نسی) به جامعه نیست. نظریهی کوییر یک نظریهی عمومی دربارهی ج-نسیت و گرایش ج-نسی است و بهطور همزمان به اندیشههای رایج ِ همجنسگرایی و دگرجنسگرایی قدرت و شفافیت میدهد. نگرانی تیزبین این است که "در کشور ِ ما مسالهی دگرجنسگرایی ِ اجباری و تحمیل ِ هویتِ ج-نسی برجستهتر و حل ِ آن مبرمتر است." این نگرانی بهجاست، اما اگر بتوان در جامعه نگاهِ درستی نسبت به هویت ایجاد کرد و سیال بودن و غیرارزشی بودنِ آن را نشان داد، دیگر مشکلی باقی نمیماند.
تیزبین مینویسد: "ضعفِ دیگر واژهی کوییر این است که تنها ناهنجاری را پاس میدارد." و بدونِ ارائهی هیچ دلیلی از آن میگذرد. کوییر بههیچوجه ناهنجار (به معنایی که الان در فارسی رایج است) نیست، و شاید بتوان آن را فراهنجار نامید. کوییر سعی میکند معیارهایی را که آدمها بر اساس ِ آنها طبقهبندی میشوند نقد کند و ساختگی و غیرقطعی بودنِ هنجارها را نشان بدهد. شاید بتوان گفت با این دیدگاه، یک جامعهی ایدهآل جامعهایست که در آن هرکسی در هر زمان خودش را همانطور که هست (با همهی گرایشهایی که دارد و خواهد داشت) قبول کرده، بدونِ این که خود را مجبور کند در یکی از قالبها و برچسبهای از پیشتعریفشده و استریوتایپ شده قرار بگیرد. تیزبین میگوید که اگر سکشوالیته امری اجتماعی باشد و نه طبیعی، متعصبانِ مذهبی حق خواهند داشت که همجنسگرایی را منحرفانه و وارداتی بدانند و با آن مخالفت کنند. اشتباهِ تیزبین در اینجا (و جاهای دیگری از نوشتهاش) این است که بهطور ضمنی درست و غلط بودنِ یک نظریه و یک فکر را فدای پیآمدِ اجتماعی ِ آن میکند. یعنی چون این نظریه میتواند برای جامعه و برای همجنسگرایان دردسر ایجاد کند باید از خیر ِ آن گذشت. در حالی که اگر واقعا مشکلی هست، در بومی کردن و ترجمه کردنِ نظریاتِ غربی برای فرهنگِ خودی است، نه در کارآمدی و تاثیر ِ آن. این که بهکارگیریِ واژهی کوییر "به تحولی در واقعیتهای زمینی ِ زندگی نمیانجامد" کاملا درست است چون کاری که نظریهی کوییر میکند فرهنگسازی و زمینهسازیِ فکری است، کاری که قبل از شروع کردنِ هر تحول یا مبارزهای لازم است.
رسالتِ طرفدارانِ کوییر بر خلافِ نظر ِ تیزبین رهایی و آزادیِ تمام ِ گروهها و اقلیتهای ج-نسی نیست، بلکه رسالتِ آن بازتر کردنِ دید و ظرفیتِ جامعه است تا رفتارهای ج-نسیای که پیش از این انحراف و نابههنجاری شمرده میشد، پذیرفتنی و مجاز باشد (و البته بدیهیست که این به معنی ِ بیبندوباریِ مطلق نیست و بهخاطر ِ منافع ِ عمومی ِ جامعه باید بعضی از رفتارها مثل ِ پدوفیلی کنترل شود).
بسیاری از چیزهایی که نویسنده مطرح کرده انتقاداتی است که به نظریهی کوییر وارد است و این نشانهی در جریان بودن و زنده بودنِ آن است، نه نشانهی ضعف و ناکارآمدیِ آن؛ همانطور که حملهها و انتقادهای تندوتیزی که به جنبشهای زنان وارد میشود موجبِ قدرتمندتر شدنِ آن جنبش است، و نمیتوان آنها را نشانهی بیفایده بودنِ جنبش دانست.
نویسندهی میگوید: "بهکارگیریِ [نظریهی] کوییر فرد را از تاکید بر همجنسگرایان و حقوقِ آنها باز میدارد و بر اختلافاتِ موجود بین ِ یک همجنسگرا و یک ترانسسکشوال چشم میپوشد." بهنظر میآید که نویسنده در اینجا با نگاهِ سرسری به نظریاتِ کوییر دچار بدفهمی شده است، زیرا بههیچ صورتی نمیتوان از نظریات کوییر چنین برداشتی کرد. در دایرهالمعارف فلسفهی استنفورد دربارهی کوییر تئوری آمده است: "منظور ِ تئوریهای کوییر از گفتن ِ این که ج-نسیت برآمده از ساختهای اجتماعی است این نیست که فهم ِ ما از تمایلات ج-نسی واقعی نیست؛ چرا که ما علاوه بر این از ساختهای فرهنگی نیز تاثیر میگیریم، و بنابراین درونِ طبقهبندیهای آن تربیت میشویم. از این رو هنوز هم افراد خودشان را با عنوان استریت یا گی (یا شاید بایسکشوال) میشناسند و بسیار دشوار است که بخواهیم پایمان را از این طبقهبندیها بیرون بگذاریم، حتا اگر آنها را همچون ساختهای تاریخی بنگریم." بنابراین قرار نیست بگوییم هیچکدام از اقلیتهای ج-نسی اختلافی با هم ندارند و مهمتر از آن قرار نیست که فراموش کنیم بعضی کارها اولویت دارد و پافشاری بر برخی حقوق مهمتر است. اما این اولویتگذاری و پرداختن به حقوقِ همجنسگرایان مطلقا ارتباطی به نظریهی کوییر ندارد و به شرایط خاص اجتماعی ِ کشور وابسته است.
ادعاهای دیگر ِ نویسنده هم در این مورد که "کوییر خود را غیرنرمال معرفی میکند" و "به قهر با جامعه رو میآورد" و "هتروسکشوالیسم را برنمیتابد" بیشتر یک برداشت شخصی است و در چارچوبِ نظریهی کوییر قرار نمیگیرد. خصوصا این که موضعگیری نسبت به هتروسکشوالیسم مربوط به باورهاییست که پیش از مطرح شدنِ کوییر تئوری وجود داشت و در آنها (در مقابل جریانِ غالبِ دگرجنسگرایانه در اجتماع) برای همجنسگرایی وزن و اعتبار ِ خاصی قائل بودند، در حالی که در کوییر تئوری هیچکدام از گرایشهایی که سابقا وجود داشت اعتبار ویژهای ندارد. همان طور که در ابتدا هم گفتم در واقع بسیاری از انتقادهایی که نویسنده وارد کرده، در مورد واژهی دگرباش صادق است، نه کوییر.
نکتهی آخر این که حتا با قبول این که کوییر یک محصولِ پستمدرن است و ایرانِ کنونی در وضعیتی میانهی سنت و مدرنیته حرکت میکند، باز هم ضرورت پرداختن به نظریاتِ کوییر و مطرح کردن آن کم نمیشود. نمیتوان منتظر ماند تا ایران به مرحلهی پستمدرنیته برسد و بعد این مباحث را مطرح کرد؛ این بیشتر نوعی شانه خالی کردن از مسئولیت است. کاری مهمی که باید الان انجام شود بومی کردن و استفادهی درست و سنجیدهی آنهاست.
در عین حال کاملا موافقام که استفاده از کلمهی "دگرباش" (و نه کوییر) اشکالاتِ زیادی دارد ولی متاسفانه بهخاطر ِ رنگ و لعابِ روشنفکرانهای که دارد جذابیتِ زیادی پیدا کرده است.
مهدی (همزاد)