داستانی که میتوانست در عصر و زمانه ما نمايشی از یک زندگیِ غیرمتعارف باشد يا کابوسی در همه زمانها و مکانها بهحساب آيد، تبدیل بهنوشتهای بیدر و پيکر شد.
خانم نوری علا خسته نباشید کاش انقدر ذوق و زرنگی و نیرو و توان و دقت خود را می گذاشتید روی یک داستان دیگر زیرا جبه خانه داستان شسته رفته ای نیست. خود ویلیام فالکنر هم از این قصه ها چندتایی دارد
کاش با این همه دقت و هوشمندی از جادوی داستان فتح نامه ی مغان یااز ساده گی ی بی مثال معصوم ها و یااز شگرد کهن الگوی داستان انفجار بزرگ که زیبایی اش آدم را بیچاره می کند می نوشتید آدم این همه عمر کند، در ادبیات خاک بخورد بعد هلک و هلک چهار تا جمله مثال بیاورد و با شیوه ی وکلای خبره ثابت کند که این جمله ها غلط است و هی هم ذوق کند که دارد درست می گوید من اول هر هر خندیدم بعد هم گریه ام گرفت پاکیزه گی، درخشنده گی و اصالت نثر گلشیری ثبت است بر جریده ادبیات ما
" آخ اگر گلویی مان بود چه ها که نمی کردیم " با احترام مرضیه ستوده
از قرار معلوم گلشیری پرستان سینهچاک دارند سر و کلهشان پیدا میشود. احسن خانم نوریعلا که خوب کاری میکنید با برخوردی دقیق به سراغ این «خردهنهنگان» میروید و نقدشان میکنید. طبیعی است باعث خشم گلشیریپرستانی چون م.س شوید. این فرهنگ مردهپرست مرید و مرادی باید هم نقد شود.....چهها که به سر ما نیاورده. گلشیری نه خودش نقدپذیر بود و نه اینها که الان در اروپا خودشان را شاگرد او میدانند. مرضیه خانم عوض ستودگی و ستودن قدری نقد و کریتیک بیاموز
مرضیه ستوده said... در جواب آقای علی نامی شما بی خود جوش نزنید و همان علم پوسیده ی اتهام مرید و مرادی را هوا نکنید. اما راستش از مرید و مردای، ادبش که خوب است. پس ما کی قرار است یاد بگیریم احترام گذاشتن و قدردانی ی غربی ها از نویسنده ای که زحمتی کشید و دلی سوزاند و کاری ماندگار از خود به جا گذاشت، رشک برانگیز است. نقدشان را هم می کنند. و خواننده را به زیبایی های اثر نزدیک تر می کنند و کژی ها را هم نشان می دهند نه اینکه با غرض و مرض از همان اول علی می گه زووووو عیب و ایراد ردیف کنند. آقای نامی، ندیده نشناخته لطفا شلوغش نکنید، این گلشیری پرستی نیست. این یک پرنسیپ است که قدر بدانیم. و این ها بیشتر به شعور و تربیت مربوط است نه به ادبیات.
یک منتقد باید خیلی مغرض و کوته نظر باشد که ضعیف ترین داستان یک نویسنده ی زحمت کشیده و برجسته را نقد کند. نقد که نه شلتاق کند. که چی. با همه ی احترامات فائقه به آزادی ی بیان، پشت این نقد، در لحن این متن یک جور بی عدالتی و بی رحمی ی پنهان است که دل آدم به درد می آید. داستان های گلشیری و نثرش محکم در ادبیات ما ماندگار است. با نقد این داستان ضعیف، ما با شدت و حدت حس زیبایی شناسی ی خانم نوری علا آشنا شدیم
ما نفهمیدیم آخر! منطق کلام مرضیه ستوده اینست که چون کسی زحمت کشید و کار خوب نوشت، چشم بر کار ضعیفش ببندیم و نقدش نکنیم زیرا باید قدر شناس باشیم! امان از این «قدرشناسیها»ی فرهنگ ایرانی که این به سر ما آورده که امروز شاهدیم. فقدان نقد و عقل و خرد و بجای آن پرستش، سنا و قدرشناسی (بخوانید ستودن ). خانم نوریعلا آفرین به شما. اگر شما با نقدت سره و ناسره را جدا نکنی ملت باید صبح تا شب قدرشناس بمانند.
خوانندگان گرامی ی نقدم! خانم مرضیه ستوده و آقای علی نامی، از این که کارم را خوانده اید و از دو نگاه متفاوت نظر داده اید بسیار خوشحالم. زیرا بر این باورم که وقتی نویسنده ای کارش را منتشر کرد، تمام خوانندگانش را مُحق ساخته تا در باره آن اثر نظر متفاوت یا حتی متضاد داشته باشند. اما این نظرات باید به ساختار اثر منتشر شده، جدول دلالت ها و شیوه های استدلالی ی درون اثر برگردد، نه عمر کم یا زیاد، خاک خورده و نخورده، بدجنسی یا خوش جنسی یا هلک و هلک کنان یا اِهن و اِهن کنان نویسنده در موقع نوشتن. خواننده نمی تواند نویسنده را مؤاخذه کند چرا کار دیگری را نقد نکرده است. (البته بره گمشده راعی را هم نقد کرده ام و در حال نقد آخرین اثر گلشیری، یعنی "جن نامه" هم هستم) که چرایی انتخاب این آثار و نوشتن نقد در باره آن ها البته به خود من مربوط می شود نه خوانندگانم. زیرا هیچکس نمی توانند برای منتقدی (آن هم منتقدی که نه تنها بابت نوشتن ِ نقد پولی دریافت نمی کند که فحش هم می شنود و اگر منتقد زن باشد، اتهامات وارده ناموسی را هم باید تحمل کند) تعین تکلیف کند که چرا این اثر را نقد کردی و نه اثر دیگری را... اما دلم می خواهد توجه خانم ستوده را به تاریخ نگاشته شدن داستان جبه خانه و نقد من جلب کنم. زمانی که نقد جبه خانه را نوشتم خیلی عمر نکرده و زیاد خاک ادبیات نخورده بودم تا برای نقد اثری، کتابها سبک و سنگین کنم، و مهمتر از آن هنوز با شبح مأموران مخفی ی ادبی و تهدیدهایشان آشنا نشده بودم تا از رعب وجودشان (در واقع فحش هایشان) سر در لاک خود کرده کارهای را نقد کنم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. پس بی محابا نظرم را می نوشتم، و گرچه چوب زبان درازی و درگیر شدن با بزرگان هنری ایران را هم خوردم، اما هنوز نیز می نویسم. خانم ستوده عزیز، آقای مانی مهربان، اگر کتاب "هنر و آگاهی" مرا که دربرگیرنده تمام نقدهای دهه های اخیر من است، دیده باشید متوجه می شوید که من نقد جبه خانه را در آن قرار ندادم. نه از ترس فحش های شفاهی و کتبی ی آقای گلشیری نسبت به خودم، (البته ایشان به جای فحش دادن باید می گفت کجای نقد من غلط و اشتباه است) بلکه نمی توانستم این همه ناراحتی ایشان را ببینم. اما آقای رئیسی که ماجرای این نقد و عکس العمل های آقای گلشیری را می دانست، بر اساس معیارهای ادبی سایت اثر اصرار در انتشار این مقاله داشت. و همان طور که گفتم وقتی کاری منتشر می شود دیگر آن کار مال همه است، نه تنها نویسنده اش. از نظرات هر دوی شما آموختم و همچنان برایتان شور و حال جوانی، اندیشه ی سبز میانسالی، و آرامش و قدرت تحمل نظر دیگری را در پیرانه سری آرزو دارم. با احترام پرتو نوری علا
نقد «جبهخانه» در سال ۱۳۶۳ در تهران چاپ شده بود. در آن زمان خود زندهیاد هوشنگ گلشیری که نقد را خوانده بود جز تهمت و ناسزا چیزی نثار نویسندهاش نکرد. به دلیل جو فشار حاکم در فضای باندهای روشنفکری آن عصر (که هنوز هم ادامه دارد) و پرهیز از رنجش بیشتر گلشیری، خانم پرتو نوریعلا این نقد را در کتاب «هنر و آگاهی» منتشر نکرد. معتقدم کار منتقد خوب و به تبع آن نقد خوب همواره ارزش دفاع، انتشار و خوانده شدن را دارد. انسانها میآیند و میروند ولی آثارشان هستی مستقل خود را ادامه میدهند. تا زمانی که فرهنگ بشری زنده است، در هر عصر و زمانهای میبایست آثار نویسنده مورد خوانش ، بازبینی و نقد و تاویل قرار گیرند. این نیاز بهخصوص در مورد آنان که به قول خانم مرضیه ستوده کارشان بر جریدهی ادبیات ثبت شده است، بیشتر حس میشود. مخاطب اصلیی منتقد نه خواننده است و نه نویسنده، بل متن است که سواری است همواره زنده منتقد خوب متن را در مرکز توجه قرار میدهد و همه عوامل دیگر و از آن میان نویسندهاش به حاشیه میروند. چنین نقدهایی ارزش انتشار مجدد را دارند. حتی پس از ۲۳ سال.
مقدمه: به جستجوی ترجمهی مرضیه ستوده از یکی از افسانههای هو. سی. آناسن «هانس کریستین آندرسن» بودم که رسیدم به این صفحه. کنجکاوی باعث شد این چندتا کامنت را بخوانم، و بعد نگاهی انداختم به خلاصهی داستان جبهخانه از خانم «پرتو نوری علا» و قاه قاه خندیدم. 1- من اصلاً کاری ندارم که این داستان ِ بلند خوب نوشته شده یا بد. 2- اصلاً کاری ندارم که 23 سال پیش گلشیری به این منتقد چی گفته است یا نگفته است. فقط میخواهم به یکی دو سه نکتهی کاملاً ابتدایی اشاره کنم که بدون در نظر گرفتن آنها هر نقدی لنگهاش در هواست. فصل اول: خانم نوری علا این داستان ِ بلند را در هجده سطر خلاصه کرده است.
یک: وقتی خواننده نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیاولف میترسد» را خوانده باشد، و متوجه باشد که این داستان بر اساس آن نمایشنامه نوشته شده است، اصلاً نمیتواند داستان را به این شکل خلاصه کند که خانم «نوری علا» کرده است. آخر گویا نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیاولف میترسد» اساسش بر بازی و بازیگری است و این داستان ِ بلند هم - اگر چه در ثبتِ ریزهکاریهایش تلاش شده است هویّتی مستقل به خود بگیرد- بر همان اساس بنا شده است. دو: منتقدی که نتواند داستانی را خلاصه کند، یعنی آن داستان را نفهیمده است، اصلاً هم مهم نیست که ده تا لیسانس ادبی داشته باشد یا پنجاه تا دکترای فلسفی.
فصل دوم: در چند سطر بالا چند بار تکرار کردم که جبهخانه داستان ِ بلند است برای این که بگویم نوشتن این جملهی خانم منتقد در مورد یک داستان کوتاه ممکن است بتواند صادق باشد اما در مورد داستان بلند، مسخره است: «... بدين ترتيب ساختمان محدود و مشخص داستان که از نظر کميّت، زمان و مکان ِ وقوع ِ ماجرا تنها ظرفيّت پرداختن بههمان برش کوتاه از زندگیِ شبانه زن و شوهر و جدال نيروهای آنی ی شخصيتهای داستان را دارد بهکلی از هم پاشيده میشود.» فصل سوم: این که گفته اند منتقد مقامی بالاتر از نویسنده دارد باعث شده است که خیلیها اسم خودشان را بگذارند منتقد و اعصاب ما را غلغلک بدهند و هی ما را به قاه قاه بیندازند. میگویید نه، بروید نقدهای مهستی شاهرخی و نوشین شاهرخی و رضا اغنمی و پرتو نوری علا را بخوانید شاید مثل من روحتان شاد شود. فصل چهارم: به قول ننهم خدا از سر تقصیرات ما بگذرد و البته از سر تقصیرات آقای رئیسی که نه داستان را خوانده است و نه نقد آن را و کامنت هم زیرش نوشته است، یا هم داستان را نفمهمیده است و هم نقد را ولی چون سردبیر سایت است لابد باید کامنت نهایی را هم بنویسد. فصل پنجم: این سردبیر شدن دوستان، میبخشیدها، ما را، و اجدامان را و البته نسل آیندهمان را، در بست گاییده است و خواهد گایید. فصل ششم: نامردهاش این کامنت را پاک می کنند.
کاش انقدر ذوق و زرنگی و نیرو و توان و دقت خود را می گذاشتید روی یک داستان دیگر
زیرا جبه خانه داستان شسته رفته ای نیست. خود ویلیام فالکنر هم از این قصه ها چندتایی دارد
کاش با این همه دقت و هوشمندی از جادوی داستان فتح نامه ی مغان یااز ساده گی ی بی مثال معصوم ها و یااز شگرد کهن الگوی داستان انفجار بزرگ که زیبایی اش آدم را بیچاره می کند می نوشتید
آدم این همه عمر کند، در ادبیات خاک بخورد بعد هلک و هلک چهار تا جمله مثال بیاورد و با شیوه ی وکلای خبره ثابت کند که این جمله ها غلط است و هی هم ذوق کند که دارد درست می گوید
من اول هر هر خندیدم بعد هم گریه ام گرفت
پاکیزه گی، درخشنده گی و اصالت نثر گلشیری ثبت است بر جریده ادبیات ما
" آخ اگر گلویی مان بود چه ها که نمی کردیم
"
با احترام
مرضیه ستوده
22/1/08
مرضیه خانم عوض ستودگی و ستودن قدری نقد و کریتیک بیاموز
علی نامی
در جواب آقای علی نامی
شما بی خود جوش نزنید و همان علم پوسیده ی اتهام مرید و مرادی را هوا نکنید.
اما راستش از مرید و مردای، ادبش که خوب است.
پس ما کی قرار است یاد بگیریم احترام گذاشتن و قدردانی ی غربی ها
از نویسنده ای که زحمتی کشید و دلی سوزاند و کاری ماندگار از خود به جا
گذاشت، رشک برانگیز است. نقدشان را هم می کنند. و خواننده را به زیبایی های اثر نزدیک تر می کنند
و کژی ها را هم نشان می دهند
نه اینکه با غرض و مرض از همان اول علی می گه زووووو عیب و ایراد ردیف کنند.
آقای نامی، ندیده نشناخته لطفا شلوغش نکنید،
این گلشیری پرستی نیست.
این یک پرنسیپ است که قدر بدانیم. و این ها بیشتر به شعور و تربیت مربوط است نه به ادبیات.
یک منتقد باید خیلی مغرض و کوته نظر باشد که ضعیف ترین داستان یک
نویسنده ی زحمت کشیده و برجسته را نقد کند. نقد که نه شلتاق کند. که چی.
با همه ی احترامات فائقه به آزادی ی بیان، پشت این نقد، در لحن این متن
یک جور بی عدالتی و بی رحمی ی پنهان است که دل آدم به درد می آید.
داستان های گلشیری و نثرش محکم در ادبیات ما ماندگار است.
با نقد این داستان ضعیف، ما با شدت و حدت حس زیبایی شناسی ی خانم نوری علا آشنا شدیم
مرضیه ستوده
منطق کلام مرضیه ستوده اینست که چون کسی زحمت کشید و کار خوب نوشت، چشم بر کار ضعیفش ببندیم و نقدش نکنیم زیرا باید قدر شناس باشیم!
امان از این «قدرشناسیها»ی فرهنگ ایرانی که این به سر ما آورده که امروز شاهدیم. فقدان نقد و عقل و خرد و بجای آن پرستش، سنا و قدرشناسی (بخوانید ستودن ).
خانم نوریعلا آفرین به شما. اگر شما با نقدت سره و ناسره را جدا نکنی ملت باید صبح تا شب قدرشناس بمانند.
علی نامی
خانم مرضیه ستوده و آقای علی نامی،
از این که کارم را خوانده اید و از دو نگاه متفاوت نظر داده اید بسیار خوشحالم. زیرا بر این باورم که وقتی نویسنده ای کارش را منتشر کرد، تمام خوانندگانش را مُحق ساخته تا در باره آن اثر نظر متفاوت یا حتی متضاد داشته باشند. اما این نظرات باید به ساختار اثر منتشر شده، جدول دلالت ها و شیوه های استدلالی ی درون اثر برگردد، نه عمر کم یا زیاد، خاک خورده و نخورده، بدجنسی یا خوش جنسی یا هلک و هلک کنان یا اِهن و اِهن کنان نویسنده در موقع نوشتن. خواننده نمی تواند نویسنده را مؤاخذه کند چرا کار دیگری را نقد نکرده است. (البته بره گمشده راعی را هم نقد کرده ام و در حال نقد آخرین اثر گلشیری، یعنی "جن نامه" هم هستم) که چرایی انتخاب این آثار و نوشتن نقد در باره آن ها البته به خود من مربوط می شود نه خوانندگانم. زیرا هیچکس نمی توانند برای منتقدی (آن هم منتقدی که نه تنها بابت نوشتن ِ نقد پولی دریافت نمی کند که فحش هم می شنود و اگر منتقد زن باشد، اتهامات وارده ناموسی را هم باید تحمل کند) تعین تکلیف کند که چرا این اثر را نقد کردی و نه اثر دیگری را... اما دلم می خواهد توجه خانم ستوده را به تاریخ نگاشته شدن داستان جبه خانه و نقد من جلب کنم. زمانی که نقد جبه خانه را نوشتم خیلی عمر نکرده و زیاد خاک ادبیات نخورده بودم تا برای نقد اثری، کتابها سبک و سنگین کنم، و مهمتر از آن هنوز با شبح مأموران مخفی ی ادبی و تهدیدهایشان آشنا نشده بودم تا از رعب وجودشان (در واقع فحش هایشان) سر در لاک خود کرده کارهای را نقد کنم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. پس بی محابا نظرم را می نوشتم، و گرچه چوب زبان درازی و درگیر شدن با بزرگان هنری ایران را هم خوردم، اما هنوز نیز می نویسم.
خانم ستوده عزیز، آقای مانی مهربان، اگر کتاب "هنر و آگاهی" مرا که دربرگیرنده تمام نقدهای دهه های اخیر من است، دیده باشید متوجه می شوید که من نقد جبه خانه را در آن قرار ندادم. نه از ترس فحش های شفاهی و کتبی ی آقای گلشیری نسبت به خودم، (البته ایشان به جای فحش دادن باید می گفت کجای نقد من غلط و اشتباه است) بلکه نمی توانستم این همه ناراحتی ایشان را ببینم. اما آقای رئیسی که ماجرای این نقد و عکس العمل های آقای گلشیری را می دانست، بر اساس معیارهای ادبی سایت اثر اصرار در انتشار این مقاله داشت. و همان طور که گفتم وقتی کاری منتشر می شود دیگر آن کار مال همه است، نه تنها نویسنده اش.
از نظرات هر دوی شما آموختم و همچنان برایتان شور و حال جوانی، اندیشه ی سبز میانسالی، و آرامش و قدرت تحمل نظر دیگری را در پیرانه سری آرزو دارم.
با احترام پرتو نوری علا
سوار مرده را نقد چه حاصل؟
زندگان را بنقد تا سوارکاری بقاعده کنند وچوگان به کرشمه کوبند.
العاقل الاشاره
میرشکار
نقد «جبهخانه» در سال ۱۳۶۳ در تهران چاپ شده بود. در آن زمان خود زندهیاد هوشنگ گلشیری که نقد را خوانده بود جز تهمت و ناسزا چیزی نثار نویسندهاش نکرد. به دلیل جو فشار حاکم در فضای باندهای روشنفکری آن عصر (که هنوز هم ادامه دارد) و پرهیز از رنجش بیشتر گلشیری، خانم پرتو نوریعلا این نقد را در کتاب «هنر و آگاهی» منتشر نکرد. معتقدم کار منتقد خوب و به تبع آن نقد خوب همواره ارزش دفاع، انتشار و خوانده شدن را دارد. انسانها میآیند و میروند ولی آثارشان هستی مستقل خود را ادامه میدهند. تا زمانی که فرهنگ بشری زنده است، در هر عصر و زمانهای میبایست آثار نویسنده مورد خوانش ، بازبینی و نقد و تاویل قرار گیرند. این نیاز بهخصوص در مورد آنان که به قول خانم مرضیه ستوده کارشان بر جریدهی ادبیات ثبت شده است، بیشتر حس میشود. مخاطب اصلیی منتقد نه خواننده است و نه نویسنده، بل متن است که سواری است همواره زنده
منتقد خوب متن را در مرکز توجه قرار میدهد و همه عوامل دیگر و از آن میان نویسندهاش به حاشیه میروند. چنین نقدهایی ارزش انتشار مجدد را دارند. حتی پس از ۲۳ سال.
با مهر
شاهرخ رئیسی.
مقدمه: به جستجوی ترجمهی مرضیه ستوده از یکی از افسانههای هو. سی. آناسن «هانس کریستین آندرسن» بودم که رسیدم به این صفحه. کنجکاوی باعث شد این چندتا کامنت را بخوانم، و بعد نگاهی انداختم به خلاصهی داستان جبهخانه از خانم «پرتو نوری علا» و قاه قاه خندیدم.
1- من اصلاً کاری ندارم که این داستان ِ بلند خوب نوشته شده یا بد.
2- اصلاً کاری ندارم که 23 سال پیش گلشیری به این منتقد چی گفته است یا نگفته است.
فقط میخواهم به یکی دو سه نکتهی کاملاً ابتدایی اشاره کنم که بدون در نظر گرفتن آنها هر نقدی لنگهاش در هواست.
فصل اول: خانم نوری علا این داستان ِ بلند را در هجده سطر خلاصه کرده است.
یک: وقتی خواننده نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیاولف میترسد» را خوانده باشد، و متوجه باشد که این داستان بر اساس آن نمایشنامه نوشته شده است، اصلاً نمیتواند داستان را به این شکل خلاصه کند که خانم «نوری علا» کرده است. آخر گویا نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیاولف میترسد» اساسش بر بازی و بازیگری است و این داستان ِ بلند هم - اگر چه در ثبتِ ریزهکاریهایش تلاش شده است هویّتی مستقل به خود بگیرد- بر همان اساس بنا شده است.
دو: منتقدی که نتواند داستانی را خلاصه کند، یعنی آن داستان را نفهیمده است، اصلاً هم مهم نیست که ده تا لیسانس ادبی داشته باشد یا پنجاه تا دکترای فلسفی.
فصل دوم: در چند سطر بالا چند بار تکرار کردم که جبهخانه داستان ِ بلند است برای این که بگویم نوشتن این جملهی خانم منتقد در مورد یک داستان کوتاه ممکن است بتواند صادق باشد اما در مورد داستان بلند، مسخره است:
«... بدين ترتيب ساختمان محدود و مشخص داستان که از نظر کميّت، زمان و مکان ِ وقوع ِ ماجرا تنها ظرفيّت پرداختن بههمان برش کوتاه از زندگیِ شبانه زن و شوهر و جدال نيروهای آنی ی شخصيتهای داستان را دارد بهکلی از هم پاشيده میشود.»
فصل سوم: این که گفته اند منتقد مقامی بالاتر از نویسنده دارد باعث شده است که خیلیها اسم خودشان را بگذارند منتقد و اعصاب ما را غلغلک بدهند و هی ما را به قاه قاه بیندازند. میگویید نه، بروید نقدهای مهستی شاهرخی و نوشین شاهرخی و رضا اغنمی و پرتو نوری علا را بخوانید شاید مثل من روحتان شاد شود.
فصل چهارم: به قول ننهم خدا از سر تقصیرات ما بگذرد و البته از سر تقصیرات آقای رئیسی که نه داستان را خوانده است و نه نقد آن را و کامنت هم زیرش نوشته است، یا هم داستان را نفمهمیده است و هم نقد را ولی چون سردبیر سایت است لابد باید کامنت نهایی را هم بنویسد.
فصل پنجم: این سردبیر شدن دوستان، میبخشیدها، ما را، و اجدامان را و البته نسل آیندهمان را، در بست گاییده است و خواهد گایید.
فصل ششم: نامردهاش این کامنت را پاک می کنند.