جمعه
قطعه‌ای درباره‌ی عشق
با نگاهی به ترانه‌ ژاک برل و فیلمی از کریستف کیشلوفسکی
نوشته‌ی شاهرخ رئیسی

-
ترانه‌ی « بعدی»1
اثر ژاک برل(۱۹۲۹-۱۹۷۸) و فیلم «فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق»2 از کیشلوفسکی(۱۹۴۱-۱۹۹۶) نسبت و نزدیکی‌ی غریبی باهم دارند.
ترانه‌ی «بعدی» از شاهکارهای ژاک برل، آوازخوان مولف فرانسوی است. به گمانم کاری است به مراتب قدرتمندتر از «ترکم نکن» هر چند همچون «ترکم نکن» یا «آمستردام» مشهور و پوپولر نشده است. مانند بسیاری کارهای دیگر برل فرمی روایی دارد و نقطه‌ی اوج اثر در پایان کار است، در چند بیت آخر..
داستان مرد میانسالی است که ماجرای اولین عشق‌بازی‌ی زندگی‌اش را تعریف می‌کند. آنزمان که پسری ۲۰ ساله و سرباز وظیفه بود. از طرف پادگان یکروز هدیه‌ای ویژه به سربازان داده می‌شود:
جنده‌خانه‌ی سیار رایگان برای سربازان. جوان‌ها را به صف می‌کنند. یکصد سرباز را. همه لخت و برهنه در حالیکه حوله‌ای‌ با دست جلوی بدن گرفته‌اند به نوبت وارد اتاق‌ها می‌شوند. ماجرا از دهان ژاک برل روایت می‌شود. در ترانه‌ای شگفت و جادویی. گروهبانی دم در ایستاده و دایم فریاد می زند «بعدی بعدی»، تا نوبت به راوی می‌رسد. پسرک سرخ از خجالت با صدها تمنای عاشقانه وارد اتاق زن تن‌فروش می‌شود. در اوج احساس، ، دستپاچگی و شرمی که جوانی بی تجربه در همان سن و موقعیت می‌تواند داشته باشد با شور زن را در آغوش می گیرد...ناگهان در گوشش صدای زن می‌پیچد که با چهره‌ای بی‌تفاوت و اشاره‌ی دست فریاد می‌زند :«بعدی بعدی». شاید خطاب به نگهبان دم در، شاید خطاب به پسرک! پسرک هراسان اتاق را ترک می‌کند. صدا اما ترکش نمی‌کند. سرتاسر زندگی صدا در گوشش طنین می‌اندازد و هستی‌اش را می‌بلعد: بعدی بعدی. در آغوش هر زنی که لختی آرام می‌یابد صدا را می‌شنود: بعدی بعدی. » 

ژاک برل به اینجا که می‌رسد، نعره می‌زند و همچون عادت همیشگی موقع خواندن ترانه‌ای با حرکت دست آنچه را می‌خواند در هوا ترسیم می‌کند. برل با دست در هوا طنابی به دور گردن خود می‌اندازد. یگانه راه خلاصی از این صدا مرگ است: «بعدی بعدی»
-سکس با کسی که دوستش نداریم لذتی ندارد. گاه همچون تجاوز به تن خودمان است. اما راز این ترانه به سرخوردگی‌ی سکس بدون احساس محدود نمی‌شود. راز جای دیگری است.

- تامیک، پسرک ۱۹ ساله‌ی فیلم «فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق» عاشق زنی می‌شود که ۲۰ سال از او بزرگتر است. او هم همچون ژاک برل جوان، پسری است خجالتی بی تجربه و حساس. یکسال تمام هر صبح و هر شب زن را که در ساختمان روبرویی زندگی می‌کند با دوربینش مخفیانه دید می‌زند. بعد یکسال سرانجام به بهانه‌ای به زن نزدیک می‌شود و ابراز عشق می‌کند. عشق زن همه‌ی وجودش را گرفته. زن میانسال با نگاهی ناباورانه به پوزخندی می‌پرسد
-
-تو عاشق من هستی!
حالا ازم چی می‌خوای؟
-نمیدونم.
-می‌خوای با من به سفر بری؟
-نه.
-می‌خوای شاید مرا ببوسی؟
-نه.
-یا شاید هم می‌خواهم با من بخوابی؟
-نه.
-پس چی می‌خوای؟
-هیچ (سکوت) ...هیچ.
-هیچ؟
- تامیک اما زن را به کافه‌ای دعوت می‌کند. زن شراب می‌نوشد و تامیک بستنی سفارش می‌دهد. در سکانس بعد در اتاق زن نشسته، در اتاق معشوق، در اتاقی که یکسال تمام همه‌ی گوشه و زوایایش را از پشت دوربین تعقیب کرده بود. بیرون اتاق شب است. زن از او می‌پرسد تا به حال با کسی سکس داشته و تامیک می‌گوید: نه. زن می‌پرسد موقع دیدنش از پشت دوربین چه می‌کرده، آیا خودش را با دست ارضا می‌کرده؟ و پسر با خجالت جواب می‌دهد که آری چنین می‌کرده. زن دو دست پسر را می‌گیرد و میان پاهایش می‌گذارد... پسرک می‌لرزد و ارضا می شود.

