انسان فروغ نه آن انسان کلی و سمبولیک نیما و اخوان ست ، نه انسان رمانتیک توللی و مشیری و نادرپور ، نه انسان اسطوره ای سپهری و نه آن شیرآهنکوه مرد شاملو که میدان خونین سرنوشت به پاشنه ی آشیل در می نوردد
دکتر حمید صاحب جمع مقاله ای 16 صفحه ای دارد با عنوان> درباب حرف مفت< دارد که فصلنامه ی بررسی کتاب آن را به شکل ضمیمه نشرداده است. هرچند دکتر صاحب جمع زبان و نثرِ تندی در نوشته هایش، و در این نوشته هم، دارد که با مزاج صفرایی ما ایرانی ها سازگاری خوشایندی ندارد، اما موضوع هایی را که او مطرح می کند عمدتا درباب نقد فرهنگ زبانیِ ایرانی است که مملو از تعارف ها و هندوانه زیربغل ها و یا تیرازترکش رهاکردن است. وقتی مطلب شهرام عدیلی پور> فروغ فرخ زاد، انسان مدرن ایرانی< را خواندم، یاد مطلب> درباب حرف مفت< افتادم. حالا چندنمونه: پاراگرف اول متن را می خوانم، کمی در کاربرد واژه ها دقت و تامل می کنم : «انسان فروغ نه آن انسان کلی و سمبولیک نیما و اخوان ست ، نه انسان رمانتیک توللی و مشیری و نادرپور ، نه انسان اسطوره ای سپهری و نه آن شیرآهنکوه مرد شاملو که میدان خونین سرنوشت به پاشنه ی آشیل در می نوردد6. انسان فروغ ، انسانی عادی و ساده است که در میان کوچه و بازار می گردد و با تمام عیب و نقص ها و خوبی و بدی و سستی و کمال و زشتی و زیبایی اش انسان است » چنین ادعایی>انسان فروغ نه آن انسان کلی و سمبولیک نیما و اخوان ست < یعنی: برای همه ی اهل ادب ایرانی البته واضح و مسلم شده است که که "انسان های" نیما و اخوان انسان های کلی و سمبولیک هستند. آیا پژوهشی بر نوع انسان های نیمایی و اخوانی از شهرام عدیلی پور و یا محقق دیگری در دسترس است که ادعای بالا را تائید کند و در ضمن آن ادعا به قبول نسبی قابل تاملی در میان اهل ادب ایران فراروئیده است؟ اگر پاسخم آری است، لطفا منبع و مرجع! اگر پاسخم منفی است، آیا نمی توانم این ادعاهای نویسنده ی متن در "نوع بندی" انسان ها بر حسب شاعران نامبرده را جزو حرف های مفت بگذارم؟ پاراگراف دوم متن را می خوانم، کمی در کاربرد واژه ها دقت و تامل می کنم: نوشتن از فروغ فرخ زاد و درباره ی او نوشتن بسیار دشوار ست ، هم از این رو که تا به حال درباره ی او بسیار گفته اند و نوشته اند و هم این که فروغ شخصیتی ست که انسان در برابر اش به عجز می افتد ، به قول شاملو یکی از دلایل بزرگی شعر فروغ این ست که داوری درباره ی آن آسان نیست ، شعر او شکست ات می دهد1. چه فرقِ معنایی و محتوایی در دو جمله ی خبری زیر وجود دارد؟ >من از تو می نویسم.< و > من درباره ی تو می نویسم> است؟ من که فرق معنایی ای در این دو جمله نمی بینم، تنها می توانم بگویم که اولی از دومی ساده تر، رساتر و در عین حال زیباتر است. اینطور به نظرم می آید که تکرار دو مفهوم در یک جمله(جمله ی اول در بالا) حرف مفتی بیشتر نیست. این حرف مفت، مفتی اش برایم تشدید شد وقتی که دیدم شهرام عدیلی پور عجز شخصی خودش را تعمیم به عمومیت انسان ها داده است. نه دوست عزیز، منِ نوعی در برابر شخصیت فروغ که سهل است( من فروغ را یکی از چهره های ادبی موثر در اجتماع و در پهنه ی ادبی ایران می شناسم و احترام زیادی برایش قائلم.) در برابر هیچ شخصیتی به عجز نمی افتم. چون عجز مرا عاجز می کند، به سجده ی بت می کشاند و موتیواسیون مرا از من می گیرد. فکر می کنم عدیلی پورحتا با برگه ی توصیه ی شاعر بزرگ مان شاملو هم نمی تواند مرا به عنوان انسانی سنجشگر و متکی به نفس و دارای عقیده ی شخصی اقناع کند که >شعر فروغ شکستم می دهد< و من شکست خورده و ذلیل و عاجز بشوم. این نوع دفاع از هنرمندی، عینِ دشنام دادن به آن هنرمند است. فکر می کنم زبان و نثر کسی که قلم به دست می گیرد تا از هنرمندی تابوشکن مثل فروغ، فروغی که رهایی تن و انسان را در هنر زبان متجلی کرده است، بنویسد دستِ کم باید در سطح همان زبانِ شجاع سواد زبانی داشته باشد. نمی توان با کلنگ به تشریح بولدوزر پرداخت. فکر می کنم زبان عدیلی پور در این متن تنه به زبان فاخر بی محتوای مداحی های شاهانه یا روضه خوان ها می زند. فکر می کنم اگر دست از سرِ بقیه ی مطلب بردارم بهتر است. علی صیامی
هرچند دکتر صاحب جمع زبان و نثرِ تندی در نوشته هایش، و در این نوشته هم، دارد که با مزاج صفرایی ما ایرانی ها سازگاری خوشایندی ندارد، اما موضوع هایی را که او مطرح می کند عمدتا درباب نقد فرهنگ زبانیِ ایرانی است که مملو از تعارف ها و هندوانه زیربغل ها و یا تیرازترکش رهاکردن است.
وقتی مطلب شهرام عدیلی پور> فروغ فرخ زاد، انسان مدرن ایرانی< را خواندم، یاد مطلب> درباب حرف مفت< افتادم.
حالا چندنمونه:
پاراگرف اول متن را می خوانم، کمی در کاربرد واژه ها دقت و تامل می کنم :
«انسان فروغ نه آن انسان کلی و سمبولیک نیما و اخوان ست ، نه انسان رمانتیک توللی و مشیری و نادرپور ، نه انسان اسطوره ای سپهری و نه آن شیرآهنکوه مرد شاملو که میدان خونین سرنوشت به پاشنه ی آشیل در می نوردد6. انسان فروغ ، انسانی عادی و ساده است که در میان کوچه و بازار می گردد و با تمام عیب و نقص ها و خوبی و بدی و سستی و کمال و زشتی و زیبایی اش انسان است »
چنین ادعایی>انسان فروغ نه آن انسان کلی و سمبولیک نیما و اخوان ست < یعنی: برای همه ی اهل ادب ایرانی البته واضح و مسلم شده است که که "انسان های" نیما و اخوان انسان های کلی و سمبولیک هستند. آیا پژوهشی بر نوع انسان های نیمایی و اخوانی از شهرام عدیلی پور و یا محقق دیگری در دسترس است که ادعای بالا را تائید کند و در ضمن آن ادعا به قبول نسبی قابل تاملی در میان اهل ادب ایران فراروئیده است؟ اگر پاسخم آری است، لطفا منبع و مرجع! اگر پاسخم منفی است، آیا نمی توانم این ادعاهای نویسنده ی متن در "نوع بندی" انسان ها بر حسب شاعران نامبرده را جزو حرف های مفت بگذارم؟
پاراگراف دوم متن را می خوانم، کمی در کاربرد واژه ها دقت و تامل می کنم:
نوشتن از فروغ فرخ زاد و درباره ی او نوشتن بسیار دشوار ست ، هم از این رو که تا به حال درباره ی او بسیار گفته اند و نوشته اند و هم این که فروغ شخصیتی ست که انسان در برابر اش به عجز می افتد ، به قول شاملو یکی از دلایل بزرگی شعر فروغ این ست که داوری درباره ی آن آسان نیست ، شعر او شکست ات می دهد1.
چه فرقِ معنایی و محتوایی در دو جمله ی خبری زیر وجود دارد؟ >من از تو می نویسم.< و > من درباره ی تو می نویسم> است؟ من که فرق معنایی ای در این دو جمله نمی بینم، تنها می توانم بگویم که اولی از دومی ساده تر، رساتر و در عین حال زیباتر است. اینطور به نظرم می آید که تکرار دو مفهوم در یک جمله(جمله ی اول در بالا) حرف مفتی بیشتر نیست. این حرف مفت، مفتی اش برایم تشدید شد وقتی که دیدم شهرام عدیلی پور عجز شخصی خودش را تعمیم به عمومیت انسان ها داده است. نه دوست عزیز، منِ نوعی در برابر شخصیت فروغ که سهل است( من فروغ را یکی از چهره های ادبی موثر در اجتماع و در پهنه ی ادبی ایران می شناسم و احترام زیادی برایش قائلم.) در برابر هیچ شخصیتی به عجز نمی افتم. چون عجز مرا عاجز می کند، به سجده ی بت می کشاند و موتیواسیون مرا از من می گیرد. فکر می کنم عدیلی پورحتا با برگه ی توصیه ی شاعر بزرگ مان شاملو هم نمی تواند مرا به عنوان انسانی سنجشگر و متکی به نفس و دارای عقیده ی شخصی اقناع کند که >شعر فروغ شکستم می دهد< و من شکست خورده و ذلیل و عاجز بشوم.
این نوع دفاع از هنرمندی، عینِ دشنام دادن به آن هنرمند است. فکر می کنم زبان و نثر کسی که قلم به دست می گیرد تا از هنرمندی تابوشکن مثل فروغ، فروغی که رهایی تن و انسان را در هنر زبان متجلی کرده است، بنویسد دستِ کم باید در سطح همان زبانِ شجاع سواد زبانی داشته باشد. نمی توان با کلنگ به تشریح بولدوزر پرداخت. فکر می کنم زبان عدیلی پور در این متن تنه به زبان فاخر بی محتوای مداحی های شاهانه یا روضه خوان ها می زند.
فکر می کنم اگر دست از سرِ بقیه ی مطلب بردارم بهتر است.
علی صیامی