زن به پوزخندی می‌گوید:
- دیدی اینهم از عشق. عشق واقعی ! عشق همین بود. حالا برو حمام و خودت را تمیز کن.
تامیک هراسان و ناامید خانه‌ی زن را ترک می‌کند. به بیرون می دود. در نمای بعد در حمام با تیغی رگ دستش را می‌زند

. آنچه تامیک ۱۹ ساله را به ژاک برل ۲۰ساله پیوند می‌زند نه از کف رفتن «معصومیت و باکرگی‌»، بل کشف این حقیقت است که میان ذهن عاشق و تمنای عاشقانه در ذهن با آنچه در عمل در نزدیکی دو تن و رابطه‌ی دو انسان شکل می‌گیرد فاصله‌ای بعید و درنگذشتنی وجود دارد. عشق حاصل خیال است و دست آورد رویا. آنچه در واقعیت جاری‌ی این جهان در روابط متعارف شکل می‌گیرد و پیش می‌رود را با آن نیاز و تمنای پر اوج درونی کاری نیست.
روابط آدم‌ها همزیستی مسالمت آمیزی است حاصل حسابگری‌های عقل سودجو و خرد عافیت طلب که مردمان برای راحت تر برگزار کردنش نام عشق بر آن می‌گذارند. عشق اما چیست؟

ژاک لاکان با تلخ اندیشی ی شکاکانه خود گفته بود : «عشق بخشش است. بخشش آنچه صاحبش نیستی به آنکه نیازمندش نیست!»

در منتهای وصال، غایب است. در تلاشی تراژیک و بی‌سرانجام بی آنکه بدانیم چیست ما را به این سو و آن سو می‌کشد و دلیلی است بر ناخوشنودی، دلهره، تنهایی و وانهادگی‌ی که زندگی‌ی ماست.
-


- تامیک نخستین بار معشوق را از پس دوربینش کشف می‌کند. شعاع نور که از عدسی‌ی دوربین می‌گذرد تصویر در برابر دیدگان پسر نقش می‌بندد. پس عشق آغاز می‌شود. نه با پیکر و حضور واقعی‌ی زن بلکه با نشانه و غیاب معشوق. عبور از این تصویر تا رسیدن به واقعیت زن، داستان فیلم است و همزمان گذار از کودکی به بزرگسالی. باکرگی ی تامیک نه با ارضا زودهنگامش بلکه با درک این حقیقت از کف می‌رود. درک فاصله‌ی میان معشوق با زنی که ساکن آپارتمان روبرو است. دنیای ایماژ‌ها تا جهان واقعی.
فاصله‌ی ایندو روح را فرسوده می‌کند و جان را می‌آزارد. عاشق، سرگردانی است در مرز این دو جهان است.
و دردناک‌تر نکته اینکه این را با آن اشتباه می‌گیریم. به بیانی دیگر مرز ایندو را نمی‌شناسیم. نمی توانیم بشناسیم. آنچه تامیک و راوی‌ی ترانه‌ی ژاک برل را به ویرانی خوشتن می‌کشد درد و هراس آگاهی بر این ناتوانی است
-
-
نمای داخلی، شب، خانه‌ی تامیک.
اندکی از غروب گذشته که تامیک به خانه می‌رسد. بی‌درنگ به اتاقش می‌رود. چراغ را خاموش می‌کند. دوربین را در جای خود می‌کارد. به نرمی و با احتیاط عدسی را می‌چرخاند تا تصویر شفاف شود. زن در برابر دیدگانش ظاهر می‌شود. از دریچه دوربین، در نمای نقطه‌نظر زن را می‌بینیم که پشت میز نشسته و از لیوان روی میز، شیر می‌نوشد. با دست موهایش را افشان می‌کند.
دوربین کیشلوفسکی در تاریکی‌ی اتاق تامیک پشت سر اوست. موسیقی‌ی مالیخولیلیی‌ی پریسنر که آغاز می‌شود دوربین را آهسته به گرد تامیک می‌چرخاند. عاشق در خلوتش بر صندلی‌‌ی کنار پنجره نشسته است.مثل همیشه پشت دوربین. نور که از بیرون به چهره‌ی رنگ پریده‌ی او می‌تابد می‌بینیم پلک‌هاش را بر هم گذاشته و با چشم بسته معشوق را نگاه می‌کند.

-
-
-----------------------------------------------------------------
1
ترانه‌ی «بعدی» از ژاک برل
Au suivant۱۹۶۴
-




-
-
2
«فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق»/۱۹۸۸
Krótki film o milosci
کارگردان کرستف کیسلوفسکی
-

-

-

3 Comments:
Anonymous آرام said...
سلام.فيلمو ديدم.جالب بود.من فرانسه مي خونم.
يه چيز ضايع .فيلمو به استادمم دادم.اشتباهي.(نيشخند)

Anonymous ناشناس said...
من فیلم رو چند سال قبل نگاه کردم راستش گره زدن نظریه لاکان با فیلم برام خیلی گره گشا بود ممنون از زحماتتون

Anonymous ناشناس said...
سلام. ممنون از نقدتون. ولی بنظرم جمله ی لاکان ترجمه ی صحیحی نداره: «عشق بخشش است. بخشش آنچه صاحبش نیستی به آنکه نیازمندش نیست!»
این جمله درواقع اینه:
“Love is when you give away something you don’t have to someone who doesn’t exist.”

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